سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در کتاب نخستین نوشته شده است : ای پسر آدم! رایگان یاد ده؛ همان گونه که رایگان یاد گرفتی . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
چهارشنبه 95 دی 29 , ساعت 6:40 عصر

 


خلاصه و نتیجه‌گیری
فطرت از نظر لغوی به معنای «نحوة خاص خلقت یا همان خلق از عدم»، و با مفاهیمی چون حنیف و صبغه مساوق، و با غریزه و طبیعت متفاوت است. فطرت در اصطلاح قرآن در ارتباط با دین مطرح شده است و به معنایشناخت الله و گرایش به او در انسان است. استاد مطهّری با تحلیلی فلسفی توسعی در معنای قرآنی آن قایل شده‌اند که می‌توان آن را چنین تعریف کرد: مجموعة ویژگی‌ها و خصوصیات سرشتی نوع انسان که به صورت بالقوه در او وجود دارند. این استعدادها و توانایی‌های سرشتیکه فصل ممیز انسان از دیگر موجودات‌اند، استعدادهاییهمچون حقیقت‌جویی و خلاقیت را در برمی‌گیرند.
فطرت دو بعد ادراکی(شناختی) و احساسی(عاطفی) دارد، که بعد ادراکی آن نیز به دو قسم تصورات و تصدیقات تقسیم‌پذیر است. در باب فطرت ادراکی، استاد مطهّری معتقدند که انسان تصورات فطری ندارد؛ ولی تصدیقات فطری به معنای تصدیق بدیهی اولی دارد.
بعد دیگر فطرت، فطرت احساسی است که گرایش‌های انسانی و مافوق حیوانی انسان را دربر می‌گیرند؛ گرایش‌هایی فطری همچون گرایش به پرستش، خلاقیت و دین. از نظر استاد مطهّری همة گرایش‌های فطری شعبه‌ها و شاخه‌های گرایش اصلی فطرت‌اند و آن «گرایش به کمال مطلق و فرار از نقص» است. اگر انسان به دنبال امور دیگر می‌رود، به خاطر این است که در آن امور کمالی می‌یابد و اگر از چیزی فرار می‌کند،بدان سبب است که در آنها نقص می‌بینید.
امور فطری، امکان رشد دارند؛ یعنی اموری بالقوه‌اند که اگر از شرایط و عوامل درونی و بیرونی بهره جویند، شکوفا می‌شوند و به فعلیت می‌رسند.
فطرت(دینی) منحرف و مسخ نمی‌شود؛ بلکه انسان است که از فطرت منحرف و مسخ می‌شود. آدمی وقتی رفتاری را انجام می‌دهد که با فطرتش مخالف است، رفته‌رفته از فطرتش منحرف می‌شود و اگر بر این مسیر لجاج و اصرار بورزد، مسخ می‌شود. در چنین صورتی فطرت از بین نرفته؛ بلکه فراموش شده و فعلیت نیافته است.

منابع
طباطبائی، سید محمدحسین، اصول فلسفه و روش رئالیسم، پاورقی مرتضی مطهری، تهران، دفتر انتشارات اسلامی، 1359، ج 1-3.
ـــــ ، اصول فلسفه و روش رئالیسم، پاورقی مرتضی مطهری، تهران، صدرا، 1377، ج 5.
فرامرز قراملکی، احد، استاد مطهّری و کلام جدید، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشة اسلامی، 1383.
مطهّری، مرتضی، آشنایی با قرآن، تهران، صدرا، 1377.
ـــــ ، آشنایی با قرآن، تهران، صدرا، 1378.
ـــــ ، تعلیم و تربیت در اسلام، تهران، صدرا، 1385.
ـــــ ، فطرت، تهران، صدرا، 1373.
ـــــ ، فلسفة تاریخ، تهران، صدرا، 1374، ج1.
ـــــ ، فلسفة تاریخ، تهران، صدرا، 1383، ج3 .
ـــــ ، قیام و انقلاب مهدی?ازدیدگاه فلسفة تاریخ، تهران، صدرا، 1385
ـــــ ، مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی(5)، جامعه و تاریخ، تهران، صدرا، 1370.
ـــــ ، نقدی بر مارکسیسم، تهران، صدرا، 1362.
معلمی، حسن، نگاهی به معرفت‌شناسی در فلسفة اسلامی، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشة اسلامی، 1387.

. مرتضی مطهری، مقدمه ای بر جهان‌بینی اسلامی: انسان و ایمان، ص65.
.
همو، فطرت،ص50.
.
احد فرامرز قراملکی، استاد مطهری و کلام جدید، ص257.
.
مرتضی مطهری، فطرت، ص20.
.
همان، ص19.
.
همو، فطرت، ص27.
.
همان، ص29.
.
همان، ص30-29.
.
همان، ص33 و 34.
.
همو، نقدی بر مارکسیسم، ص249.
.
سیدمحمد حسین طباطبائی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، پاورقی مرتضی مطهری، ج2، ص183.
.
همان.
.
همان، ص 172.
.
همان، ص 172.
.
همان، ص 175-176.
.
همان.
.
همان، ص188.
.
همان، ص238.
.
همان، ص239.
.
همان، ص248.
.
مرتضی مطهری، فطرت، ص50.
.
سید محمدحسین طباطبائی،همان، ج2 ،ص182.
.
حسن معلمی، نگاهی به معرفت‌شناسی در فلسفة اسلامی، ص198.
.
مرتضی مطهری، فطرت، ص71.
.
همو، فلسفة تاریخ، ج4، ص252.
.
همان، ص253.
.
همان.
.
همان، ص252.
.
همو، فطرت، ص60.
.
همو، فلسفة تاریخ، ج4، ص259.
.
همان، ص 259-260.
.
همو، فطرت، ص95.
.
همو، آشنایی با قرآن، ج8، ص 58.
.
همو، مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی(5): جامعه و تاریخ، ص249.
.
همو، تعلیم و تربیت در اسلام، ص50.
.
همو، فلسفة تاریخ، ج1، ص 159-162.
.
همان، ص 158-159.
.
همو، قیام و انقلاب مهدی?ازدیدگاه فلسفة تاریخ، ص35.
.
همو، فلسفة تاریخ، ج4، ص78.
.
همان، ص53.
.
همو، اسلام و مقتضیات زمان، ج1، ص400.
.
همو، مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی(5): جامعه و تاریخ، ص54.
.
همو، آشنایی با قرآن، ج5،ص177.
.
همو، مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی(5): جامعه و تاریخ، ص189.

  •  

 


چهارشنبه 95 دی 29 , ساعت 6:32 عصر

واژة فطرت
کلمة فطرت از جمله مفاهیمی است که برای اولین بار قرآن آن را در مورد انسان به کار برده است. فطرت از ریشة «فَطَرَ» در لغت هم به معنای شکافتن است،[1] و هم به معنای خلق و ایجاد و ابداع است.[2] یعنی اختراع و آفرینشی که بدون سابقه و بدون الگوگیری از دیگری است. و از آن جا که لغت فطرت در قرآن در مورد انسان و رابطة او با دین آمده است: «فاقم وجهک للدّین حنیفاً فطره الله التی فطَر الناس علیها لا تبدیلِ لخلق الله»[3]؛ توجه خود را به سوی دین بدار، سرشت خدایی که خدا همة انسانها را بر آن سرشته است و هیچ تغییری در این آفرینش خدا نیست.
این آیه در مقام بیان این حقیقت است که انسان به گونه‌ای خاص آفریده شده است و خلقتش ابداعی و اختراعی است و دارای ویژگی‌های خاص در اصل خلقت است. مثلاً به
  نوعی از سرشت و طبیعت آفریده شده است که برای پذیرش دین آمادگی دارد و اگر به حال خود و به حال طبیعی رها شود، همان راه را انتخاب می‌کند، مگر آن که عوامل خارجی و جبری او را از راهش منحرف کند.[4]
بنابراین فطرت به معنای سرشت خاص و‌ آفرینش ویژة انسان است و امور فطری، یعنی آن چه که نوع خلقت و آفرینش انسان اقتضای آن را داشته و مشترک بین همة انسانها باشد.[5]

