اتخاذ روش های مناسب جهت تحکیم دوستی
گذشته از آن که انسان در مقابل دوستانش وظیفه دارد در مقابل دوستانش نیز باید روشهای خاصی را اتخاذ و مواردی را رعایت کند که علی (ع) در نهج البلاغه به مواردی از آنها اشاره فرموده اند از جمله :
1 ـ بزرگ نپنداشتن ظلم کسی که به انسان ظلم نموده :
علی (ع) در این باره فرموده اند : « و لا یکبرن علیک ظلم من ظلمک فانه یسعی فی مضرته و نفعک . نامه 31 فرزندم ) ستم آن که بر تو ستم کند در دیده ات بزرگ نیاید ، چه او در زیان خود و سود تو کوشش نماید .
2 ـ با دشمن به بخشش رفتار کردن :
علی (ع) در این باره فرموده اند : ( و خذ علی عدوک بالفضل فانه احلی الظفرین ) نامه 31 با دشمن خود به بخشش رفتار کن که آن شیرین ترین دو پیروزی است . همچنین فرموده اند : ( اذا قدرت علی عدوک فاجعل العفو عنه شکر اللقدره علیه . حکمت / 11 ابن ابی الحدید ) چون بر دشمن چیره گشتی عفو او را سپاس قدرت بر او قرار ده .
ابن ابی الحدید ضمن شرح این سخن گفته : من این سخن را در قطعه ای تضمین کرده و چنین سروده ام که : اگر بر دشمن چیره شدی و خواستی انتقام بگیری با بخشیدن دشمنانت سپاس پیروزی را به جای آور .
3 ـ نهی از دشمن تراشی :
علی (ع) در این باره فرموده اند : ان للخوصمه قحما ( حکمت / 260 زمانی ) دشمنی حوادث خطرناک به دنبال دارد .
ابن ابی الحدید گفته ( ابن ابی الحدید 107/19 ) : امام این سخن را وقتی بیان فرموده که عبدالله بن جعفر را برای فصل خصومت وکیل قرار داده است .
با چه کسانی باید دوستی را ترک نمود ؟
با وجود آنکه دوستی اهمیت به سزایی دارد و به صور گوناگون به آن تشویق شده و از دست دادن دوست مورد نکوهش قرار گرفته با این وجود سفارش شده که برخی از افراد به دوستی انتخاب نشوند . افرادی که دوستی با آنها نهی شده عبارتند از :
1 ـ دشمن دوست :
علی (ع) در این باره فرموده اند : ( لا تتخذن عدو صدیقک صدیقا فتعادی صدیقک . نامه 31 ) دشمن دوستت
را دوست مگیر تا دوستت را دشمن نباشی . همچنین در جای دیگر دشمن دوست و دوست دشمن را دشمن انسان دانسته و فرموده اند : و اعداء ک : عدوک ، و عدو صدیقک ، و صدیق عدوک ، حکمت / 295 دشمنان تو ، دشمنت و دشمن دوست تو و دوست دشمن تو هستند .
2 ـ افراد احمق :
علی (ع) در این باره فرموده اند : ( لا تصحب المائق فانه یزین لک ویودان تکون مثله . حکمت / 293 )
همنشین بی خرد نباش که او کار خود را برای تو آراید و دوست دارد تو را چون خود نماید . و نیز فرموده اند : ( یا بنی ایاک و مصاحبه الاحمق فانه یریدان ینفعک فیضرک ، حکمت / 38 ) فرزندم از دوستی با نادان ( احمق ) بپرهیز که می خواهد به تو سود برساند اما زیان می رساند .
3 ـ افراد بخیل :
علی (ع) دوستی با افراد بخیل را نکوهش نموده و نهی نموده و فرموده اند : ( و ایاک و مصادقه البخیل فانه یقعد عنک ما احوج ما تکون الیه ، حکمت / 38 ) ( فرزندم ) از دوستی با بخیل بر حذر باش که در سخت ترین نیازمندی ها دست از یاریت می کشد .
4 ـ افراد فاجر و فاسق :
علی (ع) در این باره فرموده اند : ( و ایاک و مصادقه الفاجر فانه یبیعک بالتافه . حکمت 38 ) ( فرزندم ) و از دوستی با بد کار بپرهیز که تو را به اندک چیزی می فروشد . همچنین فرموده اند : ( ایاک و مصاحبه ی الفساق فان الشر بالشر ملحق . نامه 69 به حارث همدانی ) از همنشینی با فاسقان بپرهیز که شر به شر بپیوندد .
5 ـ افراد دروغگو :
علی (ع) در این باره فرموده اند : ( و ایاک و مصادقه الکذاب فانه کالسراب یقرب علیک البعید و یبعد علیک القریب . حکمت / 38 ) ( فرزندم ) و از دوستی دروغگوی بر حذر باش که همچنین سراب است که دور را در نظرت نزدیک و نزدیک را دور جلوه می نماید .
6 ـ افرادی که به انسان دل نمی بندند ( به انسان علاقه ندارند ) :
علی (ع) در این خصوص فرموده اند : ( و لا ترغبن فیمن زهد فیک . نامه 31 ) ( فرزندم ) در آن که تو را نخواهد دل نبند . معنی این سخن علی (ع) این است دوستی با افرادی که به انسان علاقه ای ندارند بی معنی و بی نتیجه است و نیز فرموده اند : « و من لم یبالک فهو عدوک ، نامه 31 ) هر کس که در مورد تو بی پروا باشد ( سود و زیانت را یکسان شمارد ) دشمن توست .
7 ـ افرادی که سست رای هستند و کارشان ناپسندانه است :
علی (ع) در این باره فرموده اند : ( احذر صحابه من یفیل رایه و ینکر عمله فان الصاحب معتبر بصاحبه . نامه 69 ) از دوستی با مردم سست رای که کارشان ناپسند است بپرهیز چون هر کس از آن که دوست اوست شناخته می شود .
8 ـ افراد جاهل :
علی (ع) در این باره فرموده اند : ( قطیعه ی الجاهل تعدل صله ی العاقل . نامه 31 ) بریدن از نادان پیوستن به خردمندان است .
نقطه مقابل جاهل ، عاقل است که به دوستی با او توصیه شده و از نظر علی (ع) کسی که با جاهل همنشینی کند عاقل نیست چنان چه فرموده اند : لیس من جالس الجاهل بذی معقول . ( تحف العقول / 96 ) هر که با جاهل همنشینی کند ، عاقل نیست .
9 ـ افرادی فرومایه و گرفتار تهمت :
علی (ع) در این باره فرموده اند : « لا خیر فی معین مهین ، نامه 31 ) در یار و یاور فرومایه و دوست به تهمت گفتار خیری نیست .
آفات دوستی ( عوامل گسستن دوستی ) :
عوامل چندی باعث از بین رفتن دوستی و محبت بین افراد است که در نهج البلاغه به مواردی از آنها اشاره شده است . از جمله :
1 ـ سخن چینی :
سخن چینی از دوست موجب از بین رفتن دوستی و محبت فرد نسبت به دوست خویش می شود ، علی (ع) در این باره فرموده اند : ( من اطاع التوانی ضیع الحقوق ، و من اطاع الواشی ضیع الصدیق . حکمت / 236 ابن ابی الحدید ) هر که از سستی پیروی کند، حقوق را تباه سازد و هر کس از سخن چینی پیروی کند دوست را تباه سازد .
2 ـ خبث سریره و نهاد بد :
خبث سیرت و نهاد و طینت بد از عوامل از بین رفتن دوستی و محبت بین دوستان می باشد . علی (ع) در این باره فرموده اند : ( و انما انتم اخوان علی دین الله ما فرق بینکم الاخبث السرائر و سوء الضمائر ... خطبه 113) همانا شما برادران دینی یکدیگرید چیزی شما را از هم جدا نکرده جز درون پلید و نهاد بد که با آن به سر می برید نه هم را یاری می کنید و نه خیرخواه یکدیگر هستید و نه چیزی به یکدیگر می بخشید و نه با هم دوستی می نمایید ، شما را چه می شود که به اندک دنیا که به دست می آورید شاد می شوید و از بسیار آخرت که از دستتان می رود اندوهناک می شوید .
3 ـ بخشش و عطا در جای نامناسب و به افراد غیر مستحق :
بخشش و عطای نامناسب و به افراد غیر مستحق ، دوستی و محبت بین افراد را از بین می برد ، علی (ع) در این باره فرموده اند : ( و لم یضع امرء ماله فی غیر حقه و لا عند غیر اهله الا حرمه الله شکرهم و کان لغیره و دهم فان زلت به الفعل یوما فاحتاج الی معونتهم فشر حذین و الام خلیل . خطبه / 126 ) هیچ کس مال خود را آنجا که نباید نداد و به نامستحق نبخشید جز آنکه خداوند وی را از سپاس آنان محروم فرمود و دوستی ایشان از آن دیگری بود پس اگر روزی پای او لغزید و به یاری او نیازمند گردید ، از دیدگاه ایشان بدترین یار ولئیم ترین دوست دار به حساب می آید .
4 ـ سخن دیگران را درباره ی دوست گوش کردن :
بدیهی است که ممکن است دیگران درباره ی دوست انسان به انسان چیزی بگویند و انسان آن را باور کند و موجب از بین رفتن دوستی و پیوند و محبت وی با دوستش گردد . در صورتی که اگر با تحقیق و سنجیده اقدام می شد ، پیوند دوستی گسسته نمی شد . علی (ع) در این باره فرموده اند : ( ایها الناس من عرف من اخیه وثیقه دین و سداد طریق فلا یسمعن فیه اقاویل الرجال اما انه قد یرمی الرامی و تخطی السهام و یحیل الکلام و باطل ذلک یبور و الله سمیع و شهید اما انه لیس بین الحق و الباطل الا اربع اصابع خطبه ی 141) ای مردم هر آن کس که از استواری برادر خویش در دین و از گام نهادن او در راه است آگاه باشد ، نباید به گفته ی مردم درباره ی او گوش فرا دهد ، گاهی تیراندازی تیر می اندازد و تیرش به خطا می رود اما سخن اثرش باقی می ماند . درباره کسی چیزی گویند و آن نه این است گفتار باطل تباه ، و خدا شنوا و گواه است ، بدانید که میان حق و باطل جز چهار انگشت فاصله نیست .
فرموده یاد شده از سویی نشانگر آن است که شنیدن غیبت از عوامل از بین رفتن محبت و دوستی بین افراد است .
5 ـ بی اعتنایی به کسی که به انسان علاقه دارد و علاقه به افرادی که به انسان بی اعتنا هستند .
