أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
?ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجیدِ (1) بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقالَ الْکافِرُونَ هذا شَیْءٌ عَجیبٌ (2) أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً ذلِکَ رَجْعٌ بَعیدٌ (3) قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا کِتابٌ حَفیظٌ (4) بَلْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ فَهُمْ فی أَمْرٍ مَریجٍ (5) أَ فَلَمْ یَنْظُرُوا إِلَی السَّماءِ فَوْقَهُمْ کَیْفَ بَنَیْناها وَ زَیَّنَّاها وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ (6) وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَیْنا فیها رَواسِیَ وَ أَنْبَتْنا فیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهیجٍ (7) تَبْصِرَةً وَ ذِکْری لِکُلِّ عَبْدٍ مُنیبٍ (8)?
سوره مبارکه «ق» که در مکه نازل شد، عناصر محوری آن مثل سایر سُوَر مکی، اصول دین است؛ البته برخی از مسائل اخلاقی و حقوقی و مسائل عام فقهی را هم در بر دارد. در آغاز سوره یکی از حروف مقطّع به نام «ق» است؛ حروف مقطّع در قرآن، گاهی جزء یک آیه است؛ گاهی به تنهایی آیه است؛ گاهی حرف مقطع به قدری است که مجموعاً دو آیه را تشکیل میدهند. آن?جا که جزء آیه باشد و نه خود آیه؛ نظیر ?ق? است و تعبیرات دیگری که مثل ?ص وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ?[1]است که آن?جا هم همین?طور است؛ یعنی در ?ص وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ?، «ص» جزء آیه است. گاهی به تنهایی یک آیه است؛ مثل ?طه?، گاهی حروف مقطع به قدری است که دو آیه را تشکیل میدهند؛ نظیر سوره «شوری» که دارد: ?حم ? عسق?،[2] این ?حم? یک آیه ?عسق? آیه دیگر است. به هر تقدیر این حروف مقطع گاهی جزء آیه است، گاهی یک آیه است، گاهی دو آیه و معنای حروف مقطعه هم محتملات فراوانی است که در آغاز سوره مبارکه «بقره» به آن اشاره شد.
این سوره مبارکه با سوگند به قرآن کریم شرو ع میشود؛ مثل: ?یس ? وَ الْقُرْآنِ الْحَکیمِ?،[3] ?ص وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ?؛ اینجا هم فرمود: ?ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجیدِ? که به قرآن مجید سوگند یاد میکند، به قرآن حکیم سوگند یاد شد، به قرآن ?ذِی الذِّکْرِ?؛ سوگند یاد شد. سوگند در قرآن پیامهای فراوانی دارد که یکی از برجستهترین پیام?ها همان است که سیدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی دارند؛ نظر شریفشان این است که قَسم در قرآن که خدای سبحان سوگند یاد میکند، نظیر قَسم بشر در محاکم نیست. قَسم در محاکم، در مقابل بیّنه است که «إِنَّمَا أَقْضِی بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْأَیْمَانِ»[4] که مدّعی، بیّنه اقامه میکند و منکر سوگند؛ امّا طبق فرمایش ایشان، قَسم در قرآن کریم که خدای سبحان سوگند یاد میکند، به خود بیّنه است نه در قبال بیّنه. یک وقت است انسان در یک فضای تاریکی به دیگری خبر میدهد که شب تمام شد و روز فرا رسید؛ چون دلیلی ندارد، سوگند یاد میکند؛ به فلان شیء سوگند که الآن روز است. یک وقت یک نابینا در کنار یک بینا هست؛ یا یک کسی در یک اتاق تاریک است و دیگری به او خبر میدهد که الآن روز است و سوگند یاد میکند، میگوید به این آفتاب قَسم که الآن روز است؛ این به خود دلیل، قَسم خورد، نه در قبال دلیل! سوگندهای ذات اقدس الهی در مقابل دلیل نیست، بلکه به خود دلیل است. وقتی به قرآن سوگند یاد میکند که منشأ حکمت است، منشأ ذکر است، منشأ مجد است، معلوم میشود جامعه اگر بخواهد به حکمت برسد، به یاد حق برسد، به مجد و شکوه برسد، باید قرآنی فکر کند و قرآنی عمل کند؛ این اثرِ سوگند به قرآن است. امروز هم که بیست و چهار آبان است، سالروز رحلت مرحوم علامه طباطبایی است، خدا غریق رحمتش کند. البته همه علما از عنایت?های ویژه ذات اقدس الهی به برکت اهل بیت برخوردارند؛ امّا ایشان فرق میکند. یک وقت این بزرگوار میفرمودند ما چهارده نسل روحانی بودیم و خودشان نسل چهاردهم بودند، اینها جزء سادات طباطبایی و از فرزندان وجود مبارک امام حسن مجتبی هستند. ایشان بعد از اینکه ـ با اینکه عمر فراوانی هم نداشت ـ وارد تبریز شدند، هم با قرآن مأنوس بودند؛ آن دوره شش جلدی تفسیر قرآن کریم که نوشته شد، تفسیر قرآن به خود روایات بود که چاپ شده است، آن را در تبریز مرقوم فرمودند. وقتی وارد قم شدند، با دریایی از سؤالات و نیازهای آن روز روبهرو شدند که در آن جلسه به عرض شما رسید. وقتی مرحوم علامه وارد قم شد دید که در حوزه قم از تفسیر و علوم قرآنی خبری نیست، چه اینکه از علوم عقلی خبری نیست، چه اینکه از علوم شهودی هم خبری نیست. این سه کار را در دستور خودشان قرار دادند. البته اینها را از خود تبریز شروع کردند؛ آن دوره شش جلدی که نوشتند، قسمت مهم آن مربوط به تبیین قرآن از منظر روایات بود، امّا وقتی وارد حوزه پُربرکت قم شدند، گفت:
نهنگ آن به که در دریا ستیزد ??? کز آب خرد ماهی خرد خیزد[5]
در شهرستانها سؤال قوی و اشکال قوی و پرورش مردان بزرگ کم است؛ این حوزه?ها است که یک اقیانوس است و مردان بزرگ را تربیت میکند. اشکالات، سؤالات، مباحثات، همه از حوزههای عظیم برمی?خیزد. ایشان وقتی وارد قم شدند، این کارها را از نو شروع کردند؛ یعنی آن دوره شش جلدی که بخش تفسیر قرآن به روایات بود، به صورت تفسیر قرآن به قرآن و به صورت بیست جلد درآمد که ایشان عصاره? سؤال?ها و اشکال?ها و نقدها و پرسشهای دوره مشروطیت را جمع کردند، جنگ جهانی اوّل را جمع کردند، جنگ جهانی دوم را جمع کردند، همه اینها یک دریا اشکال را به همراه داشت؛ دین یعنی چه؟ حکومت یعنی چه؟ حق یعنی چه؟ حقوق متقابل دولت و ملّت، حاکم و محکوم یعنی چه؟ وظیفه مردم در برابر حکومت چیست؟ حقوق زن چیست؟ حقوق ملّی چیست؟ حقوق منطقه?ای چیست؟ حقوق بین?المللی چیست؟ همه اینها یک مشت سؤالات قوی و عمیقی بود که نتیجه مشروطیت و جنگ جهانی اوّل و جنگ جهانی دوم بود. این سؤالهای انباشته در مَشهد و محضر این بزرگحکیم الهی قرار گرفت و ایشان المیزان را تدریس کردند و مرقوم فرمودند و به این صورت درآمد و اگر عمر پُربرکتشان ادامه میداشت، سؤالات انقلاب اسلامی را هم پاسخ میدادند که الآن وظیفه? حوزه در بخش تفسیر این است که به سؤالات انقلاب اسلامی، معنای انقلاب اسلامی، دوام انقلاب اسلامی، روابط انقلاب اسلامی با جهان پاسخ دهند. این بزرگحکیم در تبریز که بودند هم بحثهای قرآنی داشتند که چند جلد چاپ شد، هم بحثهای عرفانی داشتند. این رسالة الولایة را ایشان در تبریز مرقوم فرمودند که از قوی?