بصیرت و اهل بصیرت
بصیرت در اصطلاح قرآنی به معنای ادراک حقایق و رؤیت چیزها چنان که هست، می باشد. بصیرت در نگرش قرآنی جز با عمل به آموزه های وحیانی و تزکیه نفس پدید نمی آید. با این همه اهل بصیرت در مسیر رشد و کمال است نه آن که به کمال رسیده و از دام خطر رسته باشد، بلکه هر آن ممکن است که سقوط کرده و در دام شیطان افتد.
انسان تا زمانی که در دنیا است و اجل واقعی او فرا نرسیده است در مسیر است. این مسیر می تواند حق و یا ضلالت باشد. آن کس که در مسیر کمالی است تا زمانی که اجل او فرانرسیده است هر دم ممکن است بازگردد و در مسیر ضلالت قرارگیرد چنان که این مسئله درباره اهل ضلالت نیز صادق است و امکان توبه و بازگشت تا دم مرگ برای او فراهم است.
البته هستند کسانی که به کمال رسیده و هنوز اجل ایشان به پایان نرسیده است. آنانی که به کمال رسیده اند کسانی هستند که در قرآن از آنان به مخلصان (به فتح لام) یاد شده است. مقام مخلص مقام کسانی است که حتی ابلیس از گمراه کردن ایشان نومید شده است. اینان از شر گمراهی در امان هستند و با آن که به کمال رسیده اند اجل ایشان فرا نمی رسد؛ اجل به معنای مرگ طبیعی انسانی است که به کمال لایق خود در مسیر تکاملی رسیده و در صعود و سقوط به جایی رسیده است که دیگر بودن وی در زمین تأثیری در شاکله وجودی اش نخواهد داشت.
بنابراین هر انسانی در مسیر زندگی خود تا اجل و مرگ طبیعی از این که مورد آزمایش، ابتلا و فتنه قرارگیرد درامان نمی باشد. این حکم شامل همه کسانی است که از مقام مخلصین بیرون هستند. اهل بصیرت نیز چون در راهند از کسانی هستند که احتمال سقوط در ایشان قوی است؛ زیرا ابلیس در مسیر ایشان بیشتر می نشیند و می کوشد تا ایشان را که در راهند و به کمال نزدیک، به سقوط بکشاند.
دامی که ابلیس برای ایشان پهن می کند دام غرور و تکبر است.در سوره طه درباره سامری آمده است که وی اهل بصیرتی بوده که در دام شیطان افتاد و خود را به دام هلاکت و سقوط افکند. سامری از کسانی است که قرآن اهل بصیرت بودن وی را تایید می کند. قصه او همانند قصه بلعم باعور است که به مقامات عالی رسیده بود و اهل بصیرت بود ولی به جهت گرایش شدید تکبری و غرورآمیزش به جنگ خدا و پیامبرش می رود و به تعبیر قرآنی اخلد فی الارض می شود و در زمین جاویدان می گردد.
سامری اهل بصیرتی است که به حقایق و معارفی دست می یابد و در یک حرکت جوهری کمالی به حدی از کمال می رسد که می تواند از زر و زیور، گوساله ای بسازد که صدایی از آن بیرون آید و قوم موسی را در چله موسوی که برای دیدار خدا به کوه طور شتافته بود، گمراه نماید.
خداوند در آیات 85تا 97 سوره طه به مسئله سامری اشاره و بیان می کند که سامری در پاسخ موسی(ع) گفت: من اهل بصیرتی شدم که دیگران به آن نرسیده و از آن توانایی برخوردار نمی باشند: قال بصرت بما لم یبصروا به فقبضت قبضه من اثر الرسول فنبذتها و کذلک سولت لی نفسی؛ من به چیزی بصیرت یافتم که دیگران بدان بصیرت نیافته اند. مشتی از خاکی که نقش پای آن فرستاده و رسول خدا را داشت بر گرفتم و در پیکر افکندم و نفس من این کار را در چشمم بیاراست.
در زمانه ما نیز سامری های اهل بصیرت بسیاری هستند که از توانایی هایی برخوردار می شوند. این برخورداری و توانایی از آن رو به ایشان داده می شود که در راه تزکیه قرارگرفته اند. در حدیثی از امام صادق(ع) آمده است که هر کس تزکیه کند، نتیجه عملش را در دنیا و آخرت می یابد. آن که اهل دنیاست در دنیا و آن که اهل آخرت است در آخرت به آن دست می یابد و از آثار و نتایج آن بهره مند می شود. در داستان امام صادق(ع) با فردی دهری آمده است که وی از علوم و دانشی خاص برخوردار بوده و می توانست از غیب خبر دهد.
آن گاه پس از احتجاجات و مباحثه طولانی، این فرد ایمان می آورد و توانایی خود را از دست می دهد که آن حضرت می فرماید: خداوند بهره و سود هر کار خوبی را پرداخت کرده و پاداش می دهد، از آن جایی که پیش از این اهل دنیا بودی آن را در دنیا به تو داده بود ولی اکنون که ایمان آورده ای آن را ذخیره آخرتت کرده است.
هوشیار! که در دام اهل بصیرتی بیافتیم که به جهت برخی از توانایی ها می کوشد تا سوداگری کند و دین مردمان را بخرد و آنان را از خدا دور سازد. بنابراین اهل بصیرت همواره در خطر هستند و می بایست از این که در دام شیطان بیافتند برحذر باشند و به خدا پناه برند.
بصیرت نوعی آگاهی عالمانه، همه جانبه و عمیق نسبت به مسایل و تصمیم گیری و عمل در راستای مصالح و منافع اسلام، ملت و کشور است.
بصیرت اساساً برخاسته از یک نوع نگاه دقیق خیرخواهانه و از روی اخلاص نسبت به مسایل جاری یک کشور است و کسی که دارای بصیرت است، از خودسریها و تعصبها به دور است و از لایههای ظاهری مسایل عبور کرده و برای رسیدن به لایههای باطن تلاش میکند.
بصیرت یک مظهر دشمنشناسی دارد، یعنی اطلاع دقیق از برنامهها و ترفندهای دشمن و یک مظهر شناخت جبهه خودی و شخص با بصیرت از یک سو در حوزه شناخت و ساماندهی جبهه خودی و از سوی دیگر در راستای خنثیسازی توطئههای جبهه غیر خودی تلاش میکند.
بصیرت یک شاخص و راهنما برای انسانها در مسیر زندگی است که هم در تشخیص معیارهای حق و باطل کمک میکند و هم مسیر را به صورت شفاف نشان میدهد. وی راه رسیدن به بصیرت را یک معرفت عمیق دانست و گفت: جامعهای که بصیرت داشته باشد، پشت سر شاخصهای توصیف شده در نظام ولایی حرکت میکند و به هنگام بروز فتنهها، پشت سر رهبری قرار میگیرد.
در دنیای امروز، به خاطر نزدیکی جریان حق و باطل با یکدیگر و نفاق و دورویی در جبهه مخالف، حرکت در این مسیر پویایی با دشواری فراوان روبهرو است و اگر بصیرت نباشد لغزش و سقوط حتمی است و انتخاب صحیح در این وانفسا، نیاز به بینش دارد و بینش صحیح همان بصیرت است.
شناخت روشن و قطعی از دین، تکلیفمداری، معرفت نسبت به پیشوا، شناخت دوست و دشمن و حق و باطل از جمله مصادیق بصیرت به شمار میرود.
تعابیر زیادی راجع به بصیرت در صدر اسلام به ویژه در دورانی که عالم اسلام گرفتار فتنهها شده بود، سراغ داریم به ویژه در دوران حکومت حضرت علی (ع) که هم جریان نفاق و اردوگاه باطل تلاش میکرد در قالب حق نمایان شود و هم دینداران بیبصیرت، جبهه حق را خوب پشتیبانی نکردند، لذا برترین تعابیر را از بیان ایشان مشاهده میکنیم که فرمودند علم دین جز توسط انسانهایی که صاحب بصیرت و شکیبایی هستند، امکانپذیر نیست.
بصیرت همیشه باید مقدم بر مبارزه باشد در حالیکه برخی انسانها مبارزه را مقدم بر بصیرت میکنند که این اشتباه است، بنابراین در اسلام، مبارزه باید از روی بصیرت باشد و مبارزه منهای بصیرت در پیشبرد اهداف اسلامی تأثیری ندارد.
شفافترین چهرهای که در طول تاریخ از این بزرگان بر جای مانده است، بصیرت فوقالعاده آنها است و مبارزان نستوه تاریخ همیشه دارای بینش و بصیرت عمیق بودهاند.
انسان صاحب بصیرت کسی است که قدرت تحلیل و تجزیه رخدادها را داشته باشد و حتی بتواند توصیه های مناسب ارایه دهد و مسیر آینده را با چراغ نشانه ها وداده های یافته از گذشته بیابد.
در حقیقت زمان حال،همواره زمان تجزیه و تحلیل است و هر نشانه ای که از گذشته و حال می یابد در کنار هممی نهد تا بتواند عمل بعدی خود را به درستی انجام دهد. این گونه است که می توان گفتانسان صاحب بصیرت در فرهنگ قرآنی همان انسان روشنگری است که در برخی از زمان از آنبه روشنفکر نیز یاد شده است.
اگر به آموزه های قرآنیمراجعه ای تند و گذرا شود، در همه جا انسان دارای بصیرت را انسان روشن بینی معرفیمی کند که پرده ها از هر جنس و نوعی را کنار زده است و از هر نشانه بزرگ و کوچکبهره برده تا راه اصلی را هرگز گم نکند؛ زیرا در جهانی که همه چیز دست به دست همداده تا انسان را از خودش نیز غافل کند چه رسد از خدا و فلسفه آفرینش هستی و انسان، چگونه می توان بی هوشیاری و بیداری خود را یافت و راه و چاه را شناخت و در دامغفلت نیافتاد.