اعتنا و توجه به فردی که علاقمند به انسان است محبت و تحکیم دوستی را موجب شده و عدم آن به دوستی و محبت افراد نسبت به یکدیگر لطمه می زند ، همچنین اعتنا و توجه به افرادی که شایستگی دوستی را ندارند باعث خواری نفس انسان است ، علی (ع) در این باره فرموده اند : ( ز هذک فی راغب فیک تقصان حظ و رغبتک فی زاهد فیک ذل نفس حکمت / 451 ) بی اعتنایی تو نسبت به کسی که نسبت به تو علاقه دارد بهره تو را از او کم می کندو علاقه تو به کسی به تو بی اعتنا است موجب ذلت توست .
بر اساس این فرموده علی (ع) انسان باید موقعیت خود را ارزیابی کند و در همان حدود از مردم انتظار ارتباط داشته باشد .
6 ـ حسادت :
خیرخواهی نسبت به دیگران از عوامل تحکیم محبت و دوستی بین افراد بوده و حسادت که ضد خیرخواهی است ، محبت و دوستی افراد را از بین می برد ، علی (ع) در این باره فرموده اند : ( حسد الصدیق من سقم المؤده . حکمت /218) رشک بردن دوست از خالص نبودن دوستی اوست .
به همین مورد اشاره دارد سخن دیگر علی (ع) که در آن فرموده اند : ( فاذا رای احدکم لاخیه غفیره فی اهل اومال او نفس فلا یکونن له فتنه ... . خطبه 23 ) اگر یکی از شما مال و منال برادر خویش را از خود بیشتر ببیند مبادا فریفته شده ( او را به حسادت یا ارتکاب خلافی وادارد ) بر همین اساس علی (ع) ترک حسد را موجب جلب محبت مردم دانسته و فرموده اند : من ترک الحسد کانت له المحبه عند الناس ( بحار الانوار 239/74) هر که حسد را رها کند محبوب مردم می گردد . و نیز فرموده اند : ( صحه ی الجسد من قله ی الحسد . حکمت /253 ابن ابی الحدید ) صحت تن از کمی حسد است .
7 ـ شیفته شدن به دنیا :
شیفتگی به دنیا موجب تضعیف پایه های محبت و دوستی بین افراد شده و آن را به مخاطره می اندازد ، از همین رو علی (ع) فرموده اند : ( و علی الاخوان القاوه . حکمت / 367) ( هر که شیفته دنیا شود ) دوستانش باید وی را به گور سپرده و وی را فراموش کنند .
با توجه به آغاز این فرموده علی (ع) که درباره ی دنیا است فردی که بیش از حد به دنیا تکیه می کند و شیفته آن می شود ، دوستانش را از دست خواهد داد .
8 - خشمگین ساختن دوست ( شرمنده کردن ) :
خشمگین کردن و نیز خجالت دادن دوست باعث از بین رفتن دوستی و محبت وی با دوست خویش می شود علی (ع) در این باره فرموده اند : ( اذا احتشم المومن اخاه فقد فارقه . حکمت / 488 ) هر گاه مومن برادر خویش را خشمگین سازد ، میان خود و او جدایی اندازد .
حشمه و احشمه : یعنی اغضبه وی را به خشم آورد از این رو اظهار ناراحتی نسبت به دوست و برادر و هر بیگانه ای موجب دشمنی و جدایی است و همچنین خجالت دادن به افراد یک نوع خودخواهی و کبر تلقی شده و دشمن را بر می انگیزد .
فهرست منابع و مآخذ :
1 ـ قرآن کریم
2 ـ اصول کافی : کلینی ، ابوجعفر محمد بن یعقوب ، 1388 ق ، دارالکتب الاسلامیه ، الطبعه الثالثه ، تحقیق علی اکبر غفاری
3 ـ الامثال و الحکم المستخرج من نهج البلاغه : محمد غروی ، 1365 ش ، قم ، دفتر انتشارات اسلامی
4 ـ الانوار العلویه و اسرار المرتضویه : جعفر نقدی ، 1381 ق ، الطبعه الثانیه ، المطبعه الحیدریه ، نجف
5 ـ بحار الانوار: محمد باقر مجلسی ، 1403 ق ، بیروت ، موسسه الوفاء ، الطبعه الثالثه
6 ـ بهج الصباغه فی شرح نهج البلاغه : محمد تقی شوشتری ، 1376 ش ، تهران ، موسسه انتشارات امیر کبیر
7 ـ تحف العقول عن آل الرسول صلی الله علیهم : ابن شعبه الحرانی ، 1404 ق ، قم ، موسسه ی النشر الاسلامی ، تحقیق علی اکبر غفاری ، الطبعه ی الثانیه
8 ـ ترجمه غرر الحکم : هاشم رسولی محلاتی ، 1378 ش ، تهران ، دفتر نشر فرهنگ اسلامی ، چاپ دوم
9 ـ ترجمه غرر الحکم : محمد علی انصاری ، بی تا ، تهران ، چاپ هشتم
10 ـ ترجمه گویای نهج البلاغه : محمد رضا آشتیانی و محمد جعفر امامی ، بی تا ، قم ، چاپ اول ، زیر نظر ناصر مکارم شیرازی
11 ـ ترجمه نهج البلاغه شرح ابن میثم : قربانعلی محمدی مقدم و دیگران ، 1375 ش ، مشهد ، بنیاد پژوهشهای اسلامی
12 ـ جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه : محمود مهدی دامغانی ، 1375 ش ، تهران ، چاپ دوم ، نشر نی
13 ـ الخصال : شیخ صدوق قمی ، ابوجعفر محمد بن علی ، تحقیق علی اکبر غفاری ، 1362 ش ، قم ، جماعه ی المدرسین فی الحوزه العلمیه
14 ـ شرح نهج البلاغه : ابن ابی الحدید ، 1378 ق ، دار حیاء الکتب العربیه ، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم
15 ـ شرح نهج البلاغه : عباس علی موسوی ، 1376 ش ، دار الرسول الاکرم ، بیروت ، چاپ اول
16 ـ علل الشرایع : شیخ صدوق قمی ، ابوجعفر محمد بن علی ، 1386 ، کتابفروشی داوری ، قم
17 ـ عیون اخبار الرضا : شیخ صدوق قمی ، ابوجعفرمحمد بن علی ، 1404 ق ، بیروت ، موسسه الاعلمی چاپ اول ، تحقیق شیح حسن اعلمی
18 ـ گفتار امیرالمومنین علی (ع) : حسین شیخ الاسلامی ، 1377 ش ، قم ، چاپ چهارم
19 ـ مستدرک الوسائل و مستنبط الوسایل : حسین نوری طبرسی ، 1408 ق ، موسسه آل البیت لاحیاء التراث ، الطبعه ی الاولی
20 ـ من لا یحضره الفقیه : شیخ صدوق قمی ، ابوجعفر محمد بن علی ، 1404 ق ، جامعه المدرسین ، الطبعه ی الثانیه ، تحقیق علی اکبر غفاری
21 ـ منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه : حبیب الله هاشمی خویی ، 1358 ش ، چاپ چهارم ، تهران ، مکتبه الاسلامیه
22 ـ میزان الحکمه : محمد ری شهری ، 1375 ش ، دار الحدیث ، چاپ اول
23 ـ نهج البلاغه الثانی : جعفر حائری ، 1368 ، بی جا ، موسسه دار الهجره ، چاپ اول
24 ـ نهج البلاغه : تجمه جعفر شهیدی ، 1378 ش ، تهران ، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی ، چاپ چهاردهم
25 ـ نهج السعاده فی مستدرک نهج البلاغه : محمد باقر محمودی ، 1396 ق ، دار التعارف للمطبوعات ، بیروت ، چاپ اول
26 ـ نهج البلاغه : صبحی صالح ، قم ، بی تا ، موسسه دار الهجره .
27 ـ نهج البلاغه : ترجمه و شرح مصطفی زمانی ، 1378 ش ، تهران ، موسسه انتشارات رضوی ، چاپ دوازدهم
پی نوشت :
1) ترجمه شرح نهج البلاغه ( ابن میثم ) ، ج 5 ، صفحه ی 644
2) شرح نهج البلاغه ( ابن ابی الحدید ) ، ج 16 ، صفحه ی 109
3) الکافی / 639/2
4) مستدرک الوسایل 430/12
خیر اخوانک انصحههم ، النصیحه من اخلاق الکرام ، النصح ثمره ی المحبه ، النصیحه تثمر الود
5) الشیخ جعفر النقدی ، الانوار العلویه / 486
6) بحارالانوار 166/71
اخوک الذی لو حیث بالسیف عامدا
لتضربه لم یستغشک فی الود
و لو جثته تدعوه للموت لم یکن
یردک ابقاء علیک من الرد
7) بحار الانوار / 53/74
8) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 249/20
9) کافی 188/2
10) نهج السعاده 10/5 و 396/7
منبع:نشریه فصلنامه قرآنی کوثر شماره28
وظایف دوست در قبال دوستان :
هر فردی در مقابل دوستان خود وظایفی دارد که در نظر گرفتن و پای بندی به آن وظایف در تحکیم دوستی و پیوند و محبت نقش زیادی دارد ، علی (ع) در نهج البلاغه به موارد زیادی از این وظایف که می توان از آنها به منشور دوستی تعبیر نمود اشاره نموده اند ، از جمله :
1 ـ پیوند با دوست در هنگامی که دوست از انسان بریده و مهربانی پیشه نمودن با وی :
علی (ع) در این باره در نامه 31 نهج البلاغه به فرزندشان امام حسن (ع) فرموده اند : « احمل نفسک من اخیک عند صرمه علی الصله و عند صدوده علی اللطف و المقاربه » به هنگام قطع رابطه از ناحیه دوستت تو پیوند نما ، و هنگام قهر و دوریش ، لطف و نزدیکی .
2 ـ بخشش و عطا نمودن به دوست در هنگامی که وی بخل می ورزد :
علی (ع) در این باره در نامه 31 فرموده اند : « و عند جموده علی البذل » در هنگامی که برادرت بخل ورزد از بخشش دریغ مکن .
3 ـ نزدیک شدن به دوست در هنگامی که دوست از وی بریده :
علی (ع) در این باره در نامه یاد شده فرموده اند : « و عند تباعده علی الدنو » در هنگام دوری کردن دوست باید به او نزدیک شوی .
4 ـ نرمی کردن با دوست در هنگامی که وی سختگیری می کند :
علی (ع) در این باره در نامه مورد بحث فرموده اند : « و عند شدته علی اللین » در هنگام سختگیری کردن دوستت با او نرمی کن .