معنای اصطلاحی فطرت
حکماء و علماء و مفسرین معانی مختلفی برای فطرت گفته‌اند، امّا شاید بهترین و جامع‌ترین تعاریف این باشد که «فطرت عبارت است از نوعی هدایت تکوینی انسان در دو حوزة‌شناخت و احساس».[6]
توضیح این که خداوند متعال نوع خلقت و سرشت آدمی را به گونه‌ای آفریده که نسبت به برخی امور ادراک و بینش و آگاهی خاص غیراکتسابی میل و گرایش ویژه‌ای در خود احساس می‌کند.
مثلاً طبق آیة شریفة «فطرتَ الله التی فطَر الناس علیها...» و برخی روایات شریفه به صراحت از وجود نوعی فطرت الهی در انسان خبر می‌دهد، یعنی انسان با نوعی از سرشت و طبیعت آفریده شده که برای پذیرش دین آمادگی داردو انبیاء در دعوت انسانها به توحید و پرستش خداوند با موجوداتی بی‌تفاوت رو به رو نبوده‌اند؛ بلکه در ذات و سرشت همة انسانها، یک نوع شناخت و بینش نسبت به خدا و پرستش آن و توحید بوده که یک تمایل و کشش خاص قلبی را به سوی خدا و توحید و دین به همراه داشته است. امام صادق ـ علیه السّلام ـ در توضیح این جمله پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ که فرمود: «کلُّ مولودٍ یولدُ علی الفطرة»؛[7] هر نوزادی بر فطرت توحید زاده می‌شود. فرمود: مقصود پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ آن است که هر نوزادی با این فطرت و آگاهی که خداوند خالق و آفریننده اوست متولد می‌شود.

فطرت، طبیعت، غریزه
یکی از مطالب مهمی که در مباحث مربوط به فطرت مطرح می‌شود این است که فطرت که سرشتی ویژه و آفرینشی خاص می‌باشد اکثراً یا همیشه برای انسان استعمال می‌شود و این غیر از «طبیعت» و یا «طبع» است که در همة موجودهای جامد یا نامی
  و یا بدون روح حیوانی یافت می‌شود.
مثلاً گفته می‌شود که طبیعت آب و یا فلان میوه چنین است و البته واژه طبیعت بیشتر در غیر بی‌جان به کار می رود در جاندارها مثل گیاهان و حیوانات و انسان هم به کار می‌رود، ولی در آن جنبه‌هایی است که با بی‌جانها مشترکند.
همچنین فطرت غیر از غریزه است چون که غریزه در حیوان است و در انسان در بعد حیوانیش موجود است، لذا واژة غریزه کمتر برای انسان به کار می‌رود.[8] مثل غریزة گرسنگی یا غریزه جنسی.

ویژ‌گی‌های فطرت
فطرت دارای خصوصیاتی است که عبارتند از: 1. معرفت و آگاهی و بینش فطری و نیز گرایش عملی انسان، که تحمیلی و تحصیلی و اکتسابی نیست، بلکه در نهاد او تعبیه شده و به علم حضوری و شهودی معلوم است.
2. با فشار و تحمیل نمی‌توان آن را زایل کرد، لذا تغییرپذیر و تبدیل پذیر و زوال پذیر نیست «لا تبدیل لخلق الله» و به عبارت دیگر:‌ثابت و پایدار است گر چه ممکن است تضعیف و کمرنگ شوند یعنی انسان از آغاز تولد با فطرت الهی زاده می‌شود و با همان فطرت از دنیا می‌رود.
3. فراگیر و عمومی و همگانی است، کافر، مسلمان و مؤمن و فاسق و جاهل و... همه دارای فطرت الهی‌اند. چون حقیقت هرانسانی با این واقعیت سرشته شده است.
4. چون بینش و گرایش انسان متوجه هستی محض و کمال مطلق است، از ارزش حقیقی و عقلانی و قداست برخوردار است و ملاک تعالی اوست و از این رهگذر، تفاوت بین انسان و سایر جانداران باز شناخته می‌شود.[9]

برخی از مصادیق فطرت
چنان که قبلا اشاره شد فطرت الهی انسان دارای دو قلمرو است یکی در ناحیة شناخت‌ها و بینش‌ها به یک سلسله امور توجه دارد و دیگری فطریات در ناحیه گرایش‌ها و کشش‌ها.
فطریات بینشی مانند: 1. فطرت خداجوئی و خداشناسی.
فطرت خداپرستی؛ البته به اعتبار دیگر اینها جزء فطریات گرایشی هم هستند، امّا از آن جا که گرایش انسان به خدا و پرستش و خضوع و خشوع در برابر وجودی برتر و خالقی قادر و متعال، زمانی حاصل می‌شود که انسان نوعی شناخت و ادراک نسبت به آن موجود داشته باشد می‌توان آنها را جزء فطریات بینشی هم بشمار آورد.
فطریات گرایشی عبارتند از:
1. فطرت حقیقت جویی؛
2. گرایش به فضایل انسانی و کارهای خیر، مانند نیکی و احسان و خیر رساندن به دیگران، راستگویی و... ؛
3. فطرت کمال طلبی و گرایش‌ کمال مطلق، یا ذات واحدی که مبدأ همه موجودات و منبع همه کمالات است.
4. گرایش به جمال و زیبایی، در هر شکل و به هر صورتی که باشد مانند زیبائی گل و چمن و کوهسار و هنر و زیبایی‌های معنوی و اخلاقی.
5. گرایش به خلاقیت و ابداع و نوآوری وابتکار.

اثبات خداجویی و خداشناسی فطری در انسان
متکلمین و حکماء‌ و کارشناسان علوم انسانی (اعم از اسلامی و غیر اسلامی)[10] برای اثبات وجود خدا یکی از براهین مهم و راه‌گشایی که در این زمینه ارائه داده‌اند همین برهان فطرت است. که طریق تبیین آن مختلف است که ما به دو طریق به طور اختصار اشاره می‌کنیم:
طریق اول: بینش شهودی و گرایش حضوری نسبت به هستی محض و کمال نامحدود، در وجود و سرشت همة انسانها تعبیه شده و تمامی افراد بشر یک نوع شناخت و گرایش و تمایلی به وجود و کمالی برتر دارند تا خود را به آن مقام نزدیک کنند تا هم منافع و نیازهای درونی و بیرونی خود را مرتفع کنند و هم از ضرر و زیانهای مهم، خود را برهانند، لذا در برابر چنین کمالی نامحدود و مدبّری حکیم، کشش شاهدانه و پرستش خاضعانه دارند. پس وقتی چنین شناخت و گرایشی در وجود تمامی انسانها باشد حتماً مستلزم آن است که این کمال مطلق و نامحدود وجود داشته باشد که او همان خداوند است و الا تمامی این بینش‌ها و تمایلات لغو و عبث خواهد بود.
به طور خلاصه چنین می‌توان گفت: 1. انسان فطرتاً کمال جو و کمال خواه است.
2. شواهد مربوط به زندگی خود انسان
  و دیگران گویای این حقیقت است که کمالهای محدود انسانها را ارضاء نمی‌کند، پس فطرت انسان خواهان کمال بی کران و غیر متناهی است.
3. وجود چنین احساس و شناخت و عشق و گرایشی در انسان به کمال برتر و نامحدود، مسلتزم وجود کمال مطلق است پس کمال مطلق وجود دارد و او همان خداوند است.[11]
طریق دوم.
  این روش که برگرفته از طریق قرآن و اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ است چنین تبیین می‌شود برای افراد بشر پیش می‌آید که در مواجهه با برخی بلاها و مصائب و سختی‌ها که دیگر هیچ امیدی به اسباب وسائل مادی و انسانی ندارند، برای نجات خود از مهلکه یک بارقه ی امیدی در دلشان روشن می‌شود و ناخودآگاه به وجود قدرتی مافوق و برتر درخود که آنها را دستگیر می‌کند پی می‌برند، این آگاهی و کشش حضوری و شهودی به چنین وجودی نجات دهنده بهترین دلیل بر اثبات وجود خداوند متعال است.
در قرآن کریم در چندین آیه به این مسئله اشاره شده است، ‌از جمله آیه شریفه: «فاذا رکبوا فی الفلک دعوا الله مخلصین له الدین...»[12] هنگامی که در کشتی سوار می‌شوند، خدا را با اخلاص می‌خوانند، ولی آن گاه که (خدا) آنها را به خشکی رساند و نجات داد به پروردگار خود شرک می‌ورزند.
در حدیث معروفی آمده است: «شخصی به حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ عرض کرد: مرا به خدا راهنمایی کن. فرمود: هیچ سوار کشتی شده‌ای؟ گفت: آری. فرمود: هیچ اتفاقی افتاده است که کشتی تو بشکند و به حالت اضطراب افتاده باشی و چاره‌ای برای نجات نیابی؟ گفت: آری. فرمود: آیا دل تو تعلق گرفت به این که موجودی هست که قادر به خلاصی تو باشد؟ گفت: آری. فرمود: آن موجود همان خداوند قادر متعال است»[13]
سخن آخر این که: مظاهر حیات مادی و مشاهده اسباب و مسببات در زندگی توأم با هوی و هوس‌های شیطانی، تار نسیان بر فطرت خداشناسی و خداجویی انسان تنیده و تبلور و جلای آن را کمتر می‌سازد و آن را دچار رکود می‌کند و لازمة فطری بودن امری، این نیست که در همه ی افراد به طور مداوم و بی‌وقفه ظهور و بروز کند. ولی آن گاه که احساس کرد خطر نابودی او را تهدید می‌کند و دست او از اسباب ظاهری و مادی کوتاه است از فطرت گردزدایی شده و زنگ الحاد زدوده می‌شود، صفای ضمیر پدیدار می‌گردد و آشکارا خدا را به دیدة دل می‌بیند.

معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. جوادی آملی، عبدالله، ده مقاله پیرامون مبدأ و معاد، تهران، الزهرا، 1363.
2. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 5، مقاله فطرت، تهران: صدرا، 1371.
3. مصباح، محمد تقی، خودشناسی برای خودسازی، قم، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1378.
4. شیروانی، علی، سرشت انسان، پژوهشی در خداشناسی فطری، قم، نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه‌ها، معاونت امور اساتید و دروس معارف اسلامی.
 
پی نوشت ها:
[1] . زبیدی، محمد مرتضی، تاج العروس، ج 13، ص 325.
[2] . راغب اصفهانی، مفردات، ص 396.
[3] . روم/ 30.
[4] . ر.ک: مطهری، مرتضی، فطرت، انتشارات صدرا، چاپ چهاردهم، 1382، ص 19 ـ 21.
[5] . جوادی آملی، عبدالله، فطرت در قرآن، نشر اسراء، چاپ دوم، 1379، ص 24.
[6] . مصباح یزدی، محمد تقی، معارف قرآن (خداشناسی، کیهان شناسی، انسان شناسی)، انتشارات موسسه امام خمینی، چاپ سوم، 1380، ص 26.
[7] . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج 2، ص 13.
[8] . ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، فطرت در قرآن، ص 24؛ و شهید مطهری، فطرت، 29 ـ 33.
[9] . جوادی آملی، عبدالله، فطرت در قرآن، نشر اسراء، ص 26 و 27.
[10] . ر.ک: مطهری، مرتضی، در تعلیقات کتاب «اصول فلسفه روش رئالیسم» ج 5، ص 52؛ ایشان به سخنانی از دانشمندی چون ویلیام جیمز، پاسکال، برگسون، انیشتین اشاره می‌کند.
[11] . شاه آبادی، رشحات البحار، کتاب الانسان و الفطرة.
[12] . عنکبوت/ 65.
[13] . الحویزی، عبدعلی بن جمعه، نور الثقلین، ج 1، ص 13، صدوق، توحید، تهران، انتشارات مکتبة الصدوق، 1387 ق، ص 231.


پنج شنبه 95 آذر 25 , ساعت 12:53 عصر

 

اظهارات آقای هاشمی رفسنجانی و پاسخهای حضرت امام خمینی

اظهارات آقای هاشمی رفسنجانی که در روزهای پایانی سال 1390 در دیدار مسئولان فصلنامه مطالعات بین المللی مطرح شده بود، پس از انتشار در سالهای گذشته، بازتاب گسترده ای در رسانه های داخلی و خارجی داشت. موضوع مذاکره و رابطه با آمریکا اصلی ترین بخش از سخنان ایشان بود که با واکنش های منفی برخی از رسانه ها و شخصیت های داخلی مواجه شد.

آقای هاشمی در این دیدار می گوید: «من در سال های آخر حیات امام(ره) نامه ای را خدمت شان نوشتم، تایپ هم نکردم برای اینکه نمی خواستم کسی بخواند و خودم به امام دادم. در آن نامه هفت موضوع را مطرح کردم و نوشتم شما بهتر است در زمان حیات تان اینها را حل کنید. در غیر این صورت، ممکن است اینها به صورت معضلی، سد راه آینده کشور شود. گردنه هایی هست که اگر شما ما را عبور ندهید، بعد از شما عبور کردن مشکل خواهد بود. یکی از این مسائل، رابطه با آمریکا بود. نوشتم بالاخره سبکی که الان داریم که با آمریکا نه حرف بزنیم و نه رابطه داشته باشیم قابل دوام نیست. آمریکا قدرت برتر دنیا است. مگر اروپا با آمریکا، چین با آمریکا و روسیه با آمریکا چه تفاوتی از دید ما دارند؟ اگر با آنها مذاکره داریم چرا با آمریکا مذاکره نکنیم؟ معنای مذاکره هم این نیست که تسلیم آنها شویم. مذاکره می کنیم اگر مواضع ما را پذیرفتند یا ما مواضع آنها را پذیرفتیم، تمام است.»

پس از انتشار این سخنان و طرح انتقادات جدی به آن در کشور، آقای هاشمی در واکنش به این انتقادات در یکی از دیدارهای نوروزی می گوید: «اگر بحث هایم در مورد رابطه با آمریکا در آن نامه مورد ایراد بود حتماً حضرت امام در همان زمان پاسخ من را می دادند.»

اظهارات آقای هاشمی از زوایای مختلف قابل نقد و بررسی است. یکی از زوایای قابل تأمل در پاسخ حضرت امام(ره) به این نوع دیدگاه است. ایشان در واکنش به انتقادات می گوید، اگر حرف هایم در مورد رابطه با آمریکا مورد ایراد بود حتماً حضرت امام در همان زمان پاسخ می دادند. آقای هاشمی طبق گفته خودشان این نامه را نه در روزها یا ماه های آخر حیات امام(ره)، بلکه در سال های پایانی حیات آن عزیز سفر کرده نوشته اند. در این صورت باید گفت، اگر حضرت امام(ره) با دیدگاه هاشمی موافق بودند، حتماً طبق نظر ایشان، اقداماتی را برای گشودن باب مذاکره و رابطه با آمریکا به عمل می آوردند تا نظام اسلامی در آینده با مشکلات اساسی در این خصوص مواجه نشود. آقای هاشمی نمی تواند ادعا کند که حضرت امام(ره) برای این کار فرصت نداشتند، چون در سال های پایانی، یعنی حداقل در 2 یا 3 سال قبل از رحلت امام این نامه نوشته شده و حضرت امام(ره) اگر با دیدگاه هاشمی موافق بودند، به تجدیدنظر در مواضع خود در قبال آمریکا می پرداختند. بررسی سخنان و بیانیه های حضرت امام(ره) نشان می دهد که مواضع حضرت امام(ره) در قبال آمریکا از ابتدای شروع مبارزات تا آخرین لحظه حیات ایشان، ضمن اینکه هیچ تغییر اساسی نکرده، بلکه هر چه زمان می گذرد مواضع ایشان در قبال آمریکا برای مبارزه و مقابله تندتر و جدی تر شده است. بنابراین باید گفت: حضرت امام(ره) با تکرار مواضع پیشین خود در قبال آمریکا تا آخرین لحظه حیات، پاسخ آقای هاشمی را داده اند. پاسخ هایی از قبیل:

الف- هاشمی می گوید: آمریکا قدرت برتر دنیاست.