ترین رسالههای عرفانی است. وقتی حوزه قم تشریف آوردند، هم بحثهای قرآنی را توسعه دادند، هم بحثهای عقلی را و هم بحثهای شهودی را. بحثهای عقلی را با تدریس حکمت مشاء و حکمت متعالیه که البته درس خارج?شان مربوط به حکمت متعالیه بود، این را چندین سال ادامه دادند، شاگردان خوبی هم به لطف الهی پروراندند و کتابهای خوبی را هم در این زمینه نوشتند. در بحثهای عرفان، در چهار دوره ایشان کار کردند؛ در تبریز آن رسالة الولایة را نوشتند؛ وقتی وارد حوزه علم شدند، به محاکمه و داوری بین مرحوم آقا سید احمد کربلایی با آقا شیخ محمد حسین غروی استادشان، درباره همان شعری که مرحوم آخوند خراسانی مختصری توضیح دادند و بین عَلَمین اختلاف نظر بود پرداختند؛ چون یک طلبه این شعر جناب فرید?الدین عطّار را خدمت مرحوم آخوند خراسانی برد که اینکه فرید?الدین میگوید:
دائــمــاً او پـــادشــاه مطلــق است ??? در کمــالِ عــزّ خود مستغـرق است
او به سر ناید ز خود آنجا که اوست ??? کی رسد علم و خرد آنجا که اوست[6]
این یعنی چه؟ چطور میشود خدا را شناخت؟ چطور این آقایان میگویند خدا را نمی?شود شناخت؟! به چه معنا خدا شناختنی و به چه معنا خدا شناختنی نیست؟! این رباعی را که برای فرید?الدین عطار است و به قول شیخ محمود شبستری که:
مرا از شاعری خود عار ناید ??? که در صد قرن چون عطار ناید[7]
شبستر هم برای همین اطراف تبریز است که بزرگانی هم از آن?جا برخاستند؛ این شیخ محمود شبستری برای همان منطقه است و میگوید:
مرا از شاعری خود عار ناید ??? که در صد قرن چون عطار ناید
این طلبه این رباعی را خدمت مرحوم آخوند خراسانی(رضوان الله علیه) برد؛ مرحوم آخوند یک چند سطری را معنا کردند و فرمودند فراغت و فرصتی بیش از این نیست و مشغول همان مرجعیت و تدریس فقه و اصول شدند. این طلبه سؤال?ها را آورد خدمت مرحوم آقا سید احمد کربلایی، ایشان به نحو دیگری معنا کردند؛ خدمت مرحوم آقا شیخ محمد حسین غروی بردند، ایشان هم به نحو دیگری معنا کردند؛ این معانی و تفسیر خیلی هماهنگ نبود. مرحوم آخوند خراسانی(رضوان الله علیه) عذرخواهی کردند و همان پاسخ چند سطری را کافی دانستند، این طلبه نوشته مرحوم آقا شیخ محمد حسین را دوباره آورد خدمت مرحوم آقا سید احمد کربلایی، ایشان رد کردند؛ نوشته مرحوم آقا سید احمد کربلایی را آورد خدمت مرحوم آقا شیخ محمد حسین غروی ایشان رد کردند. این تضارب آرا، رساله?? پربرکتی را تشکیل داد. این رساله مکاتباتی بود بین مرحوم آقا سید احمد کربلایی و آقا شیخ محمد حسین غروی. مرحوم علامه طباطبایی به عنوان داوری، مقطع دوم بحثهای عرفانی خود را در قم شروع کردند. مقطع اوّل، تبریز بود که رسالة الولایة را نوشتند. مقطع دوم تدریس عرفانی و مکاتبات عرفانی را در جمع خواص، بین این دو بزرگوار به عنوان حَکَم و داوری، محاکمات را نوشتند. آن