5 ـ عذرخواهی کردن از دوست در هنگام لزوم :
علی (ع) در این باره در همان نامه فرموده اند : « و عند جرمه علی العذر حتی کانک له عبد و کانه ذو نعمه علیک » در هنگام گناه برادرت عذرخواهی وی را بپذیر چنان که گویا تو بنده اویی و گویا او تو را نعمت داده است .
از این عبارت استفاده می شود که دوست خطاکار باید نسبت به خطایی که از او سر زده از دوستش عذر خواهی کند و او نیز باید عذرخواهی وی را بپذیرد . با این وجود حضرت پس از عبارت یاد شده به امام حسن (ع) خاطر نشان شده اند که مبادا آنچه را که گفتم در غیر مورد به کار بندی ، و یا آن که آنها را درباره ی کسانی که لایق نیستند انجام دهی .
6 ـ اخلاص و خلوص داشتن در نصیحت :
نصیحت به معنای پند و اندرز و یادآور شدن معایب دوست و توصیه به رفع آنها از وظایف دوست دانسته شده و از وی خواسته شده که در هنگام مشاهده خطا و اشتباه دوست وی را راهنمایی و ارشاد نموده و او را به رفع ا« تشویق کند ، این کار در پاره ای روایات به منزله ی یک نوع هدیه خوب تلقی شده است ، چنانچه امام صادق (ع) فرموده اند :(3) « احب اخوانی الی من اهدی الی عیوبی » محبوب ترین دوستان من کسی است که عیوب مرا به من هدیه کند . همچنین علی (ع) بهترین دوستان را ناصح ترین ایشان برشمرده و نصیحت را از اخلاق خوبان دانسته و اشاره نموده اند که نصیحت از محبت ناشی شده و خود محبت به وجود می آورد(4) و با توجه به تاثیر سخن خالص در دیگران ، در نامه 31 نهج البلاغه به فرزندشان یادآور شده اند که « وامحض اخاک النصیحه حسنه کانت او قبیحه » در پند و اندرزی که به برادرت می دهی ـ نیک بود یا زشت ـ باید اخلاص داشته باشی .
7 ـ حسن ظن داشتن به دوست و اعتماد نمودن به وی :
علی (ع) در این باره فرموده اند : من ظن بک خیرا فصدقه » ( صبحی صالح / حکمت 248 ) کسی که به تو گمان نیک ببرد با کرده خویش گمانش را تصدیق کن . عین همین جمله در نامه 31 به امام حسن (ع) و نزدیک به همین مضمون در موارد چندی از نهج البلاغه به چشم می خورد که از آن می توان اهمیت مورد یاد شده را نتیجه گرفت ، چنانچه در خطبه ی 141 خطبه فرموده اند : یا ایها الناس من عرف من اخیه وثیقه ی دین و سداد طریق فلایسمعن فیه اقاویل الرجال : ای مردم هر که از استواری دین برادرش و از گام نهادن وی در راه راست آگاه باشد نباید به گفتار مردم درباره ی او گوش فرا دهد . همچنین در جای دیگر ( ابن ابی الحدید / حکمت 315 ) فرموده اند : « اتقوا ظنون المومنین فان الله تعالی جعل الحق علی السنتهم » از گمانهای بد نسبت به مومنین بپرهیزید ، زیرا خداوند حق را بر زبان ایشان جاری ساخته است ، و نیز در جای دیگر ( ابن ابی الحدید / حکمت 366 ) فرموده اند : لا تظنن بکلمه خرجت من احد سوءا و انت تجد لها فی الخیر محتملاً. به حرفی که از دهان کسی بیرون می آید گمان بد مبر در حالی که احتمال نیکی بر آن داری. و نیز فرموده اند : ضع امر اخیک علی احسنه حتی یاتیک ما یغلبک منه و لاتظنن بکلمه خرجت من اخیک سوء و انت تجد لها فی الخیر محملاً ( ابن ابی الحدید 18 / 278 )
کار برادرت را به بهترین شکل حمل کن تا کاری کند که راه توجیه را بر تو ببندد و هیچگاه به سخنی که از دهان برادرت خارج شده گمان بد مبر در صورتی که برای آن سخن محمل و توجیه خوبی می یابی .
8 ـ تسلیت گفتن در مرگ دوستان : این امر از سخن علی (ع) استفاده می شود که در آن آمده :
« و عزی قوما عن میت مات لهم فقال ( ع) ان هذا الامر لیس بکم بدا و لا الیکم انتهی و قد کان صاحبکم هذا یسافر فقالوا نعم قال فعدوه فی بعض سفراته فان قدم علیکم و الا قدمتم علیه . ( ابن ابی الحدید / حکمت 363 ) آن حضرت در تسلیت به بازماندگان مرده ای فرمودند : « مرگ از شما آغاز نکرده و به شما هم پایان نمی پذیرد ، آیا این دوست شما که مرده است سفر نمی کرد ؟ پاسخ دادند چرا ، حضرت فرمود که فرض کنید به یکی از مسافرتهایش رفته است ، اگر او پس شما بازآمد ، چه خوب و اگر بازنگشت ، شما پیش او می روید .
9 ـ پاسخ مناسب دادن به هدایای دوستان و احسان به آنها :
با توجه به نقش زیاد هدیه در ایجاد محبت ، از یک سو به دادن هدیه توصیه شده و از سویی به پذیرش
هدیه سفارش شده است، از طرفی هم هدیه دادن از وظایف دوستی است و هم پاسخ مناسب دادن به هدیه از وظایف و حقوق دوستی به شمار می رود ، از همین روی علی (ع) فرموده اند : « اذا حییث بتحیه فحی باحسن منها و اذا اسدیت الیک ید فکافئها بما یربی علیها و الفضل مع ذلک للبادی ( ابن ابی الحدید / قصار 60 ) اگر کسی به تو احسانی کرد پاداشش را افزونتر کن ، و فضیلت از آن کسی است که آغازگر نیکی باشد .
10 ـ وفادار بودن به دوستان :
نظر به اهمیتی که دوستی دارد به وفاداری نسبت به آن توصیه شده و از افراد خواسته شده که دوستی را تداوم بخشند و در دوستی خود با دیگران وفادار بمانند ، از همین روی در کتب صیغ عقود برای برادری یا دوستی صیغ خاصی بیان شده که به وفاداری نسبت به دوستی تا دم مرگ توصیه و تشویق می کنند ، علی (ع) درباره ی لزوم وفاداری نسبت به دوستی فرموده اند ( ابن ابی الحدید / قصار 130 ) لا یکون الصدیق صدیقا حتی یحفظ اخاه فی ثلاث فی نکبته و غیبته و وفاته ، دوست واقعی کسی است که دوستی و برادری اش را در سه مورد رعایت کند : در هنگام سختی و بلا در نبودن و هنگام غیبت و موقع مرگ .
بر اساس این سخن شریف دوستی ایجاب می کند که انسان دوست خود را در هنگام گرفتاری با جان و مال همراهی کند و در غیبت وی او را از سخنان ناروایی که درباره اش می شنود حفظ کند و در هنگام وفات با دعا و استغفار یادش کند . از همین روی در شعری منسوب به ایشان فرموده اند :(5) « و ما اکثر الاخوان حین تعهدهم و لکنهم فی النائبات قلیل » و چه بسیارند دوستان در هنگامی که ایشان را به شمار می آوری و چه کم است شمار دوستان در هنگام سختی و گرفتاری ، همچنین امام صادق (ع) در این باره فرموده اند(6) : « دوست تو کسی است که اگر خواستی با شمشیر او را عمداً بزنی ، در دوستی به تو بدگمان نمی شود و اگر او را به سوی مرگ خواندی ، برای اینکه در دوستیش با تو باقی بماند ، دعوت تو را رد نخواهد کرد .
11 ـ به تکلف نینداختن خود برای دوست :
تکلف ، به معنای خود را به مشقت انداختن و یک رنگ نبودن و خودآرایی و بستن چیزی به خود و ظاهر سازی کردن یا رودبایستی نمودن از خصوصیاتی است که در روایات از آن نکوهش شده و به سادگی تشویق شده است ، چنان که پیامبر (ص) برای متکلف سه نشانه بیان نموده و فرموده اند:(7)«یتملق اذا حضر و یشمت بالمصیبه،(ماکلف سه نشانه دارد ) : در حضور تملق کند ، و در نهان غیبت و در مصیبت شماتت . از همین روی علی (ع) از جمله وظایف دوست را به تکلف نینداختن دوست دانسته و فرموده اند : شر الاخوان من تلکف له ( ابن اب الحدید / قصار 487 ) بدترین برادران آن است که به خاطرش آدمی به زحمت افتد . « سید رضی درباره ی جمله یاد شده گفته : زیرا تکلیف کردن لازمه اش به زحمت افتادن است و این زحمت را برادری که برای او به رنج افتاده اند سبب شده ، پس او بدترین برادران است » همچنین ابن ابی الحدید گفته :(8) « بدون تردید همین گونه است ، دوستی صادقانه موجب انبساط و ترک تکلف است و هر گاه برای دوستی نیاز به تکلف و رودربایستی باشد ، دلیل بر آن است که دوستی صادقانه نیست و هر کس برادر راستین نباشد از بدترین برادران است » .
12 ـ بدی نکردن به دوستی که باعث خوشحالی شده :
خوشحال کردن دیگران و ادخال سرور در دل ایشان از جمله کارهای پسندیده است که در متون اسلامی به صور گوناگون مورد تشویق قرار گرفته ، چنانچه امام باقر (ع) فرموده :(9) ما عبدالله بشیء احب
الی الله من ادخال السرور علی المومن ، خداوند به چیزی محبوب تر از ادخال سرور بر مومن عبادت نشده است ، از همین روی از آداب دوستی است که به دوستی که باعث خوشحالی شده بدی نشود ، چنانچه علی ( ع) فرموده ( ابن ابی الحدید / نامه 31 ) : « لیس جزاء من سرک ان تسوء ه ، پاداش کسی که تو را شادمان می سازد ، بدی کردن به او نیست ، جمله یاد شده در خصوص اهتمام به شوؤن انصار و اعوان و برادران و دوستان صحبت می کند ، و بر اساس برخی از شروح نهج البلاغه(10) مفهومش آن است که پاداش کسی که با برادری یا دوستی خویش موجب خوشحالی انسان شده آن نیست که بدون تحقیق و بی دلیل با او قطع دوستی کند و او را خرسند نکند و به دوستی وی بر نگردد .