بارها دیده شده است کهحتی هوشیاران و بیداران به وسوسه هواها و خواسته های درونی و یا زمزمه ابلیسبیرونی، به خواب رفته و در دام غفلت افتاده اند. این که انسان هر دم از خود بپرسداز کجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود و به کجا می روم؟ تنها عاملی خواهد بود که وی رااز فراموشی و نسیان خود و خدا رهایی و نجات می بخشد. اما اگر دمی این پرسش را ازخود فراموش کند و غافل شود ، همان فراموشی برابر با غفلتی از خود و خدا و فلسفهزیستن آدمی می شود.
خداوند در قرآن نشانههای هستی را روشنی بخش آدمی می شمارد و معجزه های پیامبران را که گاه از آن به آیاتو بینات و گاه دیگر به بصایر تعبیر یاد می کند، دذ حقیقت چیزی جز روشنگری نمی داند.
هر نشانه ای از نشانه هارا باید در کنار هم گذاشت و از تجزیه و تحلیل آن، حقایق را از باطل ها باز شناخت وچاه را از راه دانست. اگر این گونه عمل شود تازه است که انسان صاحب بصیرت می شود ومی تواند به خود و دیگران توصیه کند که چگونه می توان به هدف اصلی رسید و از آنغافل نماند.
اگر انسان امروزش دارایچشم تیزبین و نشانه شناس نباشد تا در ورای پرده های زمخت وسوسه ها و حیله ها ،حقیقت را نیابد، زمانی که این پرده ها کنار برود و خود را عامل فتنه ها و تاریکی هاو بازیچه باطل بیابد آن زمان دیگر بسیار دیر است. کشف الغطا برای اهل بصیرت میبایست در همین فتنه ها و زمانه آن انجام پذیرد تا بتواند با در کنار هم گذاشتننشانه ها تحلیل درستی از رخدادها داشته باشد. این زمان است که می تواند مرگ اختیاریرا تجربه کند و یقین عینی را به شهود و یا حضور درک و فهم کند. آن گاه وقتی تصمیمیمی گیرد عین حق می باشد و می تواند مدار و محور حق باشد و دیگران را نیز به سویکمال حق رهنمون شود؛ زیرا دیگر از هیچ چیزی نمی ترسد و مرگ را به اختیار تجربه کردهاست و ترسی از مرگ موهوم غیر اختیاری ندارد. اگر کشف غطایی نیز صورت گیرد و پرده ایبه کنار رود برای او تفاوتی نمی کند زیرا این را به کشفی پیش از این دریافته بودحتی اگر این کشف به کنار هم گذاشتن نشانه ها و رخدادها و تحلیل حرکت ها بر اساسموافقت با اصول و مبانی فلسفه آفرینش و یا مخالفت با آن برایش صورت گرفتهباشد.
به این معنا که انسانیصاحب روشنگری و روشنفکری ، همان اصل بصیرتی است که با نشانه شناسی و بینش و نگرشنوری و خداوندی ، دانسته بود که حرکتی فتنه ساز در چه مسیری پیش می رود و در هیاهویبحران ها و تاریک نمایی ها می داند که نور در کدامین سمت و سو است و بدان سو میرود. پس هم آینده را می بیند و هم بدان امید دارد و هم دیگران را به آن نور روشنهدایت می کند؛ زیرا همواره حقیقت چون چکادی استوار در برابرش ایستاده است و از آندمی غافل نیست.
ما انسان ها گاه کلماتی را بر زبان می رانیم و واژه هایی را به کار می بریم که اگر واقعا در اعمال و رفتار خودمان " غور " کنیم ، می بینیم که اگر قرار باشد کسی بابت سرزنش ها و انتقاد های خود ما محکوم شود ، شاید خود ما نخستین فردی باشیم که با حرف های خودمان محکوم می شویم !
در هفته ها و ماه های اخیر نیز واژه ای به نام " بصیرت " بر زبان ها افتاده است. این اتفاق بعد از آن رخ داده که برخی بزرگان ، به درستی و درایت بر لزوم تقویت بصیرت در جامعه تاکید کردند اما برخی افراد و گروه های مختلف سیاسی بسته به منافع و علایق شخصی شان سعی کردند تا این واژه عربی را تعبیر و تفسیر کنند و با استفاده از مغالطات کلامی و منطقی دیگران را محکوم و خود را منزه جلوه دهند تا بدین ترتیب از کلام حق بزرگان نظام نیز سوء استفاده کرده باشند.
اگر بخواهیم واژه عربی بصیرت را به فارسی خودمان برگردانیم شاید بهترین معادل برای آن واژه " روشن بینی " باشد . روشن بینی نه به مفهوم " چشم سر " بلکه با چشم دل و چشم وجدان و چشم آگاه و برخاسته از عقل ظاهری و باطنی .
انسان بصیر و روشن بین حقایق را آن گونه که وجود دارد می بیند و به دور از پیش داوری ها و مفروضات ذهنی نخست خوب می بیند و می فهمد – فهم چیزی بالاتر از دانستن چیزی است - و سپس با توجه به جمیع جهات به نتیجه گیری و تصمیم و یا اظهار نظر می پردازد .
اما متاسفانه بیشتر کاربران امروز این واژه با پیش فرضی به توصیه دیگران به بصیرت عمل می کنند که آن پیش فرض فاقد عناصر لازم برای نتیجه گیری صحیح و منطقی است . مهم ترین ایرادی که به کاربران و طرفداران امروز واژه " بصیرت " وارد است این است که آنها قبل از اینکه دیگران را به داشتن بصیرت دعوت کنند چنین می پندارند که خودشان عین " حقیقت " هستند .
آنها با این پیش فرض که خودشان منزه از هر گونه " کجی و کاستی " هستند دیگران را به بصیرتی دعوت می کنند که باید پایان کار آن بصیرت ، قبول و اعتراف طرف مقابل به منزه بودن این جماعت باشد. بصیرت مورد ادعای این آقایان اصولاً بصیرت نیست ؛ در واقع آنچه که این جماعت از کاربردن واژه بصیرت می طلبد ، " تمکین " دیگران به آنها است، چرا که اگر آنها مدافع واقعی بصیرت باشند نخست باید به چند پیش شرط برای داوری صحت و سقم و حق و باطل تن دردهند :
1- نخست اینکه اینان باید بپذیرند که حقیقت مطلق نیستند.
2- دوم اینکه این جماعت باید بپذیرند که اگر بصیرت بدون پیشداوری و با معیارهای مورد توافق و قبول قاطبه اندیشمندان محقق شود به نتایج آن گردن نهند و گناه خود را به گردن بگیرند.
3- سوم آنکه وضعیت دو طرف منازعه از منظر قدرت مانور باید یکسان یا نزدیک به هم باشد . مگر می شود عده ای همه چیزها را در ید اختیار خود بگیرند و با ابزارهای خود طرف مقابل را به حاشیه انزوا برانند و بعد انتظار داوری بی طرفانه و "جدال احسن" داشته باشند ؟
اگر این 3 شرط اصلی درباره رعایت لوازم داوری صحیح بین دو طرف منازعه رعایت شود می توان تازه پشت یک میز نشست و گفتگو کرد و حق و باطل را با محک و معیار سنگ حقیقت سنجید .
کسانی که امروزه دیگران را به داشتن بصیرت فرا می خوانند خود در داخل کشور ، شرایط یک مذاکره "آمریکایی پسند " که همواره از ان گریزانند را علیه رقبای خود به کار می برند و آن در واقع مذاکره با رویکرد " قدرت " است نه مذاکره ای برابر با رویکرد منافع دو جانبه ! و عجیب است که خود این بازیگران جناحی عرصه سیاست از آمریکا به دلیل آنکه به دنبال مذاکره ای قلدر مابانه با ایران است می نالند اما خود در داخل در برابر رقبای سیاسی شان همان کاری را می کنند که آمریکا سعی می کند در عرصه بین المللی با آنها به انجام برساند !
سخن امروز و نوشته حاضر برای تخطئه این و آن نیست و صرفا از این جهت مورد اشاره قرار می گیرد که متاسفانه ما حتی در بسیاری از موارد به لوازم منطقی آنچه که خود شعارش را می دهیم نیز پایبند نیستیم .
مثلا از آزادی اندیشه دم می زنیم و به این فکر نمی کنیم که آزادی اندیشه بدون آزادی بیان و آزادی بیان بدون آزادی بعد از بیان " شعار " مضحکی بیش نیست . چرا که اندیشه تا زمانی که مجال بروز نیابد اساسا اندیشه نیست بلکه تصورات ذهنی است و اندیشه زمانی می تواند بروز یابد که مجاری ابراز امن و آزاد برای آن فراهم باشد و تازه در صورت وجود مجاری ابراز آزادانه اندیشه - کتاب ، مجلات و روزنامه ها ، شبکه های تلویزیونی و روادیویی ، وب سایت ها و وبلاگ های اینترنتی و... – باید شرایطی را فراهم کرد که شهروندان و اندیشمندان و... پس از ابراز آزادانه اندیشه هایشان مورد تعقیب و کیفر و مجازات قانونی ، شبه قانونی و غیر قانونی قرار نگیرند .
بنابراین سخن راندن از آزادی اندیشه ، آسان است اما تامین واقعی آزادی اندیشه نیازمند تامین آزادی بیان و بعد از بیان است . در اینجا هم سخن گفتن از بصیرت و دعوت دیگران به کار بردن بصیرت در استنتاجات و اعمالشان کار راحتی است اما به وجود آوردن شرایط منطقی و اسباب و لوازم استنتاج " بصیرت مندانه " شهروندان و نخبگان کاری است که انجام آن نیازمند ترک انحصار طلبی و گردن نهادن به داوری بی طرفانه و بدون پیش داوری و مذاکره در شرایط برابر و در چارچوب منافع متقابل است . بنابراین کسانی که امروزه واژه " بصیرت " را همچون چماقی بر سر رقبای سیاسی خود به کار می برند بدانند که این اقدام آنها بدون تهیه اسباب و لوازم منطقی اندیشیدن " بصیرت مندانه " ، تنها بازی با واژگان است .