وقت هنوز ما قم نیامده بودیم. ایشان از 1315 تا 1325 تبریز بودند، از 1325 وارد قم شدند، وقتی وارد قم شدند، این کارها را شروع کردند. وقتی این بخش تمام شد، فلسفه را که شروع کردند، بخش پایانی جلد دوم اسفار که مسئله وحدت شخصیّه است، آن را در درس خارج فلسفه، مبسوطاً بحث کردند که ثابت کنند آیا هستی، وحدت تشکیکی است یا وحدت شخصی؟! درس خارج ایشان چندین جلسه طول کشید؛ البته آن هم خصوصی بود. این مقطع سوم بحثهای عرفانی ایشان بود. در مقطع چهارم ایشان، تمهید القواعد را در جمع خواص شروع کردند که بحثهای عرفانی بود. این مخصوص شبهای پنجشنبه و جمعه بود. البته بحثهای جلد نهم اسفار را ایشان هر روز عصرها در منازل اشخاص میگفتند. به قدری این جلسات، مستور و مخفی بود که فقط چند نفر میدانستند و بین جلسات شبهای پنجشنبه و جمعه و جلسه جلد نهم اسفار که بحث معاد است مشترک بودند. برخی?ها که در شبهای پنجشنبه و جمعه شرکت میکردند، خبر نداشتند که عصرها، هر روز بحث معاد هست؛ برخی?ها هم که در بحث معاد شرکت میکردند، خبر نداشتند که شبهای پنجشنبه و جمعه تمهید القواعد است. مرحله? تمهید القواعد که تمام شد، این دوران چهار مرحله?ای عرفانی مرحوم علامه به پایان رسید، بعد شروع کردند به تدریس چند جلد بحار که در آخرین دوره، پنج، شش جلد بحار را تدریس کردند که بعد از آن رحلت کردند. این عصاره? ادوار پنج?گانه عرفانی ایشان که ختم شد به مسئله تفسیر و شرح پنج تا شش جلد بحار مرحوم مجلسی و عقیده ایشان این بود که اگر روایتی معتبر باشد و از معصوم(سلام الله علیه) رسیده باشد، همان?طوری که قرآن کریم کتابی است که ?لاَ یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ?،[8] پیام معصوم، درس معصوم، قول معصوم هم چیزی است که ?لاَ یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ?. توفیقی که نصیب ایشان شد همین بود که جزء شاگردانی از اهل بیت بودند که اگر اهل بیت به عنایت الهی «مطهّر بالأصل» بودند، اینها هم «مُطهّر بالتّبع» بودند، جزء افراد طاهر بودند. گاهی عرض میشد که مرحوم علامه گرچه روی زمین زندگی میکرد، در قم زندگی میکرد، در این زمان زندگی می?کرد، ولی در دنیا زندگی نمیکرد.
بحثی وجود مبارک حضرت امیر دارد که شما فرزندان آخرت هستید، از آن?جا آمدید، بچههای آخرت باشید: «فَکونوا مِن أبناءِ الآخِرَةِ».[9] در آن پیام نورانی سیّدالشهداء(سلام الله علیه) که نامه?ای برای بنی?هاشم نوشت، فرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَکَأَنَّ الدُّنْیَا لَمْ تَکُنْ وَ کَأنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ وَ السَّلَامُ»؛[10] این بیان همان خطبه نهج?البلاغه است. فرمود شما میگویید عراق آشوب است، فلان?جا آشوب است، من اصلاً در دنیا زندگی نمیکنم؛ در زمین هستم، امّا من در آخرت هستم؛ گویا اصلاً برای ما دنیا نبود، ما همیشه اُخروی فکر میکردیم. شما میگویید حالا شام شلوغ است، عراق شلوغ است، کوفه شلوغ است، فلان?جا شلوغ است، یعنی چه؟! «أَمَّا بَعْدُ فَکَأَنَّ الدُّنْیَا لَمْ تَکُنْ وَ کَأنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ وَ السَّلَامُ».