13 ـ ضایع نکردن حق دوست با اعتمادی که به دوستی وی است :
علی (ع) در این باره در نامه 31 فرموده اند : « و لا تضیعن حق اخیک اتکالا علی ما بینک و بینه فانه لیس لک باخ من اضعت حقه ؛ و حق دوستت را به اعتماد دوستی که با او داری ضایع مگردان ، چه آن کس که حقش را ضایع کرده ای با تو دوست نخواهد بود .
موضوع: « مهرورزی و محبت به دیگران از دیدگاه قرآن »
تعریف و تبیین مسأله : (معنای لغوی): - الـحُبُّ: الودادُ والـمَـحَبَّةُ و الـحُبُّ: نَقِـیضُ البُغْضِ.[1] - المَحَبَّةُ إرَادةُ مَا تَراهُ أو تَظُنُّه خیراً وَهِیَ على ثلاثَةِ أَوْجُهٍ: مَحَبَّةٍ للّذّةِ کَمَحَبَّةِ الرَّجُلِ المَرْأةَ. و َمحبَّةٍ لِلنَّفْعِ کَمَحَبَّةِ شیءٍ یُنْتَفَعُ به. وَمَحَبَّةٍ للْفَضْلِ کَمَحَبَّةِ أهْلِ الْعِلْمِ بَعْضِهِمْ لبَعْضٍ لأجْلِ الْعِلْمِ.
در قرآن کریم موضوع مهرورزی و محبت در تحت عناوین مختلف مانند:رحمت،حب،رأفت ،مودت، ولایت ،خلت،اخوت و...همراه با متعلقات مختلفی(خدا،دنیا مال،انسان و...) بکار رفته در مقابل آنها هم عناوینی چون برائت ،عداوت،بغضاء و ...بکار رفته است.حب و دوستى یکى از حقایقى که ما در وجدان خود مىیابیم و ابراز این دوستی به دیگران را به فارسى مهرورزی گویند.کلمات مترادف مهرورزی عبارت است از: محبت،دوستی،رأفت،مهربانی،ر حمت،مودت وعشق، نسبت به موجود دیگر و متضاد آن نفرت ،بغض، خصومت و دشمنی نسبت به موجود دیگر است. تبیین مسأله : محبت در حقیقت حالتی است که در دل یک موجود ذی شعور نسبت به چیزی که با وجود او مالایمتی و با خواسته های او تناسبی داشته باشد پدید می آید و آن جاذبه ای ادراکی در موجودات ذی شعور است ،همانند جاذبه های غیر ادراکی طبیعی که در موجودات مادی فاقد شعور وجود دارد(مثل جذب و انجذاب بین آهن و آهن ربا )اما جذب و انجذاب در بین موجودات ذی شعور برخلاف دسته دیگر ،آگاهانه است و ملاک آن ملایمتی است که آن موجود با محب خود دارد و محبت انسان به چیزی تعلق می گیرد که ملایمت کمال آن را با وجود خودش دریافته باشد و داراى شدت و ضعف و مراتب مختلفى است مراتب محبت : أ- محبتهای ظاهری و معمولی: آن در اثر این پیدا می شود که جهت محسوس و مرئی و صورت ظاهری محبوب به نحوی است که شخص محب وقتی آن را درک می کند همان ظاهر محسوس را متناسب با خواسته و ملائم با تمایلات ومطبوع طبع خود می یابد و مورد توجه و پسند و موضع تمرکز حواس وی قرار می گیرد و به لحاظ این ملایمت است که می گویند: آن شئ دارای جمال است و بواسطه جمالش جاذبه ای دارد که دل را متوجه خودش می کند و کششی دارد که حواس و عواطف انسان را به سوی خود جلب می کند . ب- محبتهای معنوی(جمال معنوی): نوع دیگری از کمالات نامحسوس و غیر قابل رؤیت مانند شجاعت،گذشت،ایثار،درجات بالای علمی و صفات عالی دیگر، وجود دارند که وقتی انسان آنها را از طرق ادراکی متناسب با خودش درک می کند آنها نیز مورد توجه و پسند وی قرار می گیرند و توجهات انسان روی آنها تمرکز می یابد و در دل خود نسبت به آنها احساس محبت می کند و فطرتاً نوعی کشش و علاقه یا آشنایی و یگانگی با آنها را در دل خود می یابد و انجذاب قلبی نسبت به کسی که دارای این صفات است پیدا می کند ودلش به طرف او کشیده می شود با این که این صفات محسوس نیستند عالیترین این صفات در وجود بی نهایت خداوندی است که جامه تمام صفات جمال است وبعد اولیائ الهی که از مراتب بالای کمالات برخورداند و در مراتب پایینتراز آنها مؤمنین قرار دارند پس حب تعلقى است خاص و انجذابى شعورى و مخصوص بین انسان و کمال او و به امور مادى وغیر مادی تعلق می گیرد مانند دوست داشتن خداوند، دوست داشتن انبباء و اولیاء الهی،افراد دیگر، دنیا، مال و ... اینها همه از مصادیق حب هست،و ما هیچ شکى در وجود آنها در دل خود نداریم ، چون رابطهاى است وجودى- و وجود خود حقیقتى است مشکک یعنى داراى مراتب مختلف_ هرچند حب حقیقتى است که در تمام موجودات عالم سریان و جریان دارد ولی چون معمولا کلمه (حب) را در موارد انسانها بکار مىبریم هر چند تعلق وجودى که حقیقت حب عبارت از آن است، از آن جهت که حب است، هیچ مشروط بر وجود علم و شعور نیست و از اینجا روشن مىگردد که همه قوا و مبادى طبیعى،حتى آنها هم که علم و شعور ندارند، آثار و افعال خود را دوست میدارند ولی آنها از محل بحث ما خارجند.چون محبت تنها به امور مادى متعلق نمی شود؛ولذا از آنجاکه خداى سبحان از هر جهت که حساب کنیم، اهلیت آن را دارد که دوستش بداریم،براى اینکه هستى او بذات خودش است نه عاریتى و کمال او غیر متناهى است،در حالى که هر کمالى دیگر متناهى و محدود است ( این حبى است ذاتى که محال است از بین برود) و نیز خداى تعالى خالق ما است و بر ما انعام مىکند،آنهم به نعمتهایى که غیر متناهى است، هم از نظر عدد و هم از نظر زمان، به همین جهت او را دوست میداریم و به او عشق می ورزیم و چون هر محبى همه متعلقات محبوب خود را نیز دوست میدارد، پس ما هم هر آنچه که رنگ الهی داشته باشند مانند: انبیاء واولیاء الهی ومؤمنین را دوست داریم و بالطبع باید از دشمنان آنان و دشمنان دین خداوند بیزاری بجوئیم . 2-ضرورت تحقیق: مسئله مهرورزی ومحبت از مباحثی است که همیشه مورد توجه نحله های مختلف دینی بوده است و آن در اسلام هم بسیار مورد توجه و تاکید واقع شده و دین اسلام نیز سراسر رحمت و عطوفت است.بگونه ای که در برخی روایات آمده که :« هل الدین الا الحب» آیا دین غیر از محبت چیز دیگری است؟ اسلام برنامه تکامل انسان است و اصلی ترین عناصر این برنامه محبت است؛ از نظر اسلام، بیشترین نقش را در سامان دهی جامعه آرمانی انسانی محبت دارد؛ با نگاهی اجمالی بر برخی آیات قرآن و روایات آشکار می شود که جامعه مطلوب انسانی در اسلام جامعه ای است که بر اساس محبت مردم نسبت به یکدیگر شکل بگیرد و هیچ چیز مانند محبت، در سامان دهی جامعه دلخواه انسانی کارساز نیست وآن مؤثرترین عنصر پرورش انسان های شایسته و کار آمدترین ابزار پیشبرد اهداف فرهنگی،اجتماعی،اقتصادی وسیاسی است. در مقابل محبت، عداوت است که هیچ چیز مانند آن برای جامعه خطرناک نیست؛ تلخی عداوت، همه شیرینی های زندگی را در کام انسان، تلخ می کند و مانع پیشرفت جامعه در زمینه های گوناگون است و جامعه ای که گرفتار این آفت خطرناک شود، راهی جز انحطاط و سقوط در پیش ندارد و لذا، دینی که خود را بر پایه محبت استوار می داند،عداوت را ضد دین معرفی می کند؛ بنابراین پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) فرموده اند: بدترین مردم کسانی هستند که دشمن مردم اند ومردم دشمن آنهایند.با وجود اینکه قرآن پیامبر اکرم (صلّ الله علیه و آله ) را رحمة للعالمین معرفی می کند،اما عده ای با تمسک به برخی مسائل و حوادث و عمل کرد برخی فرقه ها در سدد مخدوش کردن چهره اسلام هستند تا از گرایش غیر مسلمانان به اسلام بدین وسیله جلوگیری کنند ولذا تحقیقی جامع در این زمینه و ارائه جایگاه محبت و مهرورزی در قرآن وبیان جلوه های آن وتبیین ابعاد و مراتب آن به حسب متعلقاتش و تعیین حدود و تذکر آثار و برکاتش و یافتن آسیبها وآفتهای آن در قرآن وتعالیم اسلامی ضروری به نظر می رسد تا باشناخت آن درسدد برآئیم جامعه مطلوب انسانیاز نظر اسلام را بهتر بسازیم و همچنین با ارائه آن به جهان تلاش دشمنان را در مخدوش کردن چهره اسلام و پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله )ناکام کنیم. 3-سؤالهای اصلی و فرعی به تفکیک : سؤال اصلی: قرآن کریم درباره محبت به دیگران چه دیدگاهی دارد ؟ سؤالات فرعی : 1. عوامل و موانع ایجاد وتقویت محبت کدام است ؟ 2. آثار فردی و اجتماعی محبت و نفرت چیست؟ 3. حد و مرز وجلوه ها ومصادیق محبت ومهرورزی در قرآن چیست؟: 4. آیا توصیه محبت به دیگران با تنفر و بغض نسبت به عده ای دیگر سازگار است ؟