بصیرت دینی معیار تشخیص حق از باطل بوده و نداشتن بصیرت دینی انسان، جامعه و حتی یک کشور را به انحطاط میکشاند.
مؤمنین با تلاوت قرآن و همچنین تعقل و تفکر در آیات آن به خلقت موجودات و مطالعه در احوال گذشتگان دست مییابند. تفکر و اندیشه در آیات قرآن، عبادت بوده و این نشاندهنده اهمیت بصیرت دینی در مسائل سیاسی، اجتماعی و ... بوده است و در واقع بصیرت دینی به عاقبت به خیر شدن افراد برمیگردد.
کسی که بصیرت دینی داشته باشد در تمام مراحل زندگی بدون لغزش و انحطاط در راه صراط مستقیم حرکت میکند. در تاریخ، عمده انحطاط و نابودی حکومتها و دولتها همانند لوط و ثمود به نداشتن بینش و بصیرت دینی برمیگردد و اگر زمانی این بینش و بصیرت در مسائل جامعه به کار برده نشود، جامعه به انحطاط میرود.
عقل وسیله تحصیل علم و وسیلهای جهت ادراک معقولات یعنی صورتهای ذهنی است که فرد، آنها را از عالم وجود میگیرد و تبیین خواهد شد که بصیرت نیرویی در نفس برای کسب معرفت است که البته با عقل ارتباط دارد. انسان با تأمل عقلانی در علوم نظری و همنشینی با اهل علم و معرفت، همراه با تصفیه باطن و قطع دلبستگی به دنیا و تقویت و تربیت اراده، میتواند به بصیرت برسد.
در واقعه کربلا، خیمهگاه لشکر امام حسین(ع) محل اجتماع افرادی بصیر از همه اقشار حتی بانوانی مثل اموهب[1] است که وظیفه خویش و موقعیت تاریخی این قیام را به درستی درک کردند. دانستند که چه میخواهند و برای رسیدن به هدف خویش جانفشانی نمودند.
این نوشتار بعد از تبیین مفهوم بصیرت دینی، به نقش آن در قیام عاشورا میپردازد. البته توجه شود که آنچه در اینجا آمده، تنها ورق زدن تاریخ نیست بلکه بیان نمودهای بصیرت و صبر در نهضت عاشوراست بلکه بالاتر، بیان این ادعا که رمز ماندگاری کربلا این است که اهل کربلا، با بصیرت کامل این راه را برگزیدند و خلاصه آنکه محور قیام عاشورا بینش دینی بوده و هدف از این قیام، تزریق پیام عاشورا در رگ خشکیده جامعه بوده است.
1. تعریف بصیرت
بصیرت واژهای عربی است که در لغت به معنای علم[2]، عبرت[3] و حجت[4] و در فرهنگ قرآنی[5] به معنای رؤیت قلبى و ادراک باطنى[6] است. جمع بین این معانی هم ممکن است. حجت و علم را از آن جهت بصیرت گویند که نام سبب را بر مسبب نهادند.[7] بصیرت، نوعی عبرت و عبور کردن از ظاهر به باطن است به این صورت که در اثر تفکر، نوری در قلب شخص ایجاد میشود که او در پرتو روشنایی آن نور، به حقیقت اشیاء پی میبرد.[8] همین معنا در شعر مولوی آمده است که:
چشم حس همچون کف دستست و بس نیست کف را بر همه او دست رس
چشم دریا دیگرست و کف دگر کف بهل و ز دیده دریا نگر[9]
در اصطلاح عرفانی، هم مراد از بصیرت همین معناست.[10]
2. تعریف بصیرت دینی
بصیرت دینی _ یعنی بصیرتی که دین معرِّف آن است و در پرتو دین برای اشخاص حاصل میشود[11]_ با علم متفاوت است اما علم زمینهساز چنین بصیرتی است؛ امامعلی(ع) در توصیف علمای ربانی میفرماید: هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِیقَةِ الْبَصِیرَةِ [12] یعنی اینها افرادیاند که علم به آنها هجوم کرده و به سوی آنها آمده است؛ در نتیجه حقیقت بصیرت را پیدا کردهاند. در واقع علم همانند نوری در قلب آنها شروع به تابیدن کرده[13]و دلهایشان را به سوی مفاهیم عالیه هدایت میکند.
مثالی ساده برای آشنایی با مفهوم بصیرت دینی و تمایز آن از علم، این است که فرض کنید شخصی خاک باغش را زیر و رو میکند و در این هنگام درمییابد که اگر ریشههای علف هرزی را که در آن نزدیکی است، از خاک در نیاورد، ریشهها
2
رفته رفته پیشروی کرده، سبزیها را از بین میبرند. این، علم و آگاهی است. آنگاه شخص میتواند این پدیده را ببیند و از روی آن، نسبت به نحوه پیشروی گناه و تسلط آن بر خود بصیرتی پیدا کند.
بدین ترتیب شاید بتوان بصیرت دینی را انتباه دینی نامید. وجود آدمی با صیقل دادن آیینه دل و تخلق به سجایای اخلاقی به مرتبهای میرسد که قابلیت دریافت انوار قدسی و رؤیتی شفافتر از قبل را پیدا میکند. لذا از بصیرت تعبیر به روشندلی و روشن بینی میشود. مولوی میگوید:
هر کسی اندازه روشن دلی غیب را بیند به قدر صیقلی
هرکه صیقل بیش کرد او بیش دید بیشترآمد به صورت او پدید[14]
چنین صفای باطن و درک بالایی، نتیجه تقوای الهی[15]، زهد نسبت به دنیا[16]، آیندهنگری[17] و تفکر[18] است. انسان مؤمن در طریق دینداری، باید بارها با ریزبینی به پدیدهها بنگرد و به عقلش رنج و سختی بدهد تا بتواند از دل حادثهها و تجربههای آمیخته با ریب و ظن، با بصیرت سربرآورد.[19] به این ترتیب بصیرت همانند قطبنما عمل میکند تا انسان مؤمن، راه را به بیراهه نرود.[20] در نتیجه کسی که دارای بصیرت و بینش دینی است با درایت و دید وسیعی که نسبت به امور پیدا کرده، در معرکههای فتنه همانند شتر بچهای عمل میکند که نه بار میکشد و نه شیر میدهد[21] ولی کسی که صاحب بصیرت و درایت کافی در درک مسائل نباشد در دو راهیهای زندگی که دوراهیهای سعادت و شقاوتند، خواهد ماند.
بصیرت دینی ـ که با حفظ تقوای الهی حاصل میشود ـ به آدمی قدرت میدهد تا به تمییز صاف از ناصاف و حق[22] از باطل[23] بپردازد؛ همانگونه که قرآن میفرماید:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً [24]
اى کسانى که ایمان آوردهاید اگر از خدا بترسید، خداوند قوه تشخیص حق از باطل روزیتان مىکند.
انسان بصیر میتواند در وقایع خارجی حق را که به مثابه آب صاف و پربرکت است از باطل که در حکم کف سطح آب است،[25]جدا کند. باطل همچون کف _ که روی آب را میپوشاند_ بدون آنکه اصالت داشته باشد، نمود بیشتری دارد پس مایه فریب میگردد و بر موج حق سوار میشود و خود را به پیش میبرد؛ چنانکه عمر سعد برای تحریک مردم به قتل امام حسین(ع) میگفت : یَا خَیْلَ اللَّهِ ارْکَبِی وَ بِالْجَنَّةِ أَبْشِرِی[26] یعنی ای سواران الهی سوار شوید و بهشت بر شما بشارت باد. چنین است که حقّ با باطل آمیخته میشود و باعث اشتباه و گمراهی میگردد و آنگاه بصیرتی که انسان مؤمن در اثر تفکر و تدبر در خود ایجاد کرده است، چراغ راه او خواهد بود.
البته گاه غبارآلودگی فتنه چنان بالا میگیرد که حتی مردم حقّجو هم اگر محور و معیار تشخیص نداشته باشند، منحرف میگردند.در عرصهای که گمراه کنندگان، باطل را در لباس حقیقت و به صورت ناخالص و ممزوج با حق عرضه میکنند گاه حق برای طرفداران حق هم مشتبه میگردد،[27] و دراینصورت تنها راه رهایی از انحراف، پناه بردن به دامن صاحبان بصیرت ناب است
صاحبان بصیرت ناب
در میانِ اهل بصیرت، کسانی حضور دارند که در قرآن از آنها تعبیر به اهل اعراف شده است.[29] اینها کسانیاند که در امر دین و شناخت نسبت به خداوند و صفات و اسماء الهی و آگاهی نسبت به احوال دنیا و آخرت به آگاهی و بصیرت کامل رسیدهاند.[30] بزرگوارانی که بر اقامه نافلهها[31] مواظبت میکنند و آن را وسیله تقرّب به پروردگار عالم قرار میدهند
3
تا در اثر انجام کارهایی که خدا دوست دارد خود آن اشخاص هم محبوب خدا قرار گیرند پس به درجهای میرسند که خداوند متعال درباره آنها میفرماید:
کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ.[32]
من شنوایی او میشوم که با آن میشنود و بینایی او میشوم[33] که با آن میبیند و زبان او میشوم که با آن حرف میزندو دست او میشوم که با آن قدرتمندانه آنچه را که میخواهد به دست میآورد. اگر او مرا بخواند او را اجابت میکنم و اگر چیزی بخواهد به او میدهم.
اینها که چشم، گوش، دست و زبانشان خدایی شده است، در ایمان به کمال رسیدهاند و صاحبان بصیرت ناب دینی هستند. این افراد همان کسانی هستند که در قرآن از آنها تعبیر به «متوسّمین» شده است[34] به این بیان که خداوند متعال برایشان علامتها و نشانههایی بر سر راه قرار داده است تا با استفاده از این علائم هم خود راه را بیابند و هم به هدایت دیگران بپردازند.[35] این بزرگان راهنمای ما در تشخیص حق از باطل هستند که هیچگاه زمین از وجودشان خالی نخواهد بود؛ ابوبصیر از یکی از دو امام (امام محمدباقر یا امام جعفرصادق(ع)) نقل میکند که فرمود:
إِنَّ اللَّهَ لَمْ یَدَعِ الْأَرْضَ بِغَیْرِ عَالِمٍ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَمْ یُعْرَفِ الْحقّ مِنَ الْبَاطِل[36]
خداوند زمین را یله و بدون عالم رها نمی کند وگرنه حقّ و باطل شناخته نمی شد.