مرحوم علامه اگر کسی با او زندگی میکرد، میفهمید او در زمین زندگی می?کند، ولی در دنیا زندگی نمیکند. هرگز به فکر این بازی?ها که چه کسی آمده، چه کسی رفته، برای چه کسی صلوات فرستادند، برای کسی صلوات نفرستادند؛ هرگز به فکر کودکانه? این?چنین نبود، اصلاً در ذهن او اینها نبود تا بگوید بد است یا خوب است! هرگز بچه?گانه فکر نمیکرد تا بگوییم بد است یا خوب است. بعضیها به این فکر هستند و میگویند این چه کاری است که کردی؟! امّا ایشان گویا «فَکَأَنَّ الدُّنْیَا لَمْ تَکُنْ»! یکی از مراجع(رضوان الله علیه) که هم?دوره ایشان بود، در نجف بارها به من میگفت که این حرف?ها برای خود آقای طباطبایی است. بارها به من میفرمود من اساتیدش را در نجف میشناسم، آن آقای صدر را میشناسم، بادکوبه?ای را میشناسم یا دیگری را میشناسم؛ آنها آنقدر نبودند که آقای طباطبایی دارد، این حرف?ها برای خود ایشان است و بارها تکرار می?کرد که این آقای طباطبایی انسان کامل است. خدا هر دو را و سایر مراجع را با اولیای الهی محشور کند!
این کارهای مرحوم آقای طباطبایی بود! اگر کسی این راه را برود، ذات اقدس الهی ?یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ?،[11] این فقط منتظر یک ظرف است، یک ظرف طاهر! شما اگر بخواهید آبی تهیه کنید بدهید که کسی وضو بگیرد، در ظرف آلوده که نمی?ریزید، بلکه در یک ظرف پاک آب می?ریزید. اگر ـ خدای ناکرده ـ در قلب کسی یک آلودگی باشد، فرمود: ?وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ?،[12] اینکه گفتند هجرت برای همیشه است، همین?طور است، جهاد هم برای همیشه است، همین?طور است، حالا هجرت گاهی از مکه به مدینه است، گاهی از مکه به حبشه است و مانند آن است؛ امّا گاهی از بدی به خوبی است. آن هجرت مستمر «الی یوم القیامة» ?وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ? است، نه از مکه به مدینه بیا و از مکه به حبشه برو. فرمود از بدی هجرت کن! همانطور که جهاد «الی یوم القیامة» است، هجرت هم «الی یوم القیامة» است: ?وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ?؛ از این من و ما، از این که چه کسی عُظماست چه کسی أعظم است، از این بازی کودکانه هجرت کن! این همه علوم هست که به ملائکه دادند، چطور ما از آنها بهره نبریم. همان بیانات وجود مبارک حضرت امیر در نهج?البلاغه است که به صورت صحیفه سجادیه امام سجاد(سلام الله علیه) درآمده، فرمود: «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی»،[13] اینها که این حرفها را با خودشان نبردند، این حرف?ها را گفتند و رفتند! فرمود هرچه از ما بخواهید بپرسید، هیچ?کس در دنیا پیدا شد که دهان باز کند و بگوید هرچه می?خواهید از من بپرسید؟! غیر از این خاندان! شما در تاریخ خواندید، در تاریخ نوشتید، هیچ حکیمی، هیچ فیلسوفی، هیچ دانشمندی دهان باز کرده و بگوید هرچه می?خواهید از من بپرسید. برخی?ها رفتند چنین حرفی را بزنند رسوا شدند، این فقط برای این خاندان است! بگوید که هرچه می?خواهید از من بپرسید: «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْضِ». این همه علوم هست، این همه معارف هست، آن وقت چهار شُبهه در فضای حقیقی یا فضایی که عده?ای آن را فضای مجازی می?دانند باشد، کسی نتواند به اینها جواب دهد. حرف?ها فراوان است، علوم فراوان است، ریخته؛ منتها باید جمع کرد. اگر این هست، یک طباطبایی میخواهد که قرآن کریم و عترت هم این ظرفیت را دارد و می?پروراند.