4- محورهای کلی بحث ( ساختار کلی مباحث پایان نامه):کلیات بحث: أ- مقدمه ب- مفهوم شناسی (بررسی واژه های مترادف و مرتبط بامحبت در قرآن ) ت- اهمیت و ضرورت بحث ث- سابقه بحث ü فصل اول : عوامل پدید آورنده محبت: ایمان وعمل صالح: -ان الذین آمنوا وعملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن وداً (مریم 96) - والف بین قلوبهم لو انفقت ما فی الارض جمیعاً ما الفت.... ( انفال: 63)و همچنین 72....- نیکی کردن : و لا تستوی الحسنه ولا السیئه ادفع بالتی هی احسن فاذا الذی بینک وبینه عداوه کانه ولی حمیم (فصلت :34)و... نرمی سخن: فبما رحمه من الله لنت لهم و لو کنت فظاًغلیظ القلب لانفضوا من حولک فاعف عنهم ...آل عمران 159و... -و.... ü فصل دوم : موانع وآفات دوستی أ-(ریشه های دشمنی): (طغیان ، تجسس،غیبت، بخل، عهدشکنی،بد خوئی ، تکبر و...) -گناه وطغیان: « قالت الیهود ید الله مغلوله .... لیزیدن کثیراً منهم ما انزل الیک من ربک طغیاناًو کفراً و القینا بینهم العداوه و البغضاء الی یوم القیامه»
(مائده :64) -عیب جوئی: «یا ایها الذین آمنوا اجتنبوا کثیراً من الظن ان بعض الظن اثم و لاتجسسوا و لا یغتب بعضکم بعضاً....»(حجرات 12) -و.... ب-دوستی های ممنوعه (دوستی با یهودیان ونصارا ،دوستی با کافران ،دوستی با منافقان و...) -دوستی بایهودیان ونصارا:« یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا الیهود و النصارا اولیاء بعضهم اولیاء بعض و من یتولهم منکم فانه منهم...» (مائده :51) -دوستی با کافران : «ولا ترکنوا الی الذین ظلموا..».(هود:113) و نساء:139و 89 و 144 و 136و ..... ü فصل سوم: جلوه ها ومصادیق محبت ومهرورزی در قرآن: (هدایت،احسان ، انفاق ، عفو وبخشش و...) ü فصل چهارم: آثار فردی و اجتماعی محبت: أ_ آثار فردی (جلب رضایت خداوند ، زیادی نعمت، نجات اخروی و...) جلب رضایت خداوند: «انفقوا فی سبیل الله و لا تلقوا باییکم الی التهلکه واحسنوا ان الله یحب المحسنین» (بقره :195) زیادی نعمت : «ان المصدقین والمصدقات واقرضوا قرضاً حسناً یضاعف لهم اجرکریم» (حدید :18) _و... نجات اخروی : «فآت ذی القربی حقه والمسکین و ابن اسبیل ذلک خیر للذین یریدون وجه الله و اولئک هم المفلحون» (روم :38) ب_ آثار اجتماعی محبت پیروزی، اتحاد ،...) » واعتصموا بحبل الله جمیعآ ولا تفرقوا و اذکروا نعمت الله علیکم اذ کنتم اعداء فالف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخواناً وکنتم علی شفا حفره من انار فانقذکم منها »(آل عمران :103)
*****************
آداب دوستی
دوستی و مودت آداب و مقرراتی دارد که عبارتند از :
1 ـ در صورت بریدن از دوست باید جایی برای دوستی باقی گذاشت :
دوستی باید با اعتدال و میانه روی باشد و در بریدن از دیگران نباید همه پل های پشت سر را خراب و جایی برای بازگشت باقی نگذاشت ، زیرا گاهی به دلیل سوء تفاهم آدمی احساساتی شده و در روابط
دوستانه خود با دیگران عاقلانه عمل ننموده و پشیمانی بعدی را موجب می گردد ، از این رو علی (ع) به امام حسن (ع) فرموده اند : « و ان اردت قطعیه ی اخیک فاستبق له من نفسک بقیه ی یرجع الیها ان بدا له ذلک یوما ما » اگر خواستی از برادرت ببری جایی برای دوستی او نزد خود باقی بگذار که اگر روزی بر وی آشکار گردید بدان وسیلت بدان تواند رسید .
این سخن علی (ع) نظیر سخن دیگر ایشان است که در آن آمده : « احبب حبیبک هونا ما ـ عسی ان یکون بغیضک یوما ما و ابغض بغیضک هونا ما عسی ان یکون حبیبک یوما ما »(1) « دوست خود را به اندازه دوست بدار ، شاید روزی دشمن تو شود ، و دشمنت را نیز به مدارا دشمن بدار ، شاید روزی دوست گردد » .
از این سخن ، دستور به اعتدال در دوستی و دشمنی و زیاده روی نکردن در آنها نتیجه گرفته می شود ، چه آن در زیاده روی و افراط مفسده و زیان است .
هون ، به معنای آرامش و متانت است ، و این کلمه صفت برای مصدر محذوف است ، یعنی : دوستی توام با آرامش و اعتدال . کلمه ما در هر دو مورد مفید ناچیز و اندکی از آرامش و روز است . مفسده زیاده روی در محبت در این است که شخص ، دوست خود را بر اسرار و احوال خویش آگاه می سازد و اگر بعدها دوستیشان به دشمنی مبدل شود چنین دوستی به دلیل آگاهی بر اسرار ، بر نابودی شخص از دشمنان دیگر تواناتر است . و همچنین مفسده زیاده روی در دشمنی، ابقا نکردن بر دشمنی است که خود باعث دوام دشمنی و عداوت می باشد، از این رو میانه روی در دوستی و دشمنی بهتر است ، زیرا چه بسا دشمن روزی بر گردد و دوست شود ، اگر برای دوستی جایی باقی گذاشته باشند . از سویی هر دوستی ممکن است روزی دشمن شود ، لذا در دوستی با او نباید زیاده روی کنند .
علی (ع) در جای دیگر از افراط و تفریط در دشمنی پرهیز داده و فرموده اند : « من بالغ فی الخصومه ی اثم و من قصر فیها ظلم و لا یستطیع ان یتقی الله من خاصم » ( حکمت 298 ) « هر کس در دشمنی پافشاری کند گنهکار است و هر کس کوتاه بیاید ، ستمکش است و هر که با دیگران در ستیز باشد ، نمی تواند پرهیزگار باشد » .
2 ـ نرمی با کسی که با انسان دشمنی می کند :
علی (ع) در این باره فرموده اند : « لن لمن خالطک فانه یوشک ان یلین لک »(2) با کسی که با تو به درشتی برآید ، نرمش کن چه بسا که او با تو نرم شود . این جمله همانند مثل مشهور : « اذا عز اخوک فهن » بوده و متاثر از آیه « ادفع بالتی هی احسن فاذا الذی بینک و بینه عداوه کانه ولی حمیم » ( مومنون / 96 ) می باشد .
3 ـ باقی نگذاردن عذر و بهانه ای برای بریدن دوست از انسان :
یعنی انسان باید آنچنان در روابطش دقت کند که خطا و اشتباهی از او سر نزند که بهانه ای به دست دوست بدهد و موجب بریدن وی گردد ، علی (ع) در این باره فرموده اند : « لا یکونن اخئک اقوی علی قطیعتک منک علی صلته و لا یکونن علی الاساءه اقوی منک علی الاحسان ترک » ( نامه 31 ) و باید که نباشد برادر تو قوی تر بر بریدن تو از تو بر پیوستن به او و باید که نباشد برادر مومن بر بدی کردن قوی تز از تو بر احسان نمودن .
4 ـ آزمایش و امتحان دوست :
برای تداوم و ثبات دوستی امتحان و آزمایش دوست ضروری است که در روایات زیادی به آن تصریح
شده است . علی (ع) در این باره فرموده اند : « من اختبر قلا و هجر » هر که آزمایش کند دشمن گردد ( ممکن است مراد آزمایش مردم باشد که پس از آن بر اثر اعمال زشت آنان دشمن آنها گردد ) و ترک کند . و نیز فرمودند : « الطمانینه الی کل احد قبل الاختبار من قصور العقل » ( نهج البلاغه / قصار 384 ) اطمینان کردن بهر فردی پیش از آزمایش از کوتاهی عقل است و نیز فرموده اند : « من اطمان قبل الاختبار ندم » هر که پیش از آزمایش ( به دوست و یا غیر آن ) مطمئن شود پشیمان خواهد گردید و نیز فرموده اند : « من اتخذ اخا بعد حسن الاختبار دامت صحبته و تاکدت مودته : هر کس پس از این که خوب آزمود برای خویش برادری گیرد یاریش با آن کس پایدار ماند و دوستیش استوار پاید . و نیز فرموده اند : من اتخذ اخا من غیر اختبار الجاه الاضطرار الی مرافقه الاشرار : هر که بدون آزمایش برادری بگیرد ، اضطرار او را به رفاقت بدان مجبور سازد .
موضوع: کلامی
عنوان: بررسی براهین معاد و شبهات منکران
بسم الله الرحمن الرحیم و إیّاه نستعین
بررسی براهین معاد و شبهات منکران
ابهام بشر در زندگی پس از مرگ
انکار معاد در اثر شهوت عملی و تبهکاری
ادلّه وجود معاد
دلیل یکم. برهان حرکت
نکاتی که در برهان حرکت مطرح است:
دلیل دوم. برهان حکمت
دلیل سوم. برهان رحمت
دلیل چهارم. برهان حقیقت
دلیل پنجم. برهان عدالت
دلیل ششم. تجرّد روح انسان
انسان در قرآن
دلیل هفتم. اشتیاق به زندگی جاوید
بخش دوم. شبهات منکران معاد
نظام زندگی انسان در قیامت فردی است؛ نه اجتماعی.
اتحاد عامل و عمل
اتحاد جزا و عمل
ابهام بشر در زندگی پس از مرگ
جریان معاد و زندگی پس از مرگ، آنچنان پیچیده و دشوار است که آراء متفکران بشری درباره آن، بیش از آنچه که درباره آغاز جهان و مبدأ عالم دچار دشواری شده، به ابهام و نابسامانی برخورد کرده است؛ زیرا نه تنها مادیون و منکران مبدأ عالم، پایانی برای جهان قائل نبوده، منکر معادند، بلکه برخی از معتقدان به مبدأ عالم و مؤمنان به آفریدگار جهان نیز درباره قیامت تردید داشته و آن را نپذیرفتهاند و این گذشته از پیچیدگی مسئله معاد، نکته دیگری دارد که در انکار آن بیاثر نیست؛ زیرا اعتقاد به قیامت و ایمان به روز جزا موجب پذیرش تعهد و مسئولیت بوده، انسان را از هوس بازی و زورمداری باز میدارد و در برابر قوانین خاضع میکند؛ چنان که انکار معاد جهت توجیه تبهکاریها و خوشگذرانیها عامل مؤثّری است؛ بنابراین لازم است قبل از شروع در بحث پیرامون اصل معاد نقش بنیادی و سازنده آن در تهذیب نفس و تزکیه جان بیان شود و سرّ اصرار پیامبران بر ضرورت معاد در قبال سرسختی منکران قیامت آشکار گردد.