اینها اولیاء الهی هستند[37] که در حدیث قدسی آمده است: اگر کسی برای خوار کردن آنها گامی بردارد گویا خود را برای جنگ با من تجهیز کرده است.[38] وظیفه کسانی که در وادی کسب بصیرت گام نهادهاند ولی هنوز به سرچشمه زلال بصیرت ناب نرسیدهاند، این است که با فهم درست، صاحبان بصیرت ناب را بشناسند و از آنها تبعیت کنند و جرعه نوش جام صاحبان بصیرت باشند.[39]
در حکومت اسلامی، ولیخدا قطب و محور است که علم و فضیلت از دامن کوهسار وجودش جاری میشود،[40] باید توجه قطبنمای دل مؤمن به سوی انگشت اشاره ولی خدا باشد؛ چرا که ولیخدا با نور خدا به مسائل نگاه میکند که رسول گرامی اسلام(ص) فرمود: اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ؛ تقوا پیشه کنید نسبت به زیرکی و تیزبینی انسان مؤمن که او با نور خدا نگاه میکند (و حقیقت امور را درک مینماید).[41]
امام علی(ع) در سخنی، مردم را به سه دسته تقسیم کرده، میفرماید:
النَّاسُ ثَلَاثَةٌ عَالِمٌ رَبَّانِیٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاةٍ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ یَلْجَئُوا إِلَى رُکْنٍ وَثِیقٍ[42]
در تفسیر کلام ایشان میتوان گفت: اگرچه جامعه ایدهآلاسلامی، جامعهای است که همه اعضای آن خواص و صاحب قدرت تجزیه و تحلیل مسائل باشند و از عوامزدگی و ظاهربینی بپرهیزند ولی به فرموده آن حضرت(ع)، سرچشمه زلال بصیرت در دست عالمان ربانی است که دیگران برای شناخت راه هدایت و نجات، باید در مقابل آنها زانوی ادب بر زمین بزنند. این علماء که مصداق اتمّ آنها ائمه(ع) هستند، نقطه اتکای جامعه اسلامی هستند و خواص و عوام جامعه باید منتظر پیام آنها بوده، درپی آنها روان گردند. اما دسته سوم که حتی بصیرت اطاعت از علمای ربانی را هم ندارند، جاهل و موجنگرند به گونهای که امام(ع) آنها را به موجوداتی تشبیه میکند که درپی هر آوازی به راه میافتند و هر بادی آنها را به سویی میبرد. اینها از نور خورشید علم بهره نمیگیرند و به ستون استواری تکیه ندارند.
در روایت است که خداوند برای همه مردم چهار چشم آفرید دو تا در سر و دو تا در دل. آنگاه برای شیعیان دو چشم دل را هم گشود تا صاحب بصیرت گردند و برای غیر(به دلیل کفرشان)، چشم دلشان را بست تا حقّ را نبینند.[43]
اینگونه اشخاص که خداوند در اثر عصیانشان، فرصت معرفت را از آنها سلب کرده است، افرادی سرگردانند که گاه در مقابل افراد بصیر بلکه در مقابل ولی خدا میایستند و _ چنانکه در قیام عاشورا نمود گسترده آن را شاهد هستیم _ مشکلات بسیاری را به وجود میآورند. آنگاه صاحبان بصیرت در مقابل این افراد جاهل، جلوههای صبوری را به نمایش میگذارند.
صاحبان بصیرت ناب در صبوری هم زبانزد خواهند بود؛ چنانکه حضرت زینب(س) پس از مصائب کربلا و در حال اسارت در مقابل ابن زیاد فاجر، محکم و استوار ایستاد و فرمود: مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلاً[44] من (در کربلا) جز زیبایی ندیدم. بیشک اگر بخواهیم همگام با زینب(س)، تصویرهای زیبای کربلا را ورق بزنیم، زیباترین تصاویر، مربوط به صبوریهایی است که در پرتو بصیرت به وقوع پیوست. روشن است که بصیرت با صبر رابطهای تنگاتنگ دارد. چگونه ممکن است کسی قدرت تشخیص حق را نداشته باشد و بتواند صبوری پیشه کند؟[45] ژرفنگری و صبوری دو بازوی پرچمداران حقیقتاند. ازاینرو امیرالمؤمنین علی(ع) سفارش فرمود: (در جنگهای داخلی که بین گروههای مسلمین اتفاق میافتد) لوای جنگ تنها بر دوش کسانی قرار میگیرد که بینا به امور و شکیبا باشند.[46]
4. اهل بصیرت در کربلا
یکی از حوادث تاریخ اسلام قیام عاشوراست که نمیتوان از نقش بصیرت دینی در خلق این نهضت غافل بود. بر اساس شاخصه بصیرت، امام حسین(ع) صاحب بصیرت ناب، اصحاب و بنیهاشم که از نقطه آغاز تا پایان راه با امام خویش همراه بودند و ذرهای در اراده آنها خلل ایجاد نشد و آنها که اگرچه دیر ولی به هر حال راه صحیح را یافتند، اهل بصیرت در کربلا هستند. نکتهای که در قیام عاشورا میدرخشد، انتخاب آگاهانه شهدای کربلاست که ناشی از بصیرت و دینداری است. آنها میدانستند که برای چه آمدهاند و میفهمیدند که به کجا میروند و لذا برای رسیدن به مقام شهادت از یکدیگر سبقت میگرفتند.[47] این نوشتار سعی در تبیین نقش بصیرت آنها در قیام عاشورا دارد.
1-4. امامحسین(ع) صاحب بصیرت ناب
تأملی در سخنان نورانی امامحسین(ع) در طول نهضت عاشورا حکایت از حضور آن حضرت در اوج قله بصیرت دارد چرا که آن حضرت درد کمرنگ شدن دینداری در جامعه را حس کرده و برای امربهمعروف و نهیازمنکر و زنده کردن سیره رسول اعظم(ص) قیام کرده است.[48]آن حضرت(ع) فرمود:
أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا یُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَا یُنْتَهَى عَنْهُ[49]
آیانمیبینید که به حق عمل نمیشود و از باطل نهی نمیگردد.
بررسی عمیق عوامل کمرنگ شدن دینداری در آن جامعه، یکی از مهمترین درسهای نهضت عاشوراست. امامحسین(ع) با جامعهای روبرو است که در آن دین لقلقه زبانها و بازیچه دنیازدگی سیاستبازان شده[50] و تردید و تحیر نسبت به مبانی دینی عمومیت یافته و استحمار، عابدان ظاهربین را آنگونه مسخ کرده بود که همواره در یکجا میچرخیدند و گامی به پیش نمیرفتند.[51] در زمانی که زمام دین و حکومت به دست کسى رسید که حتّى ظواهر اسلام را هم رعایت نمىکرد و شُربخَمر و فسادهاى جنسى را به صورت علنی انجام مىداد.[52] حاکمی که فسادش مثل چشمهاى که از آن آبِ گندیده تراوش کرده، همه دامنه را پر مىکند، همه جامعهى اسلامى را پر میکرد و با وجود چنین بلیهای به زودی بر اسلام مهر ختم زده میشد.[53] امامحسین(ع) در چنین شرایطی تصمیم گرفت تا در مقابل جاهلیت نو[54] و حزب نفاق بایستد. آن حضرت(ع) در تبیین هدف خویش از این قیام چنین میفرماید:
أَنِّی لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی ص أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أَسِیرَ بِسِیرَةِ جَدِّی وَ أَبِی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (ع).[55]
5
من برای سرکشی و عداوت و تبهکاری و ستمگری از مدینه خارج نشدم بلکه جز این نیست که برای اصلاح در امت جدم به پا خاستم اکنون من میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و بر روش جدم (رسول الله(ص)) و پدرم علیبنابیطالب(ع) راه بروم.
امام حسین(ع) با بصیرت کامل خویش به مسلمانان همه اعصار نشان داد که هرگاه دستى یا حادثهاى، قطار جامعه اسلامی را از خط سیر کمال خارج کرد، تکلیف چیست. اگر جامعه اسلامى منحرف شد و این انحراف به جایى رسید که ترس انحرافِ کلّ اسلام و معارف اسلام بود، تکلیف چیست. آنگاه که حکومت و علما و گویندگان دین فاسد مىشوند و قرآن و حقایق را تحریف کرده، خوبها را بد، بدها را خوب، منکر را معروف و معروف را منکر مىکنند، تکلیف آن است که جامعه اسلامى به خطّ صحیحش بازگردانده شود. امامحسین(ع) قیام کرد تا آن واجب بزرگ یعنی تجدید بناى نظام اسلامى و ایستادگی در مقابل انحرافات بزرگ در جامعه اسلامى را انجام دهد. در آن برهه از زمان این امر، تنها از طریق قیام که خودش یک مصداق بزرگِ امر به معروف و نهى از منکر است، امکانپذیر بود.[56]
در فرازی از زیارت اربعین امامحسین(ع) میخوانیم:
بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَیْرَةِ الضَّلَالَةِ.[57]
(این بنده تو) خونش را نثار تو کرد تا مردم را از جهالت نجات دهد و از سرگردانی گمراهی برهاند.
این عبارت از زیارت اربعین اباعبدالله(ع) بیانگر فلسفه فداکاری امام حسین(ع) است. آنحضرت(ع) آگاهانه و برای انجام تکلیف، راه قیام را برگزید و خطرها و مصیبتها را به جان خرید تا جامعه اسلامی یکبار دیگر ـ بعد از پیامبراکرم(ص) ـ مهندسی فرهنگی گردد و دُمَلهای چرکین فساد به تیغ جراحی برداشته شود.