بارها به عرض شما رسید این سه بزرگوار، هر سه معاصر هم بودند و از نجف برخاستند. هر سه بزرگوار جزء طلبههای عادی بودند، فقط مقداری خوب درس خواندند، قدری خوب عمل کردند؛ امّا مقدار زیادی به طهارت روح رسیدند؛ یکی شده آقا سید محسن حکیم که یک دوره فقه نوشته به نام مستمسک که یک کتاب قوی فقهی است! یکی شده علامه? امینی که از ولایت نوشته! کلام نوشته! الغدیر یک کتاب کوچکی نیست! یکی هم شده علامه طباطبایی؛ اینها سه طلبه بودند که در نجف درس خواندند. این فیض، همان فیض است، این اهلبیت، همان اهلبیت هستند؛ این نجف و قم همان نجف و قم است؛ اینها راه دارد، اینها که از آسمان نیامدند. درست است مراجع دیگر ـ حشرشان با اولیای الهی! ـ شاگردانشان، تقریرات فراوانی نوشتند؛ اما اینکه خودشان دست به قلم کنند، کم بود؛ مرحوم آقای حکیم یک دوره مستمسک نوشت که یک کتاب فقهی قوی است. مرحوم علامه امینی آن کار را کرده، مرحوم علامه طباطبایی این کار را کرده! اینها در همین عصر بودند و هر سه هم محصول این عصرند و کنار هم بودند. الآن هم می?شود این کار را کرد! غرض این است که یک مقدار انسان به زندگی ظاهری میرسد که نیازها برطرف شود، بقیه فکر است. اگر مقداری انسان این ظرفیت را باز کند، آن وقت میریزند: «نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاءُ»[14] همین است دیگر؛ علم اصولاً همین?طور است؛ حقیقت علم نور است.
غرض این است که امروز سالروز رحلت این بزرگوار است، حشر ایشان هم با انبیای الهی، مثل حشرهای همه علما و صلحا و مراجع ماضین. اینها پیشگام ما هستند، «قُدوة»[15] ما هستند و امام متقیان هستند که قرآن درباره اینها فرمود: ?وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً?،[16] ما اگر به این حدّ نرسیم، لااقل به اینها اقتدا میکنیم. این همّت را ذات اقدس الهی به ما داد، فرمود شما همیشه سعی نکنید دنباله?رو باشید؛ چه عیب دارد که شما امام باشید. همیشه سعی نکن پشت سر کسی اقتدا کنی. از خدا بخواه طوری باشید که عده? زیادی از کتاب شما استفاده کنند: ?وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً?، خدایا آن توفیق را بده که پاکان جامعه به من اقتدا کنند، فضلای جامعه کتاب من را بخوانند. اینکه بد نیست، اگر بد بود که قرآن تصریح نمیکرد که حرف مردان الهی این است. این عیب دارد که آدم بگوید خدایا! توفیقی بده تا من کتابی بنویسم که همه فضلا از کتاب من استفاده کنند؛ این عیب دارد؟! همه فضلا روش من را بگیرند، این عیب دارد؟! ?وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً?. خدایا! به دنبال کسی راه افتادن که کمال نیست؛ البته آن هم فضیلت دارد، امّا من اگر خودم را نخواستم و کسی را نخواستم، غیر از تو و آیات تو، آن وقت میشوم «امام المتّقین»! این نه برای انبیا است و نه برای اهل بیت، این برای همه ما هست. فرمود اینها کسانی هستند که میگویند نماز را «قرّة عین» ما قرار بده،[17] تقوا را، این کارها را انجام بده! آنها که برایشان سخت بود این حرف را تفسیر کنند، میگفتند یک «لام» در تقدیر است که «و اجعل لنا من المتقین اماما»؛ چون هاضمه آنها ضعیف بود که میگفتند مگر ما میتوانیم «امام المتقین» باشیم؟!