انکار معاد در اثر شهوت عملی و تبهکاری
قرآن کریم وقتی برخی از اشکالات منکران معاد را نقل میکند و آن را حل مینماید، میگوید شبهه علمی مانع آنان از پذیرش معاد نیست؛ بلکه شهوت عملی و تبهکاریهای آنها موجب انکار آن است؛ ?ایحسب الإنسان ألّن نجمع عظامه ? بلی قادرین علی أن نسوّی بنانه ? بل یرید الإنسان لیفجر أمامه? [1]؛ آیا انسانی که معاد را نمیپذیرد، میپندارد که ما نمیتوانیم استخوانهای پوسیده او را گرد آوریم. آری، میتوانیم سرانگشتان ظریف او را با همه خطوط و پیچیدگیهای خاص که دارد همانند اول تسویه نماییم، ولی انکار او برای نتوانستن ما نیست؛ بلکه چون میخواهد زندگی خود را به فجور و تباهی بگذراند و جلو او برای هرگونه گناه باز باشد، روز جزا را قبول ندارد.
فرق بین شبهه علمی و شهوت عملی در فصل دوم که شبهات منکران معاد در آن مطرح است، بیان میشود؛ ?... إنّ الّذین یضلّون عن سبیل الله لهم عذابٌ شدیدٌ بما نسوا یوم الحساب?؛[2] همانا گمراهان از راه خدا به سبب فراموشی روز حساب، گرفتار عذاب شدید خواهند شد.
وقتی حسابی در بین نباشد و برای هیچ کاری پاداش یا کیفری مقرر نشود، اثر و بازدهی جز انحراف از راه خدا که همراه با دشواریهاست نخواهد داشت؛ «إنّ الجنّة حفّت بالمکاره و إنّ النّار حفّت بالشّهوات»؛[3] بهشت پیچیده به دشواریها و دوزخ پیچیده به شهوتهاست؛ چنان که اعتقاد به قیامت ضامن فضائل انسانی است.
قرآن کریم یاد معاد و حضور آن را در خاطرهها سبب تعالی روح و خلوص ایمان میداند؛ زیرا درباره بندگان مخلص چنین میگوید: ?إنّا أخلصناهم بخالصة ذکری الدّار?؛[4] آنان را مخلص قرار دادیم به سبب وصف خالص و بیشائبهای که داشتند و آن یاد قیامت است، که در حقیقت آنجا قرارگاه و دنیا معبر و گذرگاه است.
براساس این اهمیت متقابل در فضائل و رذائل است که هم پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)گذشته از استدلالهای قاطع، سوگند یاد میکند که معاد حق است، هم منکران قیامت که به مبدأ آفرینش معتقدند ولی به ربوبیّت او اعتقاد ندارند، گذشته از القاء شبهه واهی، سوگند یاد میکنند که معاد باطل است؛ ?و قال الّذین کفروا لا تأتینا الساعة قل بلی و ربّی... ?؛[5] کافران گفتند که قیامت برای ما نیست، بگو سوگند به پرروردگارم که قیامت قطعاً فرا میرسد!
و این مضمون در سوره «یونس» آیه 53 و سوره «تغابن» آیه 7 نیز آمده است؛ ?و أقسموا بالله جهد أیمانهم لایبعث الله من یموت... ?؛[6] سوگند شدید به خداوند یاد کردند که خدا مرده را زنده نمیکند.
این موضعگیری متقابل برای آن است که اعتقاد به معاد، عامل تعهد و تقواست، ولی انکار آن موجب تبهکاری و فجور است.
نکتهای که نباید مورد غفلت قرار گیرد، این است که سوگند پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)همانند سوگند دیگران نیست؛ زیرا قسمهای عادی در برابر شاهد و برهان است؛ چون مدعی اگر شاهد نداشت گاهی سوگند یاد میکند، ولی پیامبر گرامی(صلّی الله علیه وآله وسلّم)که مدعی ضرورت معاد است، نه تنها دارای شاهد قاطع است، بلکه به همان دلیل قطعی قسم یاد میکند؛ زیرا سوگند به پروردگار، یعنی سوگندِ به مبدأ پرورش جهان و عامل رشد عالم و چون جهان وقتی متکامل خواهد شد که به هدف برسد و بدون هدف خام و ناقص است، بنابراین، لازمه ربوبیت و پروردگاری خداوند آن است که جهان طبیعت را در پرتو پرورش خود به کمال برساند؛ ?الله لا إله إلاّ هو لیجمعنّکم إلی یوم القیمة لا ریب فیه... ?؛[7] خداوند که معبودی جز او نیست، هر آینه شما را برای قیامت جمع میکند و شکی در آن نیست؛ یعنی الوهیت، اقتضای معاد و قیامت را دارد؛ چون در حقیقت، معاد همان بازگشت به سوی مبدأ است؛ پس مبدأ عالم حقیقتی است که هم «آغاز» است، هم «انجام»؛ یعنی هم موجب پیدایش جهان است، هم سبب پرورش و هدایت آنها به هدف نهایی که همان معاد خواهد بود.
اکنون که نقش مؤثر اعتقاد به معاد در ایجاد تعهد و تقوا روشن شد، میپردازیم به اصل بحث و آن اثبات زندگی پس از مرگ است. قرآن کریم به مقتضای آیه شریفه ?... و نزّلنا علیک الکتاب تبیاناً لکلّ شیء... ? [8] کتابی را که بیان کننده همه علوم انسانی و معارف سودمند بشری است بر تو نازل کردیم؛ همه معارف بشری و هر چیزی را که در تأمین سعادت انسان سهمی دارد به خوبی تبیین کرده است و از طرفی، بیان یک مطلب وقتی رساست که با برهان توجیه شود؛ ?یا أیّها النّاس قد جاءکم برهان من ربّکم... ?؛[9] ای مردم همانا کتابی که محتوای آن روشن و مبرهن است، از سوی پروردگار شما آمد.
بنابراین، هم متعرض جریان خلل ناپذیر معاد بوده، هم دلیل قاطع آن را ارائه میدهد و ضرورت معاد را در پرتو شناخت جهان و همچنین شناخت انسان تبیین میکند؛ یعنی عالم مشهود و جهان طبیعت را آن چنان که هست و همینطور انسان را آن چنان که آفریده شده معرفی میکند تا ضرورت معاد و حتمی بودن قیامت برای آنها معلوم شود.
گرچه بحث پیرامون معادِ جهان شامل معادِ انسان نیز خواهد بود، زیرا بشر بخشی از همین جهان مشهود است، ولی ویژگیهای مخصوص او ایجاب میکند که بحث درباره معادِ انسان جداگانه مطرح شود و آنچه فعلاً موردنظر است اصل جریان معاد است؛ نه کیفیت آن.
بخش اوّل.
ادلّه وجود معاد
دلیل یکم. برهان حرکت
هدفداری جهان سیّال طبیعت
جهان طبیعت با همه پدیدههای آسمانی و زمینی و نیز با تمام یافتههای معدنی و گیاهی و همچنین با همه موجودات حیوانی و انسانیاش، آن چنان به هم منسجم و هماهنگ است که یک واحد حقیقی و نه اعتباری را تشکیل میدهد و این واحد حقیقی در حرکت است و هیچگونه سکون و آرامشی در او نیست و چون حرکتْ خروج از قوه به فعل است؛ یعنی از یک آمادگی خاص به سمت یک کمال مخصوص سیر نمودن است؛ پس هدف و مقصد برای آن ضروری خواهد بود؛ یعنی حرکت بدون هدف محال است و اگر آن هدف نیز دارای مقصد دیگری بوده، خودش آماده رسیدن به آن هدف دیگر باشد، معلوم میشود که هدف اول مقصد نهایی نبوده، بلکه مسیر و رهگذر بوده است؛ زیرا لازمه هدف حقیقی آن است که متحرک با رسیدن به آن آرام شود و حرکت به ثبات تبدیل گردد.
بنابراین، مجموع جهان حرکت دارای هدف نهایی است که با نیل به آن از قوه به فعلیت رسیده، از تحول و دگرگونی رهایی یافته، آرام خواهد شد و اگر به دنبال هر هدفی مقصد دیگری باشد و بعد از هر مقصودی مقصد دیگری در بین باشد یعنی سلسله اهداف بیکران بوده، به هدف نهایی نرسد لازمهاش در حقیقتْ بیهدف بودن حرکت است؛ چنانکه در نظام علل فاعلی اگر قبل از هر فاعلی مبدئی باشد و پیش از آن مبدأ فاعل دیگری باشد و به فاعل نخست و مبدأ ذاتی عالم نرسد، لازمهاش در واقع بیمبدأ بودن و فاعل نداشتن جهان حرکت است؛ پس لازم است سلسله هدفها به یک هدف اصیل و نهایی ختم شود، همانطور که سلسله فاعلها نیز ضروری است که به یک فاعل ذاتی و مبدأ نخست برسد؛ یعنی همانطوری که فعل بدون فاعل محال است، همچنین کار بدون هدف ممتنع میباشد و فرق بین آغاز و انجام، در این است که ممکن است فعل خاصی در اثر برخورد به مانع و درگیری با مزاحم به هدف نرسد و باطل گردد، ولی ممکن نیست هیچ فعلی بدون فاعل و مبدأ تأثیر یافت شود.
لیکن این امتیاز نسبت به مجموع جهان طبیعت فرض ندارد؛ زیرا با توجه به اینکه مجموع هماهنگ جهان یک واحد حقیقی است، موردی برای تزاحم و درگیری نخواهد بود؛ بلکه این واحد منسجم بدون برخورد به مانع یقیناً به هدف میرسد و با رسیدن به آن هدف نهایی آرام میشود و حرکت آن به ثبات تبدیل خواهد شد.
چون زمان از عوارض تحلیلی حرکت است و در خارج عین آن میباشد و حرکت جوهری نیز عین متحرک و همچنین زمانِ آن نیز عین متزمّن است، وقتی که متحرک به مقصد میرسد، یعنی زمان به مقصد میرسد و معنایش این است که زمان رأساً به ثبات مبدّل میشود.