آگاهی بصیرانه امام حسین(ع) از مسیر و هدف، در نحوه برخورد آن امام(ع) با سختیها به تصویر کشیده میشود؛ از جمله آنکه در برخی روایات آمده است که هر چه حسینبنعلی(ع) به ظهرِعاشورا نزدیکتر میشد چهرهاش افروختهتر و درخشندهتر میشد و آرامش آن نفس مطمئنه، نمود بیشتری مییافت.[58]
2-4. « ماه هاشمی» در رکاب شمس بصیرت[59]
در روایاتی که در جوامع روایی[60] از ائمه علیهمالسلام راجع به حضرت ابوالفضل(ع) رسیده، بر خصلت بصیرت ایشان تأکید شده است. امام صادق(ع) فرمود:
کانَ عَمُّنَا العَبَاسُبنُعَلِیٍّ نَافِذَ البَصِیرَةِ صُلبَ الاِیمَانِ جَاهَدَ مَعَ أَبِیعَبدِاللهِ وَ أَبلَی بلاءً حَسَناً وَ مَضَی شَهِیداً.[61]
عموی ما عباس دارای بصیرتی نافذ و ایمانی محکم بود. او در رکاب برادر بزرگوارش اباعبدالله با دشمنان پیکار کرد و خویش را به بلای نیکویی افکند و به خوبی از عهده امتحان الهی برآمد تا شربت شهادت را نوشید.
همه یاران امام حسین(ع)، صاحب بصیرت بودند؛ اما بصیرت حضرت ابوالفضل(ع) بُرد بیشتری داشت. دیدگان نافذ او پردهها را میشکافت و به اعماق حقایق راه مییافت. او توانست با خلاصی خود از حجاب طبیعت مادی به عالیترین مقام بصیرت در دین راه یابد.[62] دامنه بصیرت، چنان قابلیتی در قمربنیهاشم ایجاد کرد که در کربلا پرچم چنین جنگی بر دوش او نهاده شد.[63]
در فضیلت ابوالفضل(ع) همین بس که سیدالشهداء(ع) او را چنین خطاب میفرماید: بِنَفْسِی أَنْتَ یَا أَخِی! برادر، جانم به فدایت![64]
او اولین کسی است که در شب عاشورا بیعت خویش با مولایش حسین(ع) را تجدید کرد و عرضه داشت: هرگز تو را ترک نخواهیم کرد. آیا بعد از تو زنده بمانیم؟ خداوند هرگز چنین روزی را نیاورد![65] مسلّم است آنچه که انگیزه چنین گفتاری شد، صرف برادری نیست؛ چنانکه امام صادق(ع) در زیارت آن بزرگوار میفرماید:
أَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلِیمِ وَ التَّصْدِیقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِیحَةِ لِخَلَفِ النَّبِیِّ (ص) الْمُرْسَلِ[66]
شهادت میدهم که نسبت به جانشین رسولاکرم(ص) در مقام تسلیم بودی، حضرتش را تصدیق نمودی و در شأن وی وفا و خیرخواهی کردی.
این فراز از زیارت و تعبیر «برای جانشین پیامبراکرم(ص) چنان کردی» نشان میدهد که آن حضرت(ع) به علت آنکه برادرش امام واجبالطاعه بود، در راهش جانبازی نموده است و این صفتی است که جز صاحبان بصیرت به آن آراسته نیستند.
نمونه دیگری از بصیرت نافذ حضرت عباس(ع) رد اماننامه شمر بود. هنگامیکه شمر برای جدا ساختن ابوالفضل(ع) و برادرانش از حضرت سیّدالشهداء(ع) فریاد زد: خواهرزادگان من[67] عبدالله، جعفر، عباس کجایید؟ قمربنیهاشم(ع) و برادرانش ساکت و با کمال ادب چشم به اشاره یار داشتند تا چه حکم فرماید؛ تا آنکه اباعبدالله(ع) فرمود: جوابش را بدهید اگرچه فاسق است. آنگاه بعد از اجازه امام(ع) از خیمه بیرون آمدند و هنگامیکه شمر آنها را به گرفتن اماننامه بشارت داد، عباس(ع) بر شمر نهیب زد و فرمود:
خدا تو و امانت را لعنت کند! آیا ما را امان میدهی و فرزند رسولخدا را امانی نباشد؟[68] آیا به ما فرمان میدهی که برادرمان و سرورمان حسین پسر فاطمه را رها کنیم و در اطاعت ملعونین و ملعونزادهها قرار بگیریم؟[69]
حضرت عباس(ع)در روز عاشورا پس از آنکه شاهد شهادت جوانان اهلبیت(ع) بود، به برادران خود رو کرد و گفت: پسران مادرم! پیش بتازید، تا شما را ببینم که خالصانه، خدا و رسولش را یاری کردهاید. بعد رو به برادرش عبدالله کرد و گفت: پیش برو تا تو را کشته ببینم و نزد خدایت به حساب آورم.[70] ابوالفضل میخواهد اجر شهادت برادر را درک کند و درد به خاک و خون کشیده شدن جگرگوشههای خود را حس نماید.[71]
اینک، قمربنیهاشم که وجود او و شمشیرآختهاش و پرچم در اهتزازش مایه آرامش دل خاندان حسین(ع) است، در مقابل خود، آلالله را میبیند که به خون غلطیدهاند و اهل حرم را که از عطش خویش خبر میدهند و غربت و تنهایی حسین(ع) در میان موج دشمنان. سینه عباس(ع) تنگ شده، طاقت از دست داد و برای طلب اذن میدان به سوی برادر شتافت و لحظاتی بعد، عباس(ع) به امر برادرش حسین(ع) برای طلب آب روانه شد.[72] ابوالفضل جوان[73] در هوای گرم صحرای نینوا پس از جنگی خستهکننده با انبوه سپاه دشمن، وارد شریعه فرات شد و سردی آب را با دستانش حسّ کرد. داغی خورشید، زره آهنین، خستگی و گرمای نبرد، لبهای تشنه و اینک، آب خنک. منطقی آن است تا از این آب بنوشد یا لااقل خُنُکای آن را با صورت خویش آشنا کند تا جان دوباره برای نبرد بیابد؛ اما دل نورانیاش، عطش امام حسین(ع) و لبهای خشکیده کودکان حرم را به یاد آورد و آب ننوشید. مشک را پر از آب کرد و روانه شد[74] که قوت عباس برای رفتن حاصل از بینش اوست.
· فوائد و ثمرات:
1- بهره گیری ازافکار :
َمَنشاوَرَالرَّجالَشارَکَهافىعُقولِها
هر کس با دیگران مشورت کند، در خرد و عقل آنان شریک میشود.
امام علی (ع) : أفضَلُالناسِرَأْیامَنلایَستَغنِیعنرَأیِمُشِیرٍ
رای و نظر کسی برتر است که خود را از رای مشاور بینیاز نداند.
2- دوری از خطا:
کسی که پس از مشورت تصمیم میگیرد، یا تصمیمهای او کاملا درست و نتیجه بخش است، یا احتمال خطایش کمتر است، چون با رایزنی و تبادل نظر با دیگران که اهل فکر و تجربهاند، لغزشگاهها و نقاط خطا شناخته و از آن پرهیز میشود. از این رو باید از آرای دیگران و نظر مشورتی آنان استقبال کرد و آن را یک شمرد.
امام کاظم (ع) : مَنِاسْتَشارَلَمْیَعْدِمْعِنْدَالصَّوابِمادِحاً،وَعِنْدَالْخَطإعاذِراً
کسی که مشورت کند آن کارش را درست انجام دهد، مردم او را بستانند و اگر به خطا رود معذورش دارند.
مَنِاستَقبَلَوُجوهَالآراءِعَرَفَمَواقِعَالخَطَأِ
کسی که از آرای گوناگون استقبال کند و با آنها روبهرو شود، موارد خطا رای شناسد.
چیزی که به آن (تضارب آراء) یا برخورد اندیشهها گفته میشود. همان مشاوره در امور و مسائل است. پس اگر مشورت را (حاصلضرب، اندیشهها) بدانیم، به خطا نرفتهایم.
3- پشتیبانی محکم :
مشورت کردن و استفاده از نظرات دیگران در مسائل و موارد مختلف پشتیبان محکمی است برای تصمیمگیری صحیح و درست همچنین در روایات مختلف از مشورت به عنوان پشتیبان و یاوری بینظیر یاد شده است.
امام علی (ع) میفرماید:
لامظاهرةأوثقمنالمشاورة
هیچ پشتیبانی، محکمتر و اطمینان آورتر از مشورت نیست.
امام علی(ع) مشاوره را پشتوانه میداند و میفرماید:
لاظَهیرَکالمُشاوَرَه
هیچ پشتیبان و یاوری همچون مشاوره نیست.
بخصوص در اموری که پیچیدهتر است و لایههای درونی و گونههای متفاوت دارد و سلیقهها و راهها و راه حلها در آن متفاوت است، برخورد اندیشهها به صورت مشورت، لازمتر است و به فکر یک نفر نباید بسنده کرد.
هر چه بیشتر از آراء گوناگون شنیده و مطرح شود، تصمیم پخته تر و سنجیدهتر خواهد بود.
4- هدایت پذیری :
یکی از ثمرات و فواید مشورت راهنمایی و هدایت است. بصورتی که انسان میتواند با مشورت راه درست و صحیح را انتخاب نماید.
امیرالمؤمنین (ع) میفرمایند:
الاستشارةعین الهدایة
مشورت خواهی، عین هدایت و راهیابی است.
اما حسن (ع) می فرمایند :
ما تشاور قوم الا هدوا الی رشدهم
هیچ قومی با یکدیگر مشورت نکردند مگر آنکه به راه پیشرفت خود رهنمون شدند .
5- دوری از هلاکت :
برخی خود و نظر خود را قبول دارند، و نیاز نمیبینند که در کارها با دیگران مشورت کنند.