«خویش را تأویل کن! نی ذکر را!»[18] خودت بالا بیا! چرا قرآن را عوض میکنی! قرآن این فرصت را، این ظرفیت را داد، فرمود شما میتوانید به جایی برسید. حالا کسی داعیه عصمت که نداشت؛ آن در ذهن کسی هم نمی?آید. همین داعیه حکمت است، داعیه عدل است، داعیه عقل است، داعیه کمال است، داعیه طهارت است. درباره مسجد قُبا که در قرآن امضا کرد و فرمود: ?فیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا?،[19] اینکه نقص نیست، اینکه بد نیست، این غُلو هم نیست، فرمود در مسجد قُبا کسانی رفت و آمد میکنند که طهارت روح را دوست دارند: ?فیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا?.
این مسجد امام حسن عسکری قم که از قدیمی?ترین مساجد این شهر است و به وجود مبارک امام حسن عسکری وابسته است؛ احمد بن اسحاق و دیگران اجازه گرفتند و این مسجد را ساختند؛ در طلیعه این مسجد و بر در ورودی آن قبلاً این آیه نوشته شده بود: ?فیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا?؛ عین همان که در مسجد قُبا نوشته شده بود. اینکه بد نیست، این هم که غُلو نیست؛ آدم میخواهد پاک باشد. سخن از عصمت که نیست، بلکه سخن از طهارت است؛ یعنی نه بیراهه برود، نه راه کسی را ببندد، نه تحت ولایت زید باشد، نه تحت ولایت عمر باشد. این?طور نباشد، بلکه تحت ولایت قرآن و عترت است ?فیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا?؛ اینکه بد نیست. آن وقت با کمال شهامت میگوییم: ?وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً?؛ خدایا! آن توفیق را بده که ما قدمی برداریم که خوبان جامعه به ما اقتدا کنند؛ این نقص نیست. اگر کسی به این?جا رسید، آنگاه بیش از گذشته شاکر است و اهل سجده، ـ خدای ناکرده ـ کسی که خودش را ببیند که دیگر اهل تقوا نیست، چه رسد به اینکه امام متقیان باشد.
غرض این است که سالروز رحلت مرحوم علامه طباطبایی(رضوان الله علیه) است. ایشان بعد از اینکه در نجف آن علوم را داشتند، مقاطع گوناگونی در علوم عقلی داشتند، از جمله چهار دوره درباره عرفان داشتند؛ مقاطع گوناگونی درباره قرآن داشتند که قرآن سالیان متمادی تا آخر عمر خدمتشان بود و بخش نهایی زندگی ایشان هم تدریس چند جلد بحار بود که حشرش با قرآن و عترت!
«و الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین»
[2]. سوره شوری, آیات1 و 2.
[4]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج7، ص414.
[5]. نظامی، خمسه، خسرو و شیرین، بخش48.
[6]. منطق الطیر(عطار نیشابوری)، دیباچه کتاب.
[9]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه42.
[10]. کامل الزیارات، ص75.
[13]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه189.
[14]. مصباح الشریعة، ص16.
[15]. لغت?نامه دهخدا، قدوة: [ق ُ وَ] پیشوا، قِدَة.
[17]. ر.ک: الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج5، ص321؛ «جُعِلَ قُرَّةُ عَیْنِی فِی الصَّلَاةِ».
[18]. مثنوی معنوی، دفتر اوّل، بخش59؛ «کردهای تاویل حرف بکر را ???خویش را تاویل کن نه ذکر را».