- حضرت امام خمینی(ره) پاسخ می دهند:

1- آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند.

2- آمریکا در مقابل مسلمین نمی تواند خودنمایی کند.

3- ما یقین داریم اگر دقیقاً به وظیفه مان که مبارزه با آمریکای جنایتکار است ادامه دهیم، فرزندان مان شهد پی

 


پنج شنبه 95 آذر 25 , ساعت 12:47 عصر

 

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

?ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجیدِ (1) بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقالَ الْکافِرُونَ هذا شَیْ‏ءٌ عَجیبٌ (2) أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً ذلِکَ رَجْعٌ بَعیدٌ (3) قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا کِتابٌ حَفیظٌ (4) بَلْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ فَهُمْ فی‏ أَمْرٍ مَریجٍ (5) أَ فَلَمْ یَنْظُرُوا إِلَی السَّماءِ فَوْقَهُمْ کَیْفَ بَنَیْناها وَ زَیَّنَّاها وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ (6) وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَیْنا فیها رَواسِیَ وَ أَنْبَتْنا فیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهیجٍ  (7) تَبْصِرَةً وَ ذِکْری‏ لِکُلِّ عَبْدٍ مُنیبٍ  (8)?

سوره مبارکه «ق» که در مکه نازل شد، عناصر محوری آن مثل سایر سُوَر مکی، اصول دین است؛ البته برخی از مسائل اخلاقی و حقوقی و مسائل عام فقهی را هم در بر دارد. در آغاز سوره یکی از حروف مقطّع به نام «ق» است؛ حروف مقطّع در قرآن، گاهی جزء یک آیه است؛ گاهی به تنهایی آیه است؛ گاهی حرف مقطع به قدری است که مجموعاً دو آیه را تشکیل می‌دهند. آن?جا که جزء آیه باشد و نه خود آیه؛ نظیر ?ق? است و تعبیرات دیگری که مثل ?ص وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ?[1]است که آن?جا هم همین?طور است؛ یعنی در ?ص وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ?، «ص» جزء آیه است. گاهی به تنهایی یک آیه است؛ مثل ?طه?، گاهی حروف مقطع به قدری است که دو آیه را تشکیل می‌دهند؛ نظیر سوره «شوری» که دارد: ?حم ? عسق?،[2] این ?حم? یک آیه ?عسق? آیه دیگر است. به هر تقدیر این حروف مقطع گاهی جزء آیه است، گاهی یک آیه است، گاهی دو آیه و معنای حروف مقطعه هم محتملات فراوانی است که در آغاز سوره مبارکه «بقره» به آن اشاره شد.

این سوره مبارکه با سوگند به قرآن کریم شرو ع می‌شود؛ مثل: ?یس ? وَ الْقُرْآنِ الْحَکیمِ?،[3] ?ص وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ?؛ اینجا هم فرمود: ?ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجیدِ? که به قرآن مجید سوگند یاد می‌کند، به قرآن حکیم سوگند یاد شد، به قرآن ?ذِی الذِّکْرِ?؛ سوگند یاد شد. سوگند در قرآن پیام‌های فراوانی دارد که یکی از برجسته‌تر‌ین پیام?ها همان است که سیدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی دارند؛ نظر شریف‌شان این است که قَسم در قرآن که خدای سبحان سوگند یاد می‌کند، نظیر قَسم بشر در محاکم نیست. قَسم در محاکم، در مقابل بیّنه است که «إِنَّمَا أَقْضِی بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْأَیْمَانِ»[4] که مدّعی، بیّنه اقامه می‌کند و منکر سوگند؛ امّا طبق فرمایش ایشان، قَسم در قرآن کریم که خدای سبحان سوگند یاد می‌کند، به خود بیّنه است نه در قبال بیّنه. یک وقت است انسان در یک فضای تاریکی به دیگری خبر می‌دهد که شب تمام شد و روز فرا رسید؛ چون دلیلی ندارد، سوگند یاد می‌کند؛ به فلان شیء سوگند که الآن روز است. یک وقت یک نابینا در کنار یک بینا هست؛ یا یک کسی در یک اتاق تاریک است و دیگری به او خبر می‌دهد که الآن روز است و سوگند یاد می‌کند، می‌گوید به این آفتاب قَسم که الآن روز است؛ این به خود دلیل، قَسم خورد، نه در قبال دلیل! سوگندهای ذات اقدس الهی در مقابل دلیل نیست، بلکه به خود دلیل است. وقتی به قرآن سوگند یاد می‌کند که منشأ حکمت است، منشأ ذکر است، منشأ مجد است، معلوم می‌شود جامعه اگر بخواهد به حکمت برسد، به یاد حق برسد، به مجد و شکوه برسد، باید قرآنی فکر کند و قرآنی عمل کند؛ این اثرِ سوگند به قرآن است. امروز هم که بیست و چهار آبان است، سالروز رحلت مرحوم علامه طباطبایی است، خدا غریق رحمتش کند. البته همه علما از عنایت?های ویژه ذات اقدس الهی به برکت اهل بیت برخوردارند؛ امّا ایشان فرق می‌کند. یک وقت این بزرگوار می‌فرمودند ما چهارده نسل روحانی بودیم و خودشان نسل چهاردهم بودند، اینها جزء سادات طباطبایی و از فرزندان وجود مبارک امام حسن مجتبی هستند. ایشان بعد از اینکه ـ با اینکه عمر فراوانی هم نداشت ـ وارد تبریز شدند، هم با قرآن مأنوس بودند؛ آن دوره شش جلدی تفسیر قرآن کریم که نوشته شد، تفسیر قرآن به خود روایات بود که چاپ شده است، آن را در تبریز مرقوم فرمودند. وقتی وارد قم شدند، با دریایی از سؤالات و نیازهای آن روز روبه‎رو شدند که در آن جلسه به عرض شما رسید. وقتی مرحوم علامه وارد قم شد دید که در حوزه قم از تفسیر و علوم قرآنی خبری نیست، چه اینکه از علوم عقلی خبری نیست، چه اینکه از علوم شهودی هم خبری نیست. این سه کار را در دستور خودشان قرار دادند. البته اینها را از خود تبریز شروع کردند؛ آن دوره شش جلدی که نوشتند، قسمت مهم آن مربوط به تبیین قرآن از منظر روایات بود، امّا وقتی وارد حوزه پُربرکت قم شدند، گفت:

نهنگ آن به که در دریا ستیزد ??? کز آب خرد ماهی خرد خیزد[5]