این حالت که (استبداد به رای) نام دارد، عواقب خطرناکی در پی خواهد داشت. خطر هلاکت و نابودی یکی از آنهاست. امیر مؤمنان، ضمن (هدایت) دانستن مشورت، خطر خود رایی را چنین بیان میکنند:
وَقَدْخَاطَرَمَنِاسْتَغْنَىبِرَأْیِهِ
کسی که خود را از مشورت با دیگران بی نیاز بیند، خود را به خطر افکنده است.
مَنِاسْتَبَدَّبِرأْیِهِهَلَکَ و من شاور الرجال شارکها فی عقولها
هر کس استبداد به رأی و خودرأیی داشته باشد، هلاک شود.
دلیل این پیشامدها هم روشن است، چون به تنهایی نمیتواند همه ابعاد و جوانب مسأله را ارزیابی کند.
از جایی ضربه میخورد که فکرش را نمیکرده است.
بنابراین استبداد رأی و تحمیل عقیده انسان را به هلاکت می رساند ، ولی مشورت با مردم ، شریک بودن در عقول و بهره گرفتن از افکار آنهاست .
6- دوری از تکبر و خودپسندی :
اعجاب و خودپسندی، نوعی غرور است و سبب پرهیز از مشورت میشود و در نتیجه، محرومیت از آگاهی بیشتر.
امام علی(ع) در اشاره به این آفت میفرمایند:
لإعجابیمنعمنالإزْدیاد
خود پسندی مانع افزایش میشود.
7- جلوگیری از زایل شدن عقل و اندیشه :
انسانی که خداوند متعال نعمت خرد و اندیشه به او داده است لازم استکه زکات آن پرداخت گردد و زکات علم نظر علم است و همچنین به استناد آیات و روایات شکر نعمت به پرداخت زکات آن است و اگر پرداخت نشود خداوند آن نعمت را میگیرد.
عن ابی عبدالله (ع) :مَنِاستَشارَهُأَخوهُالمُؤمِنُفَلَمیَمحَضهُالنَّصیحَةَسَلَبَهُاللّهعزوجل رایه
امام صادق(ع) فرمودند: هر کس از برادرش مشورت بخواهد و او تمام اندیشهاش را به او نگوید! خداوند اندیشهاش را از او میگیرد.
· در سخنان امام علی (ع) به آثار و فوایدی دیگر از مشورت اشاره شده است. میتوان فهرستوار آنها را چنین برشمرد:
- پیشگیری از شکست و هلاکت
- افزایش علم و عقل و تجربه
- جلوگیری از ندامت و حصرت
- تضمین موفقیت و کامیابی
- پیشگیری از هدر رفتن فرصتها و سرمایهها
- آرامش و اطمینان خاطر
- راهیابی به تصمیمهای درست
- تمرین تواضع و پرهیز از غضب، تکبر و غرور
- شخصیت دادن به افراد طرف مشورت
- افزایش حمایت دیگران
مشورت در کارها واجب شود
تا پشیمانی در آخر کم بود
(حکمت161)
(غررالحکم و دررالکلم، ح3152)
(میزانالحکمه ح9847)
(نهجالبلاغه حکمت 173)
(نهجالبلاغه، ح113)
(نهجالبلاغه حکمت 54)
(حکمت211)
(تحف العقول ص 233)
(نهجالبلاغه حکمت 211)
(نهجالبلاغه حکمت 161)
(نهجالبلاغه حکمت 167)
(کافی ج2، ص363)
(مثنوی، دفتر دوم شماره372)
· لغوی
- مشورت و شورا در لغت از (شارالعسل) گرفته شده به معنای بیرون آوردن عسل از کندو و بدست آوردن عسل ناب
- مشاوره و مشتقات آن از قبیل تشاور، مشورت و غیره به معنای استخراج و استنباط و رأی صحیح است بدین معنا که وقتی انسان خودش درباره کار و یا مسأله ای اطلاع درست و نظر صحیحی ندارد به دیگری مراجعه کند و از او نظر درست و محکم را بخواهد[1]
- کلمه مشورت و مشاوره که در تداول فارسی زبانان به کسر (واو) و (را) تلفظ میشود ولی تلفظ صحیح آن، مشاوره به فتح(واو) و (را) است. واژه ای عربی از ریشه (شار) (یشیر) به معنای (بیرون آورد، آراستن و رأی زدن است[2]
- مشاوره همچنین در مفهوم جدید و حرفه ای آن به معنای پند و نصیحت، راهنمایی و پیشنهاد است[3].
- در ((مجمع البحرین )) که بیان کننده کاربردهاى الفاظ در قرآن و متون حدیثى است ، در مورد لفظ ((مشاوره )) و کاربرد فعلى آن ، آمده است :
((المشاورة مشتقة من شِرْتُ العسل ،اى استخرجته من موضعه ... وشاورته فى الامر واستشرته بمعنى راجعته لا رى راءیه فیه ... واءشار علىّ بکذا: اى اءرانى ما عنده فیه من المصلحة ))
یعنى لفظ ((مشاوره )) از کاربرد ((شرت العسل )) به معناى استخراج عسل از کندوى زنبور است . و ((شاورته ...)) یعنى به او مراجعه کردم تا نظر او را به دست آوردم . و جمله ((اَشار علىّ بکذا)) به این معناست که مشاور آنچه را که مصلحت تشخیص دهد، براى راهنمایى من بازگو کرده است .
بنابراین مشاوره در معنای عام خویش در اینجا دامنه وسیعی داشته و همه نوع مشورت و هر گونه راهنمایی را شامل میشود.
· اصطلاحی
- مشاوره در اصطلاح به معنای بدست آوردن راه درست و متقن از طریق نظر خواهی از عقلا و خردمندان است.
وجه تسمیه مشورت و مشاوره این است که به بهترین اندیشه و محکمترین رأی از طریق نظر خواهی و گفتگو با دیگران - همچون عسل ناب استخراج شده از کندو - دست پیدا کرده و هدایت ، صلاح ، خیرها و خوبیها در پرتو آن تحصیل و موجب پیروزی میگردد.
بنابراین مشاوره در معنای خاص، به دنبال ساده سازی تکامل شخصیت انسان بوده و در ایفای نقشهای مختلفی که انسان در عرصه زندگی با آن مواجه است و به نحوی در ارتباط با آنها دچار مشکل میشود را آسان میسازد.
مشاوره را میتوان نوعی رابطه دانست که در آن، یک فرد، یعنی مشاور سعی میکند به متربی کمک کند تا مشکلات مربوط به سازگاری خویش را تشخیص داده و حل نماید . از نگاهی دیگر، شاید بتوان گفت مشاور فرد را قادر میسازد تا درکی واقع بینانه از شخصیت خویش پیدا کند و تواناییها و ضعفها را شناخته و سرانجام با توجه به اهدافش، زندگی خویش را اداره نماید.
مشاوره به انسان کمک میکند که خود و محیط پیرامون خویش را بهتر بشناسد و با درکی واقع بینانه و منطقی، قدم به عرصه حل مشکلات خویش بگذارد.
رابطه مشاور و متربی، در قالب رابطهای یاری رسان ( کمکی ) تعریف میشود که مشاور آگاه و با صلاحیت، صرفا زمینه را برای رشد متربی، در زمینههای مختلف شناختی و غیره فراهم میکند. مشاور در رویکرد تخصصی، بنا ندارد که متربی خویش را مورد بمباران اطلاعاتی قرار دهد و او را موعظه و نصیحت کند. مشاور حق اجبار، اخطار و تهدید ندارد بلکه زمینه را برای تصمیم گیری متربیان خود مهیا می نماید.
نکتهای که یاد آوری آن بسیار ضرورت دارد، این است که مشاور با انسانهای سالم سرو کار دارد، انسانهایی که در زمینههای مختلف فردی، اجتماعی، شغلی و غیره دچار مشکلات شده و نیاز به حمایت و راهنمایی دارند.
· اهداف مشاوره:
1- ارتقاء کارآیی شخصی متربی ( کمیت و کیفیت )
یکی از اهداف مشاوره ارتقاءسطح کمی و کیفی کارایی و کار آمد نمودن شخصی متربیان است به این صورت که متربی در فعالیت های گروهی در پایگاه مقاومت بسیج ، مسجد و در فعالیت های فرهنگی و تبلیغی در محل تحصیل ، اشتغال حضوری فعالانه داشته باشد .
بنابر این لازم است مشاور در مشاوره زمینه را برای چنین اتفاقی مهیا نموده و برحسن انجام آن نیز نظارت نماید.
بعنوان مثال در فعالیت های گروهی که از سوی پایگاه و مسجد به گروه سپرده می شود ، سرگروه موظف است بر حسن انجام فعالیت ها نظارت نموده و نقاط قوت و ضعف فعالیت ها را در مشاوره با روشهای مختلف گوشزد نماید تا سطح کمی و کیفی فعالیتها بالا رفته و متربی در این فعالیتها رشد نماید .
2- کمک به حل مشکلات متربیان:
چه بسا متربیان به تنهایی قادر به حل مشکلات خود نباشند لذا مشاوره به متربیان کمک میکند تا به طوری جدی و منطقی راه حل های صحیح را پیدا کرده و مشکلات خود را حل نمایند.
به عنوان مثال گاهی اوقات برای متربی مشکل خانوادگی ویا درسی و...پیش می آید که به تنهایی قادر به حل آنها نیست و بامشورت به راحلهای صحیح دست پیدا می کند
3- دست یافتن به معنای زندگی(امیدواری به آینده)
یکی از اهداف مشاوره این است که مشاور ، متربی را نسبت به آینده امیدوار کند و روحیه آیندهنگری را در آنان تقویت نمایند.