قرآن کریم قیامت را به عنوان پایان حرکت و همچنین به نام جهانِ قرار و آرامش میداند؛ ?... و إنّ الاخرة هی دار القرار?؛[10] پایان دنیا خانه آرامش است. اینکه قرآن قیامت را پایان میداند و تنها آن را جای قرار و آرام معرفیمیکند، برای آن است که مقصدْ پایان سیر است و رسیدن به هدف موجب آرامش است و تعبیر قرآن کریم از قیامت به عنوان «پایان» چنان که در آیات فراوانی آمده است و نیز تعبیر از آن به «موقف ثابت و آرام» و همچنین تعبیر از آن به محلی که کشتی بعد از تحولها و دگرگونیهای فراوان در آن لنگر میاندازد و آرام میشود؛ ?... أیّان مرسیها? [11] نشانه آن است که معاد همان پایان جهان طبیعت است که با نیل به هدفْ تحول آن پایان میپذیرد و حرکت آن به مقصد میرسد و در نتیجه ثابت و آرام خواهد شد و مشابه این تعبیرها درباره خصوص انسان آمده است؛ «الیوم عملٌ و لا حساب و غداً حسابٌ و لا عمل» [12] و نیز تعبیری مانند اینکه دنیا رهگذر است و آخرت جای ثابت و قرار نشان میدهد که دنیا مرحله قوه قیامت است و قیامت مرحله فعلیت آن و مادامی که در مرحله قوه است، همانند کشتی حرکت دارد و وقتی که به مرحله فعلیت رسید، آرام میشود.
نکاتی که در برهان حرکت مطرح است:
1. همانطوری که از برهان حرکت میتوان مبدأ جهان آفرینش را اثبات نمود، میتوان آن را برهان پایان عالم و دلیل ضرورت قیامت قرار داد؛ یعنی همانطوری که هر متحرک محرک دارد، هر متحرک نیز هدف خواهد داشت، ولی در برهان حدوث که به عنوان اثبات مبدأ عالم اقامه میشود، این توانایی نیست که برای اثبات نهایت جهان و پایان آن کافی باشد.
2. برهان حرکت در اثبات مبدأ جهان فقط وجود موجود مجرّدی را ثابت میکند که بیآنکه خود حرکتی داشته باشد جهان را به حرکت در میآورد، نه وجود ذات واجب ازلی را؛ و در اثبات معاد عالم نیز فقط یک هدف ثابت و کامل و بدون حرکت را تثبیت میکند؛ نه مرحله نهایی معاد مانند لقاء الله را؛ زیرا قیامت و معاد نیز درجات و مراتبی دارد؛ مثلاً اولیاء خاص پروردگار، گذشته از درجات جسمانی و نفسانی معاد، دارای حَشر عقلی و مانند آن نیز هستند که وصول به آن تنها برای نفوس مطمئن مقدور است و دیگران را به آن دسترسی نیست.
3. برهان حرکت برای ضرورت معاد، از این نظر کافی است که حرکتِ مجموع نظام طبیعت یقیناً مقصد دارد؛ چون هیچ حرکتی بدون هدف نخواهد بود و همچنین حتماً به آن مقصد میرسد؛ چون هیچ مانعی در بین نیست که مزاحم نیل به هدف باشد؛ زیرا مجموع نظام با همه اجزایش یک واحد حقیقی سیّال است که به سمت مقصد معین در حرکت است. آری، حرکتهای جزئی در درون این نظام دچار مزاحمهای موسمی شده، احیاناً از مقصد باز میمانند، ولی برای کل جهان طبیعت مزاحم فرض ندارد. گذشته از آنکه چون قسر دائم محال است، سرانجام این مجموع به مقصد خواهد رسید.
بنابراین، چون اصل هدف داشتن حرکت ضروری است و هم نیل به آن برای مجموع نظام حتمی خواهد بود، جریان قیامت به عنوان یک اصل قطعی خلل ناپذیر است؛ لذا قرآن کریم از آن به عنوان ?لا ریب فیه? [13] تعبیر میکند؛ زیرا هیچگونه احتمال خلاف درباره او راه ندارد و هیچ اثر و احتمالی متصور نیست که مانع رسیدنِ این نظام سیّال به هدف نهایی خود باشد.
4. قلمرو نفوذ برهان حرکت، جهانِ سیّال طبیعت است و برای اثبات معاد موجودهای مجرّد رسا نیست؛ یعنی برای بیان ضرورت معاد جهت موجود مجرّدی که محکوم به حرکت نیست، کافی نخواهد بود.
دلیل دوم. برهان حکمت
از خداوند حکیم کار عبث صادر نمیشود.
همانطوری که در جهانبینی توحیدی ثابت شد، عالَم هستی آفریده خداوند بینیاز و حکیم است و خداوند غنی محض اگرچه برای نیل به هدف چیزی را نمیآفریند و محال است کاری را برای رسیدن به هدف انجام دهد، ولی محال است از مبدأ حکیم کار بیهدف صادر گردد.
توضیح مسئله و فرق بین این دو مطلب عبارت است از اینکه فاعل و مبدأ کار اگر نیازمند باشد و غنی محض نباشد، برای رفع نیاز و نیل به کمال کار انجام میدهد تا به توسط آن رفع نیاز نموده، به کمال مطلوب نائل آید، ولی اگر فاعلی خود عین کمال محض و غنی صرف باشد، فرض ندارد که کاری را جهت رسیدن به کمال انجام دهد تا به توسط عملی بخواهد نیاز خود را برطرف سازد و چون خداوند غنی محض و کمال نامحدود است، هرگز کاری را برای رفع نیاز و نیل به کمال انجام نخواهد داد؛ خواه نفع مستقیم آن کار به خود او برسد، خواه به موجود دیگر؛ زیرا در هر دو حال مستلزم نیازمندی ذات بینیاز و نشان نقصان ذاتی خواهد بود که عین کمال است.
اما صورت اول یعنی این فرض که نفع مستقیم آن کار به خود حضرتش برسد روشن است که مستلزم نیازمندی آن ذات بینیاز است و امّا در صورت دوم یعنی اینکه نفع کار به موجود دیگری برسد نکتهاش آن است که وقتی هدف خداوند نفع رساندن به دیگری باشد اگر این نفع را به آن دیگری برساند، خود به هدفش نائل میشود و اگر این نفع را به آن غیر نرساند، خود به هدفش نمیرسد؛ پس خداوند غنی محض نخواهد بود؛ چون محتاج به کمالی است که میخواهد آن را از راه کار فراهم نماید و این نیازمندی با بینیازی محض سازگار نیست.
بنابراین، خداوند جهان را نیافرید که سودی ببرد و همچنین نیافرید که جودی به بندگان برساند؛ یعنی خداوند هدفی جدا از ذات خود ندارد؛ چون او هم ذاتاً اول است، هم ذاتاً آخر است؛ ?هو الأوّل و الاخر... ?؛[14] امّا چون همین غنی محض و کمال نامحدود حکیم است و کاری که از حکیم صادر میشود باطل و بیهوده نخواهد بود، بنابراین، محال است کار خداوند بیهدف باشد. یعنی گرچه فاعل هدفی جز ذات خود ندارد، ولی فعل هدفی جدا از خود داشته، مقصدی والاتر از خویشتن دارد که با قرب به آن کامل میشود و این همان تفاوت بین هدفِ فعل و هدف فاعل است که در فلسفه الهی مطرح است و قرآن کریم هم که بیانگر همه معارف بشری است، میان هدف فعل و هدف فاعل فرق میگذارد.
درباره هدف فعل و اینکه خلقت بیهدف نیست، آیه سوره «ذاریات» سند گویایی است؛ ?و ما خلقت الجنّ و الإنس إلاّ لیعبدون?؛[15] نیافریدیم جن و انس را مگر برای پرستش که کمال آنها در پرتو عبادت تأمین میشود و اگر کسی پرستش نکرد، به کمال خود نخواهد رسید.
درباره بینیازی فاعل و اینکه غنی محض، هدفی جدا از ذات خویش ندارد، آیه سوره «ابراهیم» دلیل قاطعی است؛ ?... إن تکفروا أنتم و من فی الأرض جمیعاً فإنّ الله لغنی حمید?؛[16] اگر شما و همه مردم زمین کافر شوید و از پرستش سرپیچی کنید، خداوند بینیاز و محمود است؛ چون عبادت بشرْ هدف مخلوق است، نه هدف خالق و اگر پرستش حاصل نشد، خلق به مقصد نرسیده، نه اینکه خالق از هدف محروم شده باشد؛ زیرا غنی محض هدفی جدا از ذات نامحدود خود نخواهد داشت و آن هم تخلف پذیر نیست؛ چون خود عین هدف است.
حال که از لحاظ قرآن کریم فرق میان هدفِ فعل و هدفِ فاعل روشنشد و نیز با بیانات گذشته معلوم شد که گرچه خداوندِ بینیاز کاری را برای نیل به هدف انجام نمیدهد، ولی هرگز هم از خداوند حکیم کار بیهوده صادر نمیشود، میپردازیم به این مطلب که جهان آفرینش چون صنع مبدأ حکیم است، حتماً هدفی خواهد داشت که بدون آن ناقص است و با نیل به آن کامل میشود و سرّ آن این است که جهان مشهود یک سلسله رویدادهای همگون از مرگ و زندگی و کمبودها و درگیریها و محرومیتها و تباهیها و تبهکاریها و مانند اینهاست و این خود نمیتواند مطلوب حقیقی و کمال نهایی یک موجود باشد؛ بنابراین، برای عالم هدف مخصوصی خواهد بود که با نیل به آن کامل شده و از ناکامیها و تزاحمها و مانند اینها رهایی مییابد و هرگز ممکن نیست که به آن هدف نرسد؛ زیرا همانطور که در دلیل اول بیان شد، هیچ مانعی در بین نیست؛ نه مانع درونی، نه مانع بیرونی.
چون مجموع جهان یک واحد حقیقی است که باید به هدف برسد، پس چیزی از درون آن مانعِ رسیدن به مقصد نخواهد بود و چون بیش از یک مبدأ حکیمْ فاعلِ ذاتی دیگری در عالم نیست، پس احتمال مانع بیرونی هم منتفی است؛ یعنی بیرون از جهان موجودی نیست که بخواهد مزاحم آن شود و جلوی تکامل او را بگیرد؛ بلکه تنها موجودی که بیرون از جهان است و بر آن احاطه دارد مبدأ حکیمی است که این فعل هدفدار از او صادر شده است؛ بنابراین، جهان مخلوق، هم هدف دارد، هم بیگمان به آن هدف خواهد رسید و به تعبیر قرآن کریم: ?لا ریب فیه?؛[17] یعنی هیچ تردیدی در وقوع قیامت نیست.
