سفارش تبلیغ
صبا ویژن
برترینِ فریضه ها و واجب ترین آنها بر انسان، شناخت پروردگار و اقرار به بندگی اوست . [امام صادق علیه السلام]
 
شنبه 96 تیر 17 , ساعت 11:34 عصر

رابطه رسالت، نبوّت، و ولایت با یکدیگر 

1. رسالت هر پیامبری به نبوت وی وابسته بوده، نبوّت او به ولایتش مرتبط است. جهت پیوند انسان کامل به خدای سبحان، همانا ولایت اوست و سمت ارتباط وی به جامعه بشری رسالت او بوده، رابط بین این دو جهت همانا نبوت اوست؛ چنان که تفاوت رسالتها مرهون تفاوت نبوتها و امتیاز نبوتها در پرتو تفاضل ولایتهاست.

2 . بررسی نبوّت در مقام ثبوت به تبیین تجرد روح و مراتب عقل نظری و عملی و نیل انسان کامل به قداست نفس و پیروی نیروهای واهمه و خیال از قوّه فاهمه و مشاهده وی است که طرح آن در اینجا منظور نیست.

بررسی نبوت در مقام اثبات برای اوحدی از انسانهای سالک به شهود عرفانی آنان است که هرگونه دلیل عقلی یا نقلی بعد از شهود عرفانی اقامه شود، برای وی در حد تأیید مطلب ثابت شده می‌باشد؛ نه در حدّ اثبات اصل مطلب؛ لیکن اثبات آن برای توده مردم توسط تنصیص الهی است.

هرگاه خدای سبحان نبوّت شخص معین را با نصّ اعلام می‌فرماید، نبوّت او ثابت می‌گردد و این تنصیص یا قولی است یا فعلی و گاهی نصّ قولی، عین همان نصّ فعلی است.

قسم اوّل آنکه توسط پیامبر معصومی که نبوت او قبلاً ثابت شد به نبوّت شخص معین تصریح شود که در این مورد، نبوت پیامبر دوم با نصّ قولی نبی اول که حامل تنصیص الهی است، ثابت می‌گردد.

قسم دوم آنکه توسط معجزه، نبوّت مدعی آن ثابت شود که ظهور اعجاز غیر از تنصیص فعلی خدای سبحان چیز دیگرنیست.

قسم سوم آنکه توسط همین مدعی نبوّت، کلام دال بر نبوّت او از طرف خداوند نقل گردد که مضمون کلام مزبور بیان پیامبری او بوده، اعجاز او ضامن استنادش به خدای سبحان باشد؛ مانند قرآن کریم که مضمون آن بیان نبوّت نبی اکرم است که این همان تنصیص قولی است و اعجاز همین کلام، دلیل استناد آن به خداوند است که این همان تنصیص فعلی است و درباره پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)تنصیص به هر سه قسم حاصل شده است و آنچه که در پیش‏گفتار کوتاه طرح می‌شود، شرح اجمالی قسم دوم است.

معنای اعجاز و دلالت آن بر نبوّت

1 .معجزه کاری است خارق عادت؛ نه خلاف قانون علیّت، و از تمام علوم غریبه ممتاز است؛ زیرا راه فکری و علوم حصولی ندارد. از این رهگذر، قابل تعلیم و تعلّم نیست؛ بلکه تابع قداست روح و اراده نیرومند صاحب اعجاز است؛ همان‌طوری که بدن در اختیار روح مجرد است، قلمرو اعجاز در تحت اراده صاحب معجزه می‌باشد و هرگز از آن تمرّد ندارد؛ چنان که با هیچ عاملی متهور نمی‌شود؛ لذا شاهد صدق دعوی نبوت یا امامت صاحب اعجاز است؛ زیرا این کار غیر عادی به دستور خداست و نشانه تصدیق وی نسبت به مدعی رسالت خواهد بود و تصدیق خداوند نیز مفید یقین است.

2.ممکن است چنین گفته شود: اوّلاً با کدام معیار می‌توان فهمید که پدیده‌ای فعل خداست و به هیچ عامل دیگری استناد ندارد؟ ثانیاً چگونه می‌شود تشخیص داد که خداوند این امر عادی را برای تصدیق نبی(علیه‌السلام) انجام می‌دهد؟ ثالثاً چگونه می‌شود فهمید کسی را که خداوند تصدیق کرد، حتماً او در این ادّعا صادق است و...؟

در پاسخ سئوال اول می‌توان گفت: گرچه هر موجودی که هستی او عین ذاتش نیست مخلوق خداست و همین مطلب معقول را دلیل نقلی تأیید می‌کند؛ ?الله خالق کلّ شی‏ء... ? [1]، و پیدایش هر پدیده بدون اذن خدا محال است، معجزه از لحاظ مقام ثبوت، آن پدیده خاصی است که خداوند اذن تحقّق همتای او یا برتر از او را ندهد و در مقام اثبات می‌توان چنین گفت: معجزه در هر عصر از جنس پیشرفته‌ترین رشته‌های علمی آن زمانه می‌باشد؛ چنان که سرّ تنوع اعجاز نیز چنین بیان شده است.[2]