در شهرستان‌ها سؤال قوی و اشکال قوی و پرورش مردان بزرگ کم است؛ این حوزه?ها است که یک اقیانوس است و مردان بزرگ را تربیت می‌کند. اشکالات، سؤالات، مباحثات، همه از حوزه‌های عظیم برمی?خیزد. ایشان وقتی وارد قم شدند، این کارها را از نو شروع کردند؛ یعنی آن دوره شش جلدی که بخش تفسیر قرآن به روایات بود، به صورت تفسیر قرآن به قرآن و به صورت بیست جلد درآمد که ایشان عصاره? سؤال?ها و اشکال?ها و نقدها و پرسش‌های دوره مشروطیت را جمع کردند، جنگ جهانی اوّل را جمع کردند، جنگ جهانی دوم را جمع کردند، همه اینها یک دریا اشکال را به همراه داشت؛ دین یعنی چه؟ حکومت یعنی چه؟ حق یعنی چه؟ حقوق متقابل دولت و ملّت، حاکم و محکوم یعنی چه؟ وظیفه مردم در برابر حکومت چیست؟ حقوق زن چیست؟ حقوق ملّی چیست؟ حقوق منطقه?ای چیست؟ حقوق بین?المللی چیست؟ همه اینها یک مشت سؤالات قوی و عمیقی بود که نتیجه مشروطیت و جنگ جهانی اوّل و جنگ جهانی دوم بود. این سؤال‌های انباشته در مَشهد و محضر این بزرگ‎حکیم الهی قرار گرفت و ایشان المیزان را تدریس کردند و مرقوم فرمودند و به این صورت درآمد و اگر عمر پُربرکتشان ادامه می‌داشت، سؤالات انقلاب اسلامی را هم پاسخ می‌دادند که الآن وظیفه? حوزه در بخش تفسیر این است که به سؤالات انقلاب اسلامی، معنای انقلاب اسلامی، دوام انقلاب اسلامی، روابط انقلاب اسلامی با جهان پاسخ دهند. این بزرگ‎حکیم در تبریز که بودند هم بحث‌های قرآنی داشتند که چند جلد چاپ شد، هم بحث‌های عرفانی داشتند. این رسالة الولایة را ایشان در تبریز مرقوم فرمودند که از قوی?ترین رساله‌های عرفانی است. وقتی حوزه قم تشریف آوردند، هم بحث‌های قرآنی را توسعه دادند، هم بحث‌های عقلی را و هم بحث‌های شهودی را. بحث‌های عقلی را با تدریس حکمت مشاء و حکمت متعالیه که البته در‌س خارج?شان مربوط به حکمت متعالیه بود، این را چندین سال ادامه دادند، شاگردان خوبی هم به لطف الهی پروراندند و کتاب‌های خوبی را هم در این زمینه نوشتند. در بحث‌های عرفان، در چهار دوره ایشان کار کردند؛ در تبریز آن رسالة الولایة را نوشتند؛ وقتی وارد حوزه علم شدند، به محاکمه و داوری بین مرحوم آقا سید احمد کربلایی با آقا شیخ محمد حسین غروی استادشان، درباره همان شعری که مرحوم آخوند خراسانی مختصری توضیح دادند و بین عَلَمین اختلاف نظر بود پرداختند؛ چون یک طلبه این شعر جناب فرید?الدین عطّار را خدمت مرحوم آخوند ‌خراسانی برد که اینکه فرید?الدین می‌گوید:

دائــمــاً او پـــادشــاه مطلــق است ??? در کمــالِ عــزّ خود مستغـرق است

او به سر ناید ز خود آنجا که اوست ??? کی رسد علم و خرد آنجا که اوست[6]

 این یعنی چه؟ چطور می‌شود خدا را شناخت؟ چطور این آقایان می‌گویند خدا را نمی?شود شناخت؟! به چه معنا خدا شناختنی و به چه معنا خدا شناختنی نیست؟! این رباعی را که برای فرید?الدین عطار است و به قول شیخ محمود شبستری که:

مرا از شاعری خود عار ناید ??? که در صد قرن چون عطار ناید[7]

شبستر هم برای همین اطراف تبریز است که بزرگانی هم از آن?جا برخاستند؛ این شیخ محمود شبستری برای همان منطقه است و می‌گوید:

مرا از شاعری خود عار ناید ??? که در صد قرن چون عطار ناید

این طلبه این رباعی را خدمت مرحوم آخوند ‌خراسانی(رضوان الله علیه) برد؛ مرحوم آخوند یک چند سطری را معنا کردند و فرمودند فراغت و فرصتی بیش از این نیست و مشغول همان مرجعیت و تدریس فقه و اصول شدند. این طلبه سؤال?ها را آورد خدمت مرحوم آقا سید احمد کربلایی، ایشان به نحو دیگری معنا کردند؛ خدمت مرحوم آقا شیخ محمد حسین غروی بردند، ایشان هم به نحو دیگری معنا کردند؛ این معانی و تفسیر خیلی هماهنگ نبود. مرحوم آخوند خراسانی(رضوان الله علیه) عذرخواهی کردند و همان پاسخ چند سطری را کافی دانستند، این طلبه نوشته مرحوم آقا شیخ محمد حسین را دوباره آورد خدمت مرحوم آقا سید احمد کربلایی، ایشان رد کردند؛ نوشته مرحوم آقا سید احمد کربلایی را آورد خدمت مرحوم آقا شیخ محمد حسین غروی ایشان رد کردند. این تضارب آرا، رساله?? پربرکتی را تشکیل داد. این رساله مکاتباتی بود بین مرحوم آقا سید احمد کربلایی و آقا شیخ محمد حسین غروی. مرحوم علامه طباطبایی به عنوان داوری، مقطع دوم بحث‌های عرفانی خود را در قم شروع کردند. مقطع اوّل، تبریز بود که رسالة الولایة را نوشتند. مقطع دوم تدریس عرفانی و مکاتبات عرفانی را در جمع خواص، بین این دو بزرگوار به عنوان حَکَم و داوری، محاکمات را نوشتند. آن وقت هنوز ما قم نیامده بودیم. ایشان از 1315 تا 1325 تبریز بودند، از 1325 وارد قم شدند، وقتی وارد قم شدند، این کارها را شروع کردند. وقتی این بخش تمام شد، فلسفه را که شروع ‌کردند، بخش پایانی جلد دوم اسفار که مسئله وحدت شخصیّه است، آن را در درس خارج فلسفه، مبسوطاً بحث کردند که ثابت کنند آیا هستی، وحدت تشکیکی است یا وحدت شخصی؟! درس خارج ایشان چندین جلسه طول کشید؛ البته آن هم خصوصی بود. این مقطع سوم بحث‌های عرفانی ایشان بود. در مقطع چهارم ایشان، تمهید القواعد را در جمع خواص شروع کردند که بحث‌های عرفانی بود. این مخصوص شب‌های پنجشنبه و جمعه بود. البته بحث‌های جلد نهم اسفار را ایشان هر روز عصرها در منازل اشخاص می‌گفتند. به قدری این جلسات، مستور و مخفی بود که فقط چند نفر می‎دانستند و بین جلسات شب‌های پنجشنبه و جمعه و جلسه جلد نهم اسفار که بحث معاد است مشترک بودند. برخی?ها که در شب‌های پنجشنبه و جمعه شرکت می‌کردند، خبر نداشتند که عصرها، هر روز بحث معاد هست؛ برخی?ها هم که در بحث معاد شرکت می‌کردند، خبر نداشتند که شب‌های پنجشنبه و جمعه تمهید القواعد است. مرحله? تمهید القواعد که تمام شد، این دوران چهار مرحله?ای عرفانی مرحوم ‌علامه به پایان رسید، بعد شروع کردند به تدریس چند جلد بحار که در آخرین دوره، پنج، شش جلد بحار را تدریس کردند که بعد از آن رحلت کردند. این عصاره? ادوار پنج?گانه عرفانی ایشان که ختم شد به مسئله تفسیر و شرح پنج تا شش جلد بحار مرحوم مجلسی و عقیده ایشان این بود که اگر روایتی معتبر باشد و از معصوم(سلام الله علیه) رسیده باشد، همان?طوری که قرآن کریم کتابی است که ?لاَ یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ?،[8] پیام معصوم، درس معصوم، قول معصوم هم چیزی است که ?لاَ یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ?. توفیقی که نصیب ایشان شد همین بود که جزء شاگردانی از اهل بیت بودند که اگر اهل بیت به عنایت الهی «مطهّر بالأصل» بودند، اینها هم «مُطهّر بالتّبع» بودند، جزء افراد طاهر بودند. گاهی عرض می‌شد که مرحوم علامه گرچه روی زمین زندگی می‌کرد، در قم زندگی می‌کرد، در این زمان زندگی می?کرد، ولی در دنیا زندگی نمی‎کرد.