با تحقیق گذشته معلوم شد که هر چند آفریدگار از هدف بینیاز است، ولی هم آفرینش انسان و مانند او (جن و ملک) هدف دارد، هم مجموع نظام آفرینش؛ ?و ما خلقنا السماء و الأرض و ما بینهما باطلاً ذلک ظنّ الّذین کفروا... ?؛[18] ما آسمان و زمین و آنچه را در میان آنهاست باطل یعنی بیهوده و بیهدف نیافریدیم؛ این بیهدف پنداشتن آفرینش و معاد را نفی کردن گمان کافران است؛ ?و ما خلقنا السَّموات و الأرض و ما بینهما لاعبین?؛[19] ما نظام جهان را بازیچه و بیهدف نیافریدیم؛ ?و ما خلقنا السَّموات و الأرض و ما بینهما إلاّ بالحقّ? [20]؛ ما آسمانها و زمین و آنچه میان آنها است جز به حق نیافریدیم؛ یعنی نظام مخلوق مصاحب و همراه با حق است و هرگز ممکن نیست باطل و بیهوده باشد؛ پس هدفدار است و به آن خواهد رسید و در عین حال، منطق قرآن کریم این است که پروردگار از همه عوالم هستی بینیاز است، ?و من کفر فإنّ الله غنی عن العالمین?.[21]
از جمع بین این دو دسته از آیات، استنباط میشود که آفرینش جهان همراه با هدف است، ولی آفریدگارْ هدفی جدای از ذات نامحدود خویشتن ندارد؛ زیرا چون حکیم است کار بیهوده از او صادر نمیشود و چون بینیاز محض است، هدفی جدای از ذات خود ندارد؛ لذا قرآن کریم خردمندان را چنین معرفی میکند که آنان بعد از تأمّل درباره آفرینش آسمانها و زمین میگویند: ?... ربّنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانک... ?؛[22] پروردگارا! این نظام هماهنگ را بیهوده نیافریدی؛ تو منزّه از هر نقص و عیبی؛ یعنی چون حکیمی، برتر از آنی که از تو کار یاوه صادر شود و چون بینیاز محضی، والاتر از آنی که کاری را برای نیل به هدف انجام دهی.
همچنین برهانی که در قرآن برای ضرورت معاد انسان بیان میشود، شامل همین دو مطلب عمیق عقلی است؛ یعنی از حکیم مطلق کار بیهوده صادر نمیشود و غنی محض نیز کاری را برای رسیدن به هدف نمیکند؛ ?أفحسبتم أنّما خلقناکم عبثاً وأنّکم إلینا لا تُرجعون ? فتعالی الله الملک الحقّ لا إله إلاّ هو ربّ العرش الکریم?؛[23] آیا پنداشتید که ما شما را بیهوده آفریدیم و شما را به سوی ما بر نمیگردانند؟! خداوندی که فرمانروایی خللناپذیر همه کائنات را دارد و حق محض است و غیر از او معبودی نیست و مدبر عرشِ فرمانروایی است، والاتر از آن است که کار بیهوده از او صادرگردد.
مدار بحث آیه اول گرچه هدف داشتن آفرینش انسان و ضرورت معاد او است، ولی استدلالی که برای آن در آیه دوم بیان شده، نشان میدهد که مجموع نظام آفرینش هدفی دارد که حتماً به آن خواهد رسید؛ زیرا خداوند مسلط بر تمام موجودات است و چون حق محض است، کار باطل از او صادر نمیگردد و چون نفوذ و فرمانروایی خلل ناپذیر دارد، چیزی مانع از تکامل فعل او نخواهد شد و خلاصه اوصافی که در آیه دوم بیان شده، هم هدف داشتن و به هدف رسیدن جهان را میرساند، هم بینیاز بودن خداوند را از هدفی که از ذات او جدا باشد (دقت شود).
جامعترین آیه که ضرورت معاد و قیامت همگانی را به عنوان نظام غایی جهان آفرینش، مانند ضرورت وجود مبدأ به عنوان نظام فاعلی را همانند نظام داخلی همه موجودات بیان میکند، آیه سوره «طه» است؛ ?قال ربّنا الّذی أعطی کلّ شیء خلقه ثمّ هدی?؛[24] گفت پروردگار ما کسی است که دستگاه تکاملی هر موجودی را به او داد و سپس او را به مقصد مخصوص خویش راهنمایی کرد و چون هر پدیده که یافت میشود، بدون فاعل نخواهد بود و هر فاعلی که هستی او عین ذات او نباشد نیازمند به فاعل دیگر است؛ بنابراین رشته نظام فاعلی باید به مبدئی برسد که هستی محض باشد و آن همان خداوند پرورنده جهان است و چون لازمه پرورش کامل هر موجودی آن است که خداوند او را به تمام ابزار و لوازم تکاملی مجهز گرداند، پروردگار عالم تمام موجودات را با ابزار رشد و تعالی مجهز ساخت و چون تکامل در پرتو رسیدن به هدف نهایی است که آن هدف نیز موجب کمال حقیقی باشد، پروردگار جهان همه موجودات را به هدف نهایی راهنمایی نموده، در جمع نظام هماهنگ را به مقصد نهایی آنها میرساند؛ بنابراین، در آیه فوق به تمام نظامهای سهگانه اشاره شده که یکی از آنها نظام غایی تمام موجودات جهان آفرینش است که این همان قیامت همگانی عالم خلقت است.
نکاتی که در برهان حکمت مطرح است
در برهان حکمت، همه نکات اثباتی برهان حرکت موجود است؛ به اضافه اینکه قلمرو نفوذ برهان حکمت تمام موجودهای جهان آفرینش است؛ خواه مادی سیّال، خواه مجرّد ثابت؛ زیرا حرکت و پویایی که لازمه مادّیت است، در این برهان مطرح نیست؛ بلکه اصل هدف داشتن و با وصول به هدفْ کمال یافتن، مدار استدلال است.
دلیل سوم. برهان رحمت
پروردگار رحیم کمال هر موجودی را به او عطا میکند
یکی از اوصاف برجسته پروردگار جهان، وصف رحمت است و رحمت خداوند به معنای یک صفت عاطفی و انفعالی نیست؛ بلکه به معنای رفع نیاز هر نیازمند و اعطای کمال شایسته به هر موجود آماده و لایق است و چون انسان استعداد زندگی سعادتمندانه ابدی را دارد و به همین جهت همواره در امید و آرزوی آن به سر میبرد، لازمه رحمت بیکران خداوند آن است که این کمال شایسته را به انسان که مستعد دریافت آن است، عطا کند و چون خداوند قادر محض و مالک مطلق است، اراده او در تحقّق بخشیدن به این رحمت نفوذی خلل ناپذیر دارد؛ یعنی چیزی مانع اراده یا تحقّق یافتن مراد که همان رحمت است نخواهد بود؛ بنابراین، برای انسان زندگی جاودانه و ابدی در پیش است.
قرآن کریم این برهان را چنین بیان میکند: ?قل لمن ما فی السّموات و الأرض قل لله کتب علی نفسه الرحمة لیجمعنّکم إلی یوم القیمة لا ریب فیه... ?؛[25] بپرس آنچه در آسمانها و زمین است از آنِ کیست؟ بگو: از آنِ خداست. خداوند بر خودش رحمت را ثبت و لازم نموده است که همه شما را برای قیامت جمع کند و تردیدی در تحقق آن میعادگاه نیست.
در این آیه، ضرورت معاد و قطعی بودن قیامت را به رحیم بودن خداوند استناد داده است؛ یعنی خداوند رحیم موجود آماده را به کمال لایق خود میرساند و آن کمال را به مستعد عطا مینماید و تحقق بخشیدن به این رحمت را نیز لازم دانسته؛ چنانکه فرموده است: ?کتب علی نفسه الرّحمة?؛ یعنی بر خودش رحمت را ثبت و حتمی کرده است و در نتیجه هم عمل بر اساس این رحمت یقینی است، هم تحقق یافتن مقتضای آن که وقوع قیامت باشد، قطعی است؛ زیرا مانعی متصور نمیباشد.
همین پیوند ناگسستنی بین رحمت خداوند و ضرورت قیامت در سوره «فاتحة الکتاب» چنین بیان شده است: ?الحمد لله ربّ العالمین ? الرّحمن الرحیم ? مالک یوم الدین?؛[26] یعنی رحمت بیکران پروردگار موجب تحقق روز پاداش خواهد بود که تنها مالک آن روز خداوند است؛ بلکه اگر به خوبی دقت شود، الوهیت خداوند مقتضی ضرورت معاد است؛ چنانکه مقتضی ضرورت توحید و نفی شریک و نیز مقتضی ضرورت وحی و نبوّت است؛ یعنی حقیقت هستی که همان ذات پاک و بیچون خداوند است، دلیل قاطع اصول سهگانه توحید و نبوت و معاد است و اگر معرفت به آن ذات به طور صحیح و کامل حاصل شود، شناخت و تصدیق نسبت به اصول سهگانه محقق میشود و اگر نسبت به آنها تردید یا انکاری مشاهده شود، در اثر عدم معرفت صحیح نسبت به اصل ذات خداوند خواهد بود؛ لذا قرآن کریم درباره هر یک از منکران توحید و نبوت و معاد میگوید: آنان خداوند را به درستی نشناختند؛ مثلاً درباره مشرکان چنین آمده: ?ما قدروا الله حقّ قدره إنّ الله لقوی عزیزٌ?؛[27] خداوند را آنطور که باید نشناختند و درباره منکران نبوت پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) چنین آمده: ?و ما قدروا الله حقّ قدره إذ قالوا ما أنزل علی بشر من شیء... ?؛[28] و خدا را آنطور که باید نشناختند که گفتند: خداوند چیزی بر بشری نازل نکرده است.
درباره منکران توحید و معاد نیز چنین آمده: ?و ما قدروا الله حقّ قدره والأرض جمیعاً قبضته یوم القیمة و السّموات مطویّاتٌ بیمینه سبحانه و تعالی عمّا یُشرکون?؛[29] و خدا را آنطور که باید نشناختند؛ با آنکه تمام زمین در روز قیامت در قبضه (قدرت) اوست و آسمانها نیز به دست قدرت او درنوردیده است. پیراسته و والا باد خداوند از آنچه شریک وی قرار میدهند!
خلاصه آنکه عدم شناخت کامل خداوند موجب سرگردانی در وادی شرک و الحاد و انکار معاد است؛ همانطوری که شناخت کامل خداوند و تصدیق درست به وجود او توحید را نیز در بر خواهد داشت؛ «و کمال التّصدیق به توحیده»؛[30] چنانکه معرفت صحیح خداوند، اعتراف به معاد را نیز همراه خواهد داشت: ?الله لا إله إلاّ هو لیجمعنّکم إلی یوم القیمة لا ریب فیه... ? [31] که در این آیه جریان معاد را مترتّب بر اصل توحید و یگانگی خداوند دانسته است؛ یعنی الوهیّت مقتضی تشکیل قیامت و روز جزاست.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