چون مدّعی نبوت با ارائه معجزه تحدّی کرده، مبارزه می‌طلبد، انگیزه همگان به منظور مقابله با او شوریده می‌شود و دواعی فراوان نیز برای شرکت در این پیکار برانگیخته خواهد شد و توده مردم به کارشناسان در آن رشته مراجعه می‌نمایند و این متخصصان صاحب‌نظرند که می‌توانند با تدبّر در همه جوانب امر با استمداد از برخی مبادی تجربی در رشته مورد تخصص خویش به خوبی از راه حدس دریابند که آنچه مدعی نبوت آورده است، گرچه ظاهراً شبیه بعضی از کارهای غیر عادی متخصصان در این زمینه است، لیکن تأمل کافی چنین نتیجه می‌دهد که اصلاً آنچه را که مدعی نبوت آورده است از سنخ کار متخصصان نیست؛ تا آنان یا دیگران به انتظار پیشرفت آن رشته تخصّصی در آینده دور یا نزدیک بتوانند همانند کار مدعی نبوت را انجام دهد؛ چنان که ساحران فرعون با تدبر در نحوه کار موسای کلیم(علیه‌السلام) فهمیدند که اصلاً کار حضرت موسی از سنخ کار آنها نیست تا با پیشرفت رشته تخصصی سحر، آنان یا متخصصان دیگر بتوانند همتای آن را بیاورند؛ لذا به حضرت کلیم(علیه‌السلام) ایمان آوردند و هرگونه خطری را برای صیانت دین الهی تحمل نمودند.

اگر شناخت معجزه به برهان عقلی مستند نباشد و به صرف خرق عادت بسنده شود، هیچ‌گونه اعتمادی به آن نیست؛ لذا گروه غیر متخصص که به موسای کلیم(علیه‌السلام) ایمان آوردند، چون در محور حسّ حرکت می‌کردند و نه در مدار عقل، همان‌طوری که با مشاهده مار شدن عصا مؤمن شدند، به مجرد شنیدن بانگ گوساله مصنوعی به سامری گرویدند و از دین موسی(علیه‌السلام) مرتد شدند.

غرض آنکه هم در مقام ثبوت برای معجزه معیار است، هم در مقام اثبات برای تشخیص آن معیار خاص وجوددارد و همان‌طوری که در سایر امور، متخصصان مرجع افراد غیر متخصص‌اند، در تشخیص معجزه بودن چیزی نیز افراد عادی به کارشناسان فرزانه آن رشته رجوع می‌نمایند.

خلاصه آنکه معجزه چیزی است ذاتاً ممکن الوجود و عادةً ممتنع‌الوجود و تشخیص امتناع عادی آن به عهده متخصصان در آن رشته است و سند تشخیص آنان نیز ضمن استمداد از مبادی تجربی در آن رشته پیشرفته، نه تجربه پیامبرشناسی، امری است حدسی؛ زیرا امتیاز جوهری معجزه از غیر معجزه زمینه مساعدی برای حدس کارشناسان متخصص است: سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش‌دار.

در پاسخ سؤال دوم می‌توان گفت: قداست روح در مقام علم حضوری، مایه شهود معصومانه معارف غیبی و اسرار هستی بوده، در مقام قدرت پایه تصرف در نظام کیهانی است. البته هم آن علم به تعلیم الهی است، هم این قدرت به تقدیر خدایی و چون نیل به مقام نبوت، امری است غیر عادی، دعوی آن را چیزی تصدیق می‌کند که از سنخ خارق عادت باشد و معیار تشخیص آن به عهده متخصصان رشته‌ای است که آن رشته شبیه معجزه است و مدار تشخیص آنان نیز حدس قوی است که صلاحیت تشکیل قیاس برهانی را دارد؛ لیکن در حدّ حدسیات؛ نه اوّلیات و چون معجزه بودن چیزی نشانه تصدیق الهی است، از آن به عنوان (آیه) در نصوص دینی، اعم از قرآن و غیر قرآن، تعبیر می‌شود؛ یعنی علامت صدق نبوّت.

معجزه، نشانه نبوت یا امامت

همان‌طوری که هر موجود ممکن، اعم از عادی یا غیر عادی، آیت و نشانه توحید است، هر موجود غیر عادی شکست‌ناپذیر آیت و نشانه نبوت یا امامت آورنده آن می‌باشد.