 بحثی وجود مبارک حضرت امیر دارد که شما فرزندان آخرت هستید، از آن?جا آمدید، بچه‌های آخرت باشید: «فَکونوا مِن أبناءِ الآخِرَةِ».[9] در آن پیام نورانی سیّدالشهداء(سلام الله علیه) که نامه?ای برای بنی?هاشم نوشت، فرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَکَأَنَّ الدُّنْیَا لَمْ تَکُنْ وَ کَأنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ وَ السَّلَامُ»؛[10] این بیان همان خطبه نهج?البلاغه است. فرمود شما می‌گویید عراق آشوب است، فلان?جا آشوب است، من اصلاً در دنیا زندگی نمی‌کنم؛ در زمین هستم، امّا من در آخرت هستم؛ گویا اصلاً برای ما دنیا نبود، ما همیشه اُخروی فکر می‌کردیم. شما می‌گویید حالا شام شلوغ است، عراق شلوغ است، کوفه شلوغ است، فلان?جا شلوغ است، یعنی چه؟! «أَمَّا بَعْدُ فَکَأَنَّ الدُّنْیَا لَمْ تَکُنْ وَ کَأنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَلْ وَ السَّلَامُ».

مرحوم علامه اگر کسی با او زندگی می‌کرد، می‌فهمید او در زمین زندگی می?کند، ولی در دنیا زندگی نمی‌کند. هرگز به فکر این بازی?ها که چه کسی آمده، چه کسی رفته، برای چه کسی صلوات فرستادند، برای کسی صلوات نفرستادند؛ هرگز به فکر کودکانه? این?چنین نبود، اصلاً در ذهن او اینها نبود تا بگوید بد است یا خوب است! هرگز بچه?گانه فکر نمی‌کرد تا بگوییم بد است یا خوب است. بعضی‌ها به این فکر هستند و می‌گویند این چه کاری است که کردی؟! امّا ایشان گویا «فَکَأَنَّ الدُّنْیَا لَمْ تَکُنْ»! یکی از مراجع(رضوان الله علیه) که هم?دوره ایشان بود، در نجف بارها به من می‌گفت که این حرف?ها برای خود آقای طباطبایی است. بارها به من می‌فرمود من اساتیدش را در نجف می‌شناسم، آن آقای صدر را می‌شناسم، بادکوبه?ای را می‌شناسم یا دیگری را می‌شناسم؛ آنها آن‎قدر نبودند که آقای طباطبایی دارد، این حرف?ها برای خود ایشان است و بارها تکرار می?کرد که این آقای طباطبایی انسان کامل است. خدا هر دو را و سایر مراجع را با اولیای الهی محشور کند!

این کارهای مرحوم آقای طباطبایی بود! اگر کسی این راه را برود، ذات اقدس الهی ?یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ?،[11] این فقط منتظر یک ظرف است، یک ظرف طاهر! شما اگر بخواهید آبی تهیه کنید بدهید که کسی وضو بگیرد، در ظرف آلوده که نمی?ریزید، بلکه در یک ظرف پاک آب می?ریزید. اگر ـ خدای ناکرده ـ در قلب کسی یک آلودگی باشد، فرمود: ?وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ?،[12] اینکه گفتند هجرت برای همیشه است، همین?طور است، جهاد هم برای همیشه است، همین?طور است، حالا هجرت گاهی از مکه به مدینه است، گاهی از مکه به حبشه است و مانند آن است؛ امّا گاهی از بدی به خوبی است. آن هجرت مستمر «الی یوم القیامة» ?وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ? است، نه از مکه به مدینه بیا و از مکه به حبشه برو. فرمود از بدی هجرت کن! همان‌طور که جهاد «الی یوم القیامة» است، هجرت هم «الی یوم القیامة» است: ?وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ?؛ از این من و ما، از این که چه کسی عُظماست چه کسی أعظم است، از این بازی کودکانه هجرت کن! این همه علوم هست که به ملائکه دادند، چطور ما از آنها بهره نبریم. همان بیانات وجود مبارک حضرت امیر در نهج?البلاغه است که به صورت صحیفه سجادیه امام سجاد(سلام الله علیه) درآمده، فرمود: «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی»،[13] اینها که این حرف‎ها را با خودشان نبردند، این حرف?ها را گفتند و رفتند! فرمود هرچه از ما بخواهید بپرسید، هیچ?کس در دنیا پیدا شد که دهان باز کند و بگوید هرچه می?خواهید از من بپرسید؟! غیر از این خاندان! شما در تاریخ خواندید، در تاریخ نوشتید، هیچ حکیمی، هیچ فیلسوفی، هیچ دانشمندی دهان باز کرده و بگوید هرچه می?خواهید از من بپرسید. برخی?ها رفتند چنین حرفی را بزنند رسوا شدند، این فقط برای این خاندان است! بگوید که هرچه می?خواهید از من بپرسید: «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْضِ». این همه علوم هست، این همه معارف هست، آن وقت چهار شُبهه در فضای حقیقی یا فضایی که عده?ای آن را فضای مجازی می?دانند باشد، کسی نتواند به اینها جواب دهد. حرف?ها فراوان است، علوم فراوان است، ریخته؛ منتها باید جمع کرد. اگر این هست، یک طباطبایی می‌خواهد که قرآن کریم و عترت هم این ظرفیت را دارد و می?پروراند.

بارها به عرض شما رسید این سه بزرگوار، هر سه معاصر هم بودند و از نجف برخاستند. هر سه بزرگوار جزء طلبه‌های عادی بودند، فقط مقداری خوب درس خواندند، قدری خوب عمل کردند؛ امّا مقدار زیادی به طهارت روح رسیدند؛ یکی شده آقا سید ‌محسن ‌حکیم که یک دوره فقه نوشته به نام مستمسک که یک کتاب قوی فقهی است! یکی شده علامه? امینی که از ولایت نوشته! کلام نوشته!  الغدیر یک کتاب کوچکی نیست! یکی هم شده علامه طباطبایی؛ اینها سه طلبه بودند که در نجف درس خواندند. این فیض، همان فیض است، این اهل‌بیت، همان اهل‌بیت هستند؛ این نجف و قم همان نجف و قم است؛ اینها راه دارد، اینها که از آسمان نیامدند. درست است مراجع دیگر ـ حشرشان با اولیای الهی! ـ شاگردانشان، تقریرات فراوانی نوشتند؛ اما اینکه خودشان دست به قلم کنند، کم بود؛ مرحوم ‌آقای‌ حکیم یک دوره مستمسک نوشت که یک کتاب فقهی قوی است. مرحوم علامه امینی آن کار را کرده، مرحوم علامه طباطبایی این کار را کرده! اینها در همین عصر بودند و هر سه هم محصول این عصرند و کنار هم بودند. الآن هم می?شود این کار را کرد! غرض این است که یک مقدار انسان به زندگی ظاهری می‌رسد که نیازها برطرف شود، بقیه فکر است. اگر مقداری انسان این ظرفیت را باز کند، آن وقت می‌ریزند: «نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاءُ»[14] همین است دیگر؛ علم اصولاً همین?طور است؛ حقیقت علم نور است.