لذا مشاوران در برخورد با متربیان ، تلاش میکنند که میدان دید آنها را نسبت به استعدادهای درونی و بالقوه خودو محیط اطرافشان توسعه دهند تا از نقاط مثبت شخصیت خویش آگاهی یابند
4- آسان کردن تغییرات رفتاری:
تقریبا اکثر نظریه پردازان هدف مشاوره را، ایجاد تغییر در رفتار مراجعه کنندگان( متربیان)می دانند تا او قادر شود در درون محدودیتهای اجتماع خود، زندگی بالندهتر و مقبولی را پیش گرفته و به سعادت و کمال ابدی برسد.
5- کمک به بالا بردن اثر بخشی:
یکی دیگر از اهداف مشاوره این است که مشاور با مشورت صحیح دادن به متربیان خود و بر اساس یک سیر منطقی و صحیح می تواند قدرت اثر بخشی متربیان خود را در محل تحصیل ، کار و جامعه بالاببرد ، که ثمره آن تأثیر گذاری مثبت بسیجیان در سطح جامعه و در مسائل کلان آن می باشد .
6-توانایی سازگاری متربیان:
میتوان گفت که تقریبا همه افراد در مراحل رشد دچار مشکلاتی میشوند و تنها عده کمی به انجام همه تکالیف نایل میگردند بنابراین کمک کردن به فرد، برای سازگاری با موقعیتها و درخواستهای جدید، انجام عمل صحیح بر اساس اقتضائات زمانی و مکانی یکی از اهداف مهم مشاوره است.
6- بهبود فرآیند تصمیمگیری در متربیان:
از نظر برخی، هدف مشاوره این است که فرد را برای اتخاذ تصمیمهای حساس و مهم توانا سازد. آنها میگویند: کار مشاور این نیست که به جای متربی تصمیم بگیرد ، بلکه تصمیم گیرنده خود متربی بوده و اوست که باید بداند چرا و چگونه چنین تصمیمی اتخاذ میکند .در این شیوه متربی فرا می گیرد میزان ارزش موقعیتها را کشف کند و آن را با هوشیاری کامل در فرآیند تصمیمگیری بکار گیرد.
همچنین مشاور نه تنها افراد را در رسیدن به درک تواناییها، علائق و فرصتها متربی را یاری میکند، بلکه به او درباره انتخاب عکس العمل و تصمیمگیری مناسب و تاثیرگذارآگاهی میدهد.
7- تربیت عقلانی :
لازم است مشاورکلید واژه «تربیت عقلانی » را در برابر خود قرار داده و اهتمام اصلی خود را برای تحقق این موضوع در فرآیند مشاوره قرار دهد ، برای این کلید واژه تعاریفی ذکر گردیده است که از جمله ی آنهااین تعریف است : « تربیت عقلانی عبارت از مجموعه ای اعمال و یا تأثیرات عمدی و هدفدار یک انسان (مشاور) بر انسان دیگر (متربی) به منظور توسعه و رشد نیروی عقلانی می باشد»[4].
تاکید بر عقلانیت و خردورزی همواره در رأس آموزه های دین مبین اسلام بوده است به نحوی که مقام معظم رهبری یکی از اهداف تربیتی بعثت رسول مکرم اسلام را تربیت عقلانی برشمرده می فرمایند :
«در درجهى اول، تربیت عقلانى است. یعنى نیروى خرد انسانى را استخراج کردن، آن را بر تفکرات و اعمال انسانْ حاکم قرار دادن، مشعل خرد انسانى را به دست انسان سپردن، تا راه را با این مشعل تشخیص بدهد و قادر بر طى کردن آن راه باشد؛ این اولین مسئله است؛ و مهمترین مسئله هم همین است. علاوه بر اینکه در درجهى اول در بعثت پیغمبر، مسئلهى عقل مطرح شده است، مسئلهى دانائى مطرح شده است، در سرتاسر قرآن و تعالیم غیر قرآنىِ پیغمبر هم، هرچه شما نگاه میکنید، مىبینید تکیهى بر عقل و خرد و تأمل و تدبر و تفکر و این گونه تعبیرات است؛ حتّى در روز قیامت از زبان مجرمان، قرآن میفرماید: «لو کنّا نسمع او نعقل ما کنّا فى اصحاب السّعیر»؛ علت اینکه ما دچار آتش دوزخ شدیم، این است که به عقل خود، به خرد خود مراجعه نکردیم، گوش نکردیم، دل ندادیم؛ لذا امروز که روز قیامت است، به این سرنوشت ابدى تلخ مبتلا شدیم»[5].
با عنایت به مباحث طرح شده لازم است مشاور عقل متربیان خود را در مشاوره رشد دهد به این صورت که در مشاوره جوانب مورد مشاوره به صورت کامل برای متربی تشریح شود ولی در نهایت تصمیم گیری بر عهده ی خود متربی می باشد ، لذا بهترین مشاور فردی است که متربیان را به خود وابسته نسازد و آنها را آزاد بگذارد و از رشد اخلاقی ومعنوی آنها جلوگیری نکند و این آزادی همان تربیت عقلانی است .
[1]راغب اصفهانی – المفردات الفاظ القرآن
[2]لغت نامه دهخدا
[3]فرهنگ نشر نو – محمدرضا جعفری
[4]داودی محمد، نقش معلم در تربیت دینی، نشر موسسه پژوهشی حوزه و دانشگاه،1384
[5]بیانات در سالروز عید مبعث – 29/4/88
فهرست
مقدمه................................
اهمیت مشاوره در قرآن.............
اهمیت مشاوره در احادیث..........
معنای مشاوره..........
اهداف مشاوره.............
فوائد و ثمرات..............
اصول مشاوره.....................
خصوصیات و صفات مشاور.............
روشهای مشاوره ........................
انواع مشاوره................................
فنون مشاوره(راهکارهای مشاوره موفق و مؤثر) ............
خاتمه.................................
· مقدمه:
مشاوره در تاریخ بشر پیشینهای کهن و قدیمی داشته و همواره یار و مددکار انسان در طول حیات او بوده است. از این رو در همه اعصار، انسان خود را در ابعاد گوناگون نیازمند مشاوره دانسته است و امروزه نیز بیش از هر زمان دیگر، مردم با موضوع مشاوره در قلمروهای مختلف نظری و کاربردی و در عرصههای گوناگون زندگی مادی و معنوی با گرایشهای متنوع و متعدد در حوزههای رفتاری، شناختی، روانی، تربیتی، تحصیلی، خانواده، ازدواج، شغل و امثال آن سرو کار دارند.
تردیدی نیست که آدمی نیاز به مشاوره دارد. عقل و نقل هر دو به نحوی شهادت میدهند که انسان جهت برخورداری از زندگی سالم و سعادتمندانه نیازمند مشورت با دیگران استو در واقع مشاوره بنا بر سخن نورانی حضرت علی (ع) مشارکتجویی در عقول دیگران و سهیم شدن در تجارب صاحبان عقل و معرفت میباشد (مَن شاور رجال شارکها فی عقولهم)[1]
این نیاز تنها به مشکلات روزانه و مسائل زندگی معمولی محدود نمیشود بلکه انسان برای شناخت استعدادهای درونی و غنیسازی توانمندیهای مادی و معنوی خویش نیازمند مشاوره است.
رشد تمدن صنعتی، زندگی انسان را دستخوش تغییرات سریع و همه جانبه گردانیده است به گونه ای که ماهیت شگفت آور تحولات و تغییرات پیوسته به میزان پیچیدگی و مخاطرات زندگی انسان افزوده است . همچنین کثرت مسائل و مشکلات و ناسازگاری های عاطفی و روانی، در مدرسه، محل کار، جامعه، خانواده، و نیز مسائل مربوط به اخلاق ، تربیت ، معرفت ، انتخاب رشته تحصیلی، انتخاب شغل و کار، انتخاب همسر و ازدواج و کشف استعدادهای خدادادی و وجود تضاد و تعارضهای درونی مشکلات مربوط به مسائل ارتباطی، مسائل روحی و تعالی معنوی و ده ها موضوع دیگر همگی نشانههای ضرورت وجود مشاوره است.
بدیهی است مواجه شدن با هر مشکلی دلیل بر ضعف و ناهنجاری فرد نیست ، بلکه اشخاص سالم و قوی در برخی شرایط و موقعیت هابه منظور شکوفایی و بالندگی کامل تر برای مشاوره مراجعه میکنند.
مشاوره به عنوان رابطه یاورانه، اثر بخش ترین نقش را در شناخت راه رشد و بالندگی ایفا میکند از این رو اسلام بر آن تأکید بسیار کرده است. یکی از روشهای بسیار سودمند ، مشاوره با افراد مورد اعتماد و دارای صلاحیت میباشد. یکی از رسالت های اصلی در شجره طیبه صالحین و حلقه های تربیتی کشف استعدادها و شکوفا نمودن این استعدادهای خدادادی و مشارکت و یاری نمودن دیگران در رشد و تکامل است و این محقق نمیشود مگر با مشاوره تخصصی ، تربیتی به افراد و گروه های تربیتی.
· اهمیت مشاوره در قرآن:
در قرآن ، سوره اى به نام ((شورا)) است که در آیات 36 تا 38 آن ، ((مشاوره )) به عنوان یکى از صفات ویژه مؤ منان ، در ردیف توکل ، اجتناب از گناه ، (تقوا) اجابت پروردگار، اقامه نماز، انفاق و ... مطرح گردیده ، مى فرماید:
*(... وَما عِنْدَاللّهِ خَیْرٌ وَاَبْقى لِلَّذینَ آمَنُوا وَعَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ وَالَّذینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِر الاْثْمِ وَالْفَواحِشَ وَاِذا ما غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ وَالَّذینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَاَقامُوا الصَّلاةَ وَاَمْرُهُمْ شُورى بَیْنَهُمْ وَمِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ ).
((... و آنچه نزد خداوند است براى کسانى که ایمان آورده و بر پروردگارشان توکل مى کنند، بهتر و پایدارتر است ؛ همان کسانى که از گناهان بزرگ و اعمال زشت ، اجتناب مى ورزند و هنگامى که خشمگین شوند، عفو مى کنند. و کسانى که دعوت پروردگارشان را اجابت کرده و نماز را برپا مى دارند و کارهایشان به صورت مشورت در میان آنان است و از آنچه به آنان روزى داده ایم ، انفاق مى کنند)).