همان‌طوری که هر انسان سلیم‌الصدر با تأمّل کافی درباره هر موجودی به آفریدگار آن پی می‌برد؛ ?إنّ فی خلق السموات و الأرض و اختلاف اللیل و النهار لایات لأُولی الاءلباب? [3] هر انسان سلیم النفس نیز با تدبّر در جوانب هر موجود غیر عادی شکست‌ناپذیر عصر خویش به نبوت یا امامت آورنده آن ایمان می‌آورد.

همان‌طوری که غافلان از مشاهده آیات الهی طرف توحیدی نمی‌بندند، ?و کأیّن من ایة فی السموات و الأرض یمرّون علیها و هم عنها معرضون? [4] متعصبان لجوج نیز از شهود آیات نبوت یا امامت سود نَبَوی یا وَلَوی نمی‌برند؛ ?و لئن أتیت الّذین أُوتوا الکتاب بکل ایة ما تبعوا قبلتک... ?.[5]

در پاسخ سؤال سوم می‌توان گفت: پیوند بین معجزه و قداست روح یک امر تکوینی است؛ نه قراردادی. همان‌طوری که هر وجود ممکن آیت وجود خداست و این نشانه امری است تکوینی نه وَضعی، هر موجود غیر عادیِ شکست‌ناپذیر نیز آیت قداست روح ولی الله می‌باشد و این نشانه امری است تکوینی؛ نه قراردادی.

همچنین پیوند بین معجزه و رسالت و امامت به معنای زعامت و سرپرستی جامعه که یک امر قرادادی است، واقعیتی است تکوینی و قابل استدلال عقلی و هرگز اعتباری نیست.

توضیح آنکه بر مبنای اشاعره که منکر حسن و قبح عقلی‌اند وهرگونه پرسشی را درباره خداوند ممنوع می‌پندارند و آیه مبارکه ?لا یُسئل عمّا یفعل و هم یُسئلون? [6] را مصحّح در اراده گزافی دانسته‌اند، اصل بحث ضرورت نبوّت و لزوم بعثت انبیاء و وجوب ارسال کتاب آسمانی و... مطرح نیست تا درباره ارتباط معجزه با صدق مدعی نبوّت سخن گفته شود و بر آنها چنین اشکال کرد که چه مانعی دارد خداوند فرد کاذب را تصدیق نماید؛ زیرا شما معتقد به قبح عقلی آن نیستید.

امّا بر مبنای امامیه که قائل به حسن و قبح عقلی‌اند، گرچه بین آنها فرق عمیقی وجوددارد، زیرا امامیه قائل به ضرورت صدور خیر و حسن از خدا و امتناع صدور شرّ و قبیح از خدایند و معتزله قائل به ضرورت یا امتناع بر خداوندند، لکن اصل بحث از ضرورت نبوّت و فروع آن کاملاً رواست.

منظور از حسن و قبح عقلی در این‌گونه از مباحث، غیر از حسن و قبح در مباحث حکمت عملی است؛ چنان که منظور از وجوب در این مورد، همان ضرورت فلسفی است؛ نه وجوب فقهی.

حسن و قبح در حکمت، امری است اعتباری و وجوب و حرمت اعتبار را به همراه دارد؛ لیکن حسن و قبح در حکمت نظری امری است عینی؛ چون به کمال و نقص وجودی بر می‌گردد؛ نه به اعتبار معتبران، قهراً ضرورت و امتناع فلسفی را به همراه دارد؛ نه وجوب و حرمت فقهی را.

مثلاً در قرآن کریم برای خداوند اوصاف ثبوتی، همانند صدق، ?...من أصدق من الله قیلاً? [7] و وفای به عهد ?مَن أوْفی بعهده من الله... ? [8] و صفات سلبی همانند ظلم ?... و لا یظلم ربّک احداً? [9] و خلف وعده، ?... انّ الله لا یخلف المیعاد?[10] یاد شده است و هرگز منظور از این توصیفها شرح اوصاف حکمت عملی و امور قراردادی نیست؛ یعنی اگر گفته‏شد خداوند صادق و عادل است، به معنای آن نیست که فلان شخص راستگو و دادگر است؛ زیرا دومی اعتباری است و اوّلی حقیقی.

بنابراین، نه اعتبار دانستن حسن و قبح حکمت عملی، مشکلی در خصوص مقام که حکمت نظری است به بار می‌آورد، نه احتمال امکان صدور قبیح یعنی هستی ناقص درباره خداوند متفدح است و اینکه قرآن فرمود اگر پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)بر خدا دروغ ببندد و با استفاده از مقام نبوت و قدرت اعجاز چیزی را که خداوند نفرمود به او افتراء زَنَد، خداوند سبحان رگ حیات او را قطع می‌کند و توان را از او می‌گیرد[11] و...، راجع به همین حقیقت است؛ نه شرح یک امر اعتباری. خلاصه آنکه در این سئوال، خلط حقیقت با اعتبار مشهود است؛ زیرا امتناع عقل با منع شرعی اشتباه شده است.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