غرض این است که امروز سالروز رحلت این بزرگوار است، حشر ایشان هم با انبیای الهی، مثل حشرهای همه علما و صلحا و مراجع ماضین. اینها پیشگام ما هستند، «قُدوة»[15] ما هستند و امام متقیان هستند که قرآن درباره اینها فرمود: ?وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً?،[16] ما اگر به این حدّ نرسیم، لا‌اقل به اینها اقتدا می‌کنیم. این همّت را ذات اقدس الهی به ما داد، فرمود شما همیشه سعی نکنید دنباله?رو باشید؛ چه عیب دارد که شما امام باشید. همیشه سعی نکن پشت ‌سر کسی اقتدا کنی. از خدا بخواه طوری باشید که عده? زیادی از کتاب شما استفاده کنند: ?وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً?، خدایا آن توفیق را بده که پاکان جامعه به من اقتدا ‌کنند، فضلای جامعه کتاب من را بخوانند. اینکه بد نیست، اگر بد بود که قرآن تصریح نمی‌کرد که حرف مردان الهی این است. این عیب دارد که آدم بگوید خدایا! توفیقی بده تا من کتابی بنویسم که همه فضلا از کتاب من استفاده کنند؛ این عیب دارد؟! همه فضلا روش من را بگیرند، این عیب دارد؟! ?وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً?. خدایا! به دنبال کسی راه افتادن که کمال نیست؛ البته آن هم فضیلت دارد، امّا من اگر خودم را نخواستم و کسی را نخواستم، غیر از تو و آیات تو، آن وقت می‌شوم «امام المتّقین»! این نه برای انبیا است و نه برای اهل بیت‌، این برای همه ما هست. فرمود اینها کسانی هستند که می‌گویند نماز را «قرّة عین» ما قرار بده،[17] تقوا را، این کارها را انجام بده! آنها که برایشان سخت بود این حرف را تفسیر کنند، می‌گفتند یک «لام» در تقدیر است که «و اجعل لنا من المتقین اماما»؛ چون هاضمه آنها ضعیف بود که می‌گفتند مگر ما می‌توانیم «امام المتقین» باشیم؟!

«خویش را تأویل کن! نی ذکر را!»[18] خودت بالا بیا! چرا قرآن را عوض می‌کنی! قرآن این فرصت را، این ظرفیت را داد، فرمود شما می‌توانید به جایی برسید. حالا کسی داعیه عصمت که نداشت؛ آن در ذهن کسی هم نمی?آید. همین داعیه حکمت است، داعیه عدل است، داعیه عقل است، داعیه کمال است، داعیه طهارت است. درباره مسجد قُبا که در قرآن امضا کرد و فرمود: ?فیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا?،[19] اینکه نقص نیست، اینکه بد نیست، این غُلو هم نیست، فرمود در مسجد قُبا کسانی رفت و آمد می‌کنند که طهارت روح را دوست دارند: ?فیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا?.

این مسجد امام حسن عسکری قم که از قدیمی?ترین مساجد این شهر است و به وجود مبارک امام حسن عسکری وابسته است؛ احمد بن اسحاق و دیگران اجازه گرفتند و این مسجد را ساختند؛ در طلیعه این مسجد و بر در ورودی آن قبلاً این آیه نوشته شده بود: ?فیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا?؛ عین همان که در مسجد قُبا نوشته شده بود. اینکه بد نیست، این هم که غُلو نیست؛ آدم می‌خواهد پاک باشد. سخن از عصمت که نیست، بلکه سخن از طهارت است؛ یعنی نه بیراهه برود، نه راه کسی را ببندد، نه تحت ولایت زید باشد، نه تحت ولایت عمر باشد. این?طور نباشد، بلکه تحت ولایت قرآن و عترت است ?فیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا?؛ اینکه بد نیست. آن وقت با کمال شهامت می‌گوییم: ?وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً?؛ خدایا! آن توفیق را بده که ما قدمی برداریم که خوبان جامعه به ما اقتدا کنند؛ این نقص نیست. اگر کسی به این?جا رسید، آن‎گاه بیش از گذشته شاکر است و اهل سجده، ـ خدای ناکرده ـ کسی که خودش را ببیند که دیگر اهل تقوا نیست، چه رسد به اینکه امام متقیان باشد.

غرض این است که سالروز رحلت مرحوم علامه طباطبایی(رضوان الله علیه) است. ایشان بعد از اینکه در نجف آن علوم را داشتند، مقاطع گوناگونی در علوم عقلی داشتند، از جمله چهار دوره درباره عرفان داشتند؛ مقاطع گوناگونی درباره قرآن داشتند که قرآن سالیان متمادی تا آخر عمر خدمت‌شان بود و بخش نهایی زندگی ایشان هم تدریس چند جلد بحار بود که حشرش با قرآن و عترت!    

«و الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین»

 


[1]. سوره ص, آیه1.

[2]. سوره شوری, آیات1 و 2.

[3]. سوره یس, آیات1 و 2.

[4]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج7، ص414.

[5]. نظامی، خمسه، خسرو و شیرین، بخش48.

[6]. منطق الطیر(عطار نیشابوری)، دیباچه کتاب.

[7] . گلشن راز(شیخ محمود شبستری)، بخش دوم.

[8]. سوره واقعه, آیه79.

[9]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه42.

[10]. کامل الزیارات، ص75.

[11]. سوره بقره, آیه212.

[12]. سوره مدثر, آیه5.

[13]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه189.

[14]. مصباح الشریعة، ص16.

[15]. لغت?نامه دهخدا، قدوة: [ق ُ وَ] پیشوا، قِدَة.

[16]. سوره فرقان, آیه74.

[17]. ر.ک: الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج5، ص321؛ «جُعِلَ قُرَّةُ عَیْنِی فِی الصَّلَاةِ».

[18]. مثنوی معنوی، دفتر اوّل، بخش59؛ «کرده‌ای تاویل حرف بکر را ???خویش را تاویل کن نه ذکر را».

[19]. سوره توبه، آیه108.


سه شنبه 95 آبان 4 , ساعت 3:52 عصر

هدایت در قرآن               بسم اللّه الرحمن الرحیم

بهره مندی همگان از هدایت قرآن 

1. چون قرآن مجید به منظور هدایت همگان تنزّل یافت، تمام افرادی که در پهنه زمین و گستره زمان به سر میبرند از نور رهنمود او برخوردار خواهند شد و در فهم معارف آن، نه فرهنگ خاصّی معتبر است که بدون آن نیل به اسرار قرآنی میسور نباشد و نه تمدّن مخصوصی مانع است که با داشتن آن از لطایف قرآنی محروم و با ابتلای به آن بهرهمندی از ره‌ورد آسمانی برای او میسّر نباشد.

خلاصه آنکه نه عربیت شرط راهیابی به حقایق قرآنی است و نه عجمیّت مانع نیل به ذخایر آن: ?تبارک الذی نزّل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیراً?[1]. آری، برخی به آسانی و بعضی آسان‌تر از آن کتاب کریم طرفی می‌بندند که: ?لقد یسّرنا القران للذّکر فهل من مدّکر?.[2]

2. اگر کتابی از لحاظ وسعت حوزه رهنمود، جهان شمول باشد، باید با زبان جهانیان سخن بگوید تا همگان را از فهم زادراهش نصیبی باشد و هیچ‌کس بهانه نارسایی آن زبان و دست‌آویز آشنا نبودن با آن فرهنگ را خار راه خود نبیند و از پیمودن مسیر سعادت نایستد؛ زیرا حَرَم وصال در پیش و حرامی راهزن در کمین اگر رفتی، بُردی و اگر خُفتی، مُردی.

3. تنها زبانی که جهان گسترده بشریت را هماهنگ می‌کند، همانا زبان فطرت است که فرهنگ مشترک انسان‌هاست و هر فردی به نوبه خود از آن بهره‌مند و بدان آشناست و هیچ فردی بهانه بیگانگی از آن را در سر نمیپروراند و دست تطاول تاریخ به دامن پاک و پایه‌های استوار آن نمی‌رسد؛ که خداوند فطرت آفرین، صیانت او را از هر گزندی تأمین فرمود؛ ?فأقم وجهک للدّین حنیفاً فطرت اللّه الّتی فطر النّاس علیها لاتبدیل لخلق اللّه ذلک الدّین القیّم... ?.[3]

نشانه اشتراک فرهنگ قرآن کریم را میتوان در گردهمایی دلپذیر سلمان فارسی و صهیب رومی و بلال حبشی و اویس قرنی و عمّار عربی در ساحت قدس پیامبر جهانی حضرت محمد بن عبداللّه(صلّی الله علیه وآله وسلّم) که با شعار: «بعثتُ إلی الأسود و الأبیض و الأحمر» [4] شُهره عالم شد، مشاهده نمود؛ زیرا در پیشگاه وحی که ظهور تامّ وحدت حق است، کثرت صورتْ محکوم وحدت سیرت است و تعدد زبان ونژاد و اقلیم و عادات و رسوم و دیگر عوامل گوناگون بیرونی، مقهور اتّحاد فطرت درونی است که: و «متحد جانهای مردان خداست».