و در سوره آل عمران ، آیه 159 خطاب به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله ) در کنار امر به عفو مردم و استغفار براى آنان و به مشورت در امور با آنان چنین دستور داده است :
*(فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشاوِرْهُمْ فِى الاَْمْرِ فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ ... )
((به (برکت ) رحمت الهى در برابر آنان (مردم ) خرم (و مهربان ) شدى و اگر خشن و سنگدل بودى ، از اطراف تو، پراکنده مى شدند. پس آنان را ببخش و برایشان آمرزش طلب کن و در کارها با آنان مشورت کن ، اما هنگامى که تصمیم گرفتى (قاطع باش و) بر خدا توکل کن ...)).
*یَاأَیُّهَاالْمَلَأُأَفْتُونِیفِیأَمْرِیمَاکُنتُقَاطِعَةًأَمْرًاحَتَّى?تَشْهَدُونِ[2]
سپس گفت : ای اشراف (وای بزرگان) نظر خود را در این امر عدم به من باز گو کنید که من هیچ کار مهمی را بدون حضور (و مشورت) شما انجام نداده ام
· اهمیت مشاوره در احادیث:
امر مشاوره از لحاظ اهمیت در ردیف تهذیب خود و جامعه، یعنی امر به معروف و نهی از منکر، در قرآن و احادیث قرار گرفته و پیشوایان مذهبی در این باب اشارات زیادی کردهاند که در ذیل به برخی از آنها اشاره میگردد.
پیامبر (صلى اللّه علیه و آله ) و ائمه اطهار (علیهم السّلام ) علاوه بر اینکه خود، مشاور مردم بودند و پیوسته به راهنمایى مردم مى پرداختند، با دیگران نیز مشورت مى کردند؛ مانند آنکه در بدر، پیامبر (صلى اللّه علیه و آله ) این مساءله را - که مسلمانان بجنگند یا نه - به شور گذاشت و بعد از آنکه راءى اکثریت مبنى بر جنگیدن اعلام شد، تصمیم بر جنگ گرفت ، همچنین در مورد محل استقرار لشکر، نظر ((حباب بن منذر)) پذیرفته شد که مى گفت : گرچه این محل به دشمن نزدیک است ولى در کنار آب است . و یا در ((جنگ خندق ))، به منظور محافظت از شهر، نظر ((سلمان )) مبنى بر حفر گودال در اطراف مدینه را پذیرفت و پیامبر (صلى اللّه علیه و آله ) دستور فرمود تا اطراف مدینه را حفر کنند. و نظایر اینها بسیار است که رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) و ائمه اطهار (علیهم السّلام ) پیوسته در کارها، با اصحابشان به مشاوره مى پرداختند.
امیرالمؤ منین (علیه السّلام ) نیز چنین بود. مشاوره او با دوازده نفر مانند سلمان ، ابوذر و ... در مورد سکوت 25 ساله اش و یا قیام و جنگ و مشورت با اصحاب بدر و یاران خود در انتخاب استانداران و فرمانداران و نظایر اینها، همه شاهد بر این حقیقت است . در حدیثى نقل شده است که امام رضا (علیه السّلام ) در مورد کارى ، با یکى از اصحابش ، مشورت کرد و او از اینکه طرف مشاوره امام (علیه السّلام ) قرار گرفته ، شگفت زده شد. حضرت براى اینکه بیان نماید این روش همیشگى ماست و جاى شگفتى نیست ، فرمود:
((... ان رسول اللّه (صلى اللّه علیه و آله ) کان یستشیر اصحابه ثم یعزم على ما یرید)). ((رسول خدا - درود خدا بر او و دودمانش باد - پیوسته از اصحابش ، در کارها، مشورت خواهى مى کرد، سپس بر انجام خواسته اش تصمیم مى گرفت )).
و نیز آن حضرت از پدر بزرگوارش حضرت موسى بن جعفر (علیه السّلام ) یاد مى کند و مى فرماید: با اینکه عقلهاى دیگران قابل مقایسه با عقل پدرم نبود، بسیار رخ مى داد که با خدمتکار خانه به مشورت مى پرداخت و در پاسخ این سؤ ال که آیا با چنین فردى مشورت مى کنید، مى فرمود:
((... ان اللّه تبارک و تعالى ربما فتح على لسانه ...))
((چه بسا خدا بر زبان او درى را بگشاید)).
شایان توجه است که پیامبر (صلى اللّه علیه و آله ) و ائمه طاهرین (علیهم السّلام ) خود نیاز به مشورت با دیگران نداشته اند و مشورت آنان با دیگران به منظور اهداف مشخصى بوده است .
مرحوم مفید (رحمه اللّه )، در توضیح آیه (... وَشاوِرْهُمْ فِى الاَمْرِ فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوکَّلْ عَلَى اللّهِ ... ) به علت امر به مشورت پیامبر با مردم مى پردازد و مى فرماید:این امر،جنبه تربیتى دارد و منظور این است که مردم یاد بگیرندکه :
اولاً: با الفت و دوستى ، با هم به مشورت بپردازند.
ثانیا: یاد بگیرند که هنگام تصمیمات اخذ شده ، مؤ دب به ادب الهى بشوند و تسلیم باشند و برخلاف تصمیم گرفته شده هیچ اقدامى ننماید.
نکته قابل توجه اینکه خداى سبحان به پیامبرش خبر داده بود که : (... وَمِنْ اَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ ... ). ((منافقانى در مدینه هستند که تو آنان را نمى شناسى ولى ما آنان را مى شناسیم )) با اینکه آنان برخلاف دستور پیامبر عمل مى کردند. خدا امر به مشورت کرد تا باطن آنان در گفتگوها روشن شود و به این منظور هم پیامبر با همه آنان نیز مشورت مى کرد. در حقیقت خدا مشورت با آنان را راهى براى شناسایى آنان قرار داد.
مرحوم مفید (رحمه اللّه ) ، سپس به مشورت با منافقان در جنگ بدر اشاره مى کند که خدا هم نیات پلید آنان را از خیانت در مشورت در سوره انفال ، آیه 67 و 68 بیان داشته است .
مشورت پیامبر واهل بیت علیهم السلام با دیگران به منظور احترام و شخصیت دادن به مردم و رشد فکرى آنان بوده است ؛ تا به مشاوره عادت کنند و بدانند که مشاوره با دیگران عیب نیست و به شخصیت کسى لطمه وارد نمى آورد.
و نیز به منظور شرکت دادن مردم در کارها و جلوگیرى از انتقادنسبت به فرد خاص ، در صورت شکست در کار و استفاده از تاءیید مردم براى اجراى درست و کامل چیزى که بر آن تصمیم گیرى شده است . و همچنین براى شناساندن افراد صلاحیتدار براى مشاوره و برحذر داشتن مردم از اینکه به هرکسى مراجعه نکنند؛ مانند دستور امام حسن (علیه السّلام ) به ((عبیداللّه بن عباس )) مبنى بر اینکه با ((قیس بن سعد و سعید بن قیس ))، در کارها مشورت کند
و یا مشورت امام صادق (علیه السّلام ) با ((زید بن على بن الحسین (علیه السّلام ) ) که براى شناساندن و معرفى این گونه افراد، با آنان مشورت مى شده و یا امر به مشورت با ایشان شده است .
پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله می فرماید:
*المشاورهحصن من الندامه وآمن من الملامه(نهج الفصاحه 2905)
مشورت پشیمانی نمیآورد و ایمن است از سرزنش و ملامت.
*و ما یستغنی رجل عن مشوره[3].
هیچکس از مشورت بینیاز نیست.
*لا یفعل احدکم امرا حتی یستشیر[4]
هیچکس از شما مؤمنان کاری را جز با مشورت انجام ندهد.
*لا وحده اوحش من العجب و لا مظاهره اوثق من المشاوره[5]
هیچ تنهایی از خود پسندی وحشتناکتر نیست و هیچ پشتگرمی، مطمئنتر از مشورت نیست.
حضرت علیابن ابیطالب(ع) در کتاب پر ارزش نهجالبلاغه ، در کلمات قصار، اشارات زیادی به این مهم کرده که به چند نمونه ازآن اشاره می گردد :
*ان المشوره مبارکه[6]
همانا در مشورت برکت است.
*المشورت راحت لک و تعب بغیرک[7]
مشورت موجب راحتی تو و سبب زحمت غیر تو است.
*المستشیر متحصن من اسقط[8]
مشورت کننده از خطا و لغزش ایمن است.
*اضربوا بعض الرای ببعض یتولد منه الصواب[9]
آرا را به محک یکدیگر بگذارید تا صواب از میان آنها برخیزد.
از آنچه گذشت میتوان نتیجه گرفت که مشاوره و راهنمایی(هدایت و ارشاد) یک امر اسلامی است که به انسان رشد میدهد و او را در کارها موفقتر و خرسندتر میسازد و همان طوری که حضرت علی(ع) میفرمایند: من استبد برأیه فقد هلک. استبداد رأی به تحقیق هلاکت بار است، که مفهوم مقابل مشاوره میباشد. زیرا که خودپسندی و خودمحوری طبق فرمایش آن حضرت هلاکتبار است. همان طوری که تکبر، مستهجن و تواضع و فروتنی مستحسن است، همان طور هم مشورت موجب نجات و استبداد به رأی موجب هلاکت است[10].
[1]غرر الحکم ص441
[2]نمل 32
[3]نهج الفصاحه 1637
[4]مکارم الاخلاق ص124
[5]تفسیر صافی صفحه106 چاپ قدیم
[6]کلمات قصار نهج البلاغه
[7]همان
[8]همان
[9]همان
[10]زمینه راهنمایی و مشاوره در تعلیم و تربیت: محمود نیکزاد- علی اکبر مهرآرا
لیست کل یادداشت های این وبلاگ