آنان که به رنگ و نژاد و لهجه و دیگر عوارض زوال پذیر، صبغه اصالت بخشیدند، همانند جماد و گیاه وجانوراند که جز تفاوت در رنگ، فصل ممیّز دیگری ندارند. تنها عالمان خدا ترس که فطرت پذیرش سروش وحی را پاس نهاده و در راه آن گام برداشته و به هدف رسیده‌اند، دارای فصل ممیّز انسانی میباشند؛[5] زیرا: «قیمة کلّ امرء ما یحسنه» [6] و قیمتگزاری افراد گوناگون بشر در اختیار خالقی است که به سرائر همگان آگاه است؛ ?ألا یعلم من خلق و هو اللّطیف الخبیر? [7] و در ارزشیابی بردگان ملیتگرا و آزادگان خداپرست، چنین میفرماید: ?...ومن الجبال جدد بیض و حمر مختلف ألوانها وغرابیب سود ? و من الناس و الدّوابّ و الأنعام مختلف ألوانه کذلک إنّما یخشی اللّه من عباده العلماء إنّ اللّه عزیز غفور?.[8]

خشیت عالمانه برخاسته از فطرت است که عامل وحدت میباشد؛ وگرنه دل‌باختگان به مظاهر رنگارنگ طبیعت که: «لیّن مسها و قاتل سمّها»، از هم پراکنده‌ند که: «جان شیران و سگان از هم جداست».

بیان معارف قرآنی از راه حکمت،موعظه و جدال احسن

4. اگرچه انسانها فرهنگ مشترکی به نام فطرت الهی دارند، لیکن در هوشمندی یکسان نیستند؛ بلکه: «الناس معادن کمعادن الذهب والفضة».[9]

از این رهگذر، لازم است کتابی که جهان شمول می‌باشد، معارف فطری را با روشهای متفاوت در سطوح متعدد تبیین نماید تا هیچ محقّقی به بهانه نازل بودن مطلب، خود را بینیاز نپندارد و هیچ ساده‌ندیشی به دستاویز پیچیدگی آن خود را محروم نبیند؛ لذا، قرآن کریم نه تنها از راه حکمت و موعظه و جدال احسن، ره‌ورد خویش را ارائه نمود: ?أُدع إلی سبیل ربّک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی أحسن? [10]، بلکه کوشید از راه تمثیل، بسیاری از معارف را تنزّل داده تا در سایه اعتصام به مَثَل بالا رفته و از موعظه بهرهمند شده و در جدال احسن طرفی بسته و از حکمت سرشار شده؛ آنگاه سرپلی از معقول به مشهود ساخته و از حصول به حضور راهیافته و از غیب به شهود بار گرفته و از علم به عین آمده و از منزل اطمینان به مقصد لقای خدای سبحان رسید و از آنجا سیر بیکران «من اللّه إلی اللّه فی اللّه» را با نوای «آه من قلّة الزاد و بُعد الطریق و طول السفر» [11] و با شهود مقصود و حیرت ممدوح: «ربّ زدنی فیک تحیّراً» [12] ادامه داد و با امامان معصوم(علیهم‌السلام) هماهنگ شد که فرمودند: «إلهی هب لی کمال الانْقطاع إلیک و انر أبصار قلوبنا بضیاء نظرها إلیک حتی تخرق أبصار القلوب حجب النور فتصل إلی معدن العظمة و تصیر أرواحنا معلقة بعزّ قدسک».[13]

راه تمثیل، همان‌طوری که در منطق آمده، غیر از راه حدّ و رسم است؛ زیرا نه ذاتیات شیء مورد تعریف در آن مأخوذ است و نه عوارض ذاتی آن اخذ شده است؛ بلکه برخی از نمونههای مشابه یاد میشود؛ چنان‌که در تعریف نفس آدمی میگویند که نفس در بدن همانند ناخدا در کشتی است که این جز تمثیل، چیز دیگری نخواهد بود تا زمینه‌ای باشد برای بازشناسی نفس در مرحله‌ی که رهایی از نفس از بدن به تمثیل دیگری بیان می‌شود که: «رکبت البحر و انکسرت السفینة».[14]

خلاصه آنکه قرآن کریم، گذشته از روشهای قاطع استدلال، پیمودن راه مثل را نیز فرا راه همه قرارداد تا برخی را دلیل و بعضی را گواه و برای عده‌ی راهنما و برای گروهی راهگشا باشد؛ ?و لقد ضربنا للناس فی هذا القران من کلّ مثل لعلّهم یتذکّرون?.[15]

باید هوشیار بود که در محدوده مَثَل توقف نشود؛ بلکه آن را روزنه به جهان وسیع ممثَّل دانست و از آن مسیر گذشت و از مرحله علم به مقام عقل سفر کرد که حضرت ابی‌ابراهیم موسی بن جعفر(علیه‌السلام) به هشام بن حکم چنین فرمود:

«یا هشام! انّ العقل مع العلم فقال: ?و تلک الأمثال نضربها للنّاس و ما یعقلها إلاّ العالمون?»،[16] و اگر نور علم یار راه نباشد، مَثَلها چون کتلها سدّ راه خواهند بود ولی باچراغ علم میتوان این عقبه‌های کئود را پیمود و به قلّه عقل رسید؛ سپس از سَکّوی عقل به کنگره شهود پرواز نمود و تنها به عزّ قدس خداوندی تعلّق یافت و دیگر هیچ؛ زیرا: «زهر چه رنگ تعیّن پذیرد آزاد است».

بهره مندی صاحبان فطرت سالم از قرآن

5. چون هدف وحی آسمانی تربیت فطرت و شکوفایی آن است: «... و یثیروا لهم دفائن العقول» [17]، صاحبان فطرت سالم از آن بهرهمند و از شنیدن صدای توحیدی او اشک شوق میریزند و تبه‌کاران فطرت برگشته، از آن نوای الهی محروم و به همان فرآوردههای مادی مغرور و به جای اشتیاق به نور علم خدایی در حجاب علم بشری مستان و خرامان تا لحظه بیداری به سر میبرند که : «الناس نیام فإذا ماتوا انتبهوا».[18]

تنها چیزی که شمع فروزان فطرت را افسرده میکند، همان گناه است که در دل را میبندد و با بستن دل، نه راهی برای بیرون رفتن تباهی است و نه جایی برای درون آمدن فروغ الهی: ?أفلا یتدبّرون القران أم علی قلوب أقفالها? [19] آنانکه فطرت‌مندند،در پیشگاه وحی الهی فرحناک‌اند: ?والذین اتیناهم الکتاب یفرحون بما أنزل إلیک?،[20] وآنانکه تبهکارانه شعاع فطرت را خاموش کردند، به همان دانش محدود بشری طربناک‌اند: ?فلمّا جائتهم رسلهم بالبینات فرحوا بما عندهم من العلم و حاق بهم ما کانوا یستهزءون?.[21]

آنانکه در پرتو تزکیه نفس به فلاح رسیده‌ند، به فرمانِ ?إذا قُریء القران فاستمعوا له و أنصتوا? [22] هشیارانه گوش فرا میدهند: «زآنکه آنجا جمله اعضا چشم باید بود وگوش»، و آنانکه با دسیسه نفس و پنهان کردنش در گور آرمان، گرفتار خیبه و خسارت شده‌ند، به مصداق ?و انّی کلّما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا أصابعهم فی اذانهم و استغشوا ثیابهم و أصرّوا و استکبروا اسْتکباراً? [23] حاضر به استماع کلام الهی نیستند.


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