بسماللهالرّحمنالرّحیم
به عموم جوانان در کشورهای غربی
حوادث تلخی که تروریسم کور در فرانسه رقم زد، بار دیگر مرا به گفتگو با شما جوانان برانگیخت. برای من تأسّفبار است که چنین رویدادهایی بستر سخن را بسازد، امّا واقعیّت این است که اگر مسائل دردناک، زمینهای برای چارهاندیشی و محملی برای همفکری فراهم نکند، خسارت دوچندان خواهد شد. رنج هر انسانی در هر نقطه از جهان، بهخودیخود برای همنوعان اندوهبار است. منظرهی کودکی که در برابر دیدگان عزیزانش جان میدهد، مادری که شادی خانوادهاش به عزا مبدّل میشود، شوهری که پیکر بیجان همسرش را شتابان به سویی میبرد، و یا تماشاگری که نمیداند تا لحظاتی دیگر آخرین پردهی نمایش زندگی را خواهد دید، مناظری نیست که عواطف و احساسات انسانی را برنینگیزد. هرکس که از محبّت و انسانیّت بهرهای برده باشد، از دیدن این صحنهها متأثّر و متألّم میشود؛ چه در فرانسه رخ دهد، چه در فلسطین و عراق و لبنان و سوریه. قطعاً یکونیم میلیارد مسلمان همین احساس را دارند و از عاملان و مسبّبان این فجایع، منزجر و بیزارند. امّا مسئله این است که رنجهای امروز اگر مایهی ساختن فردایی بهتر و ایمنتر نشود، فقط به خاطرههایی تلخ و بیثمر فرو خواهد کاست. من ایمان دارم که تنها شما جوانهایید که با درس گرفتن از ناملایمات امروز، قادر خواهید بود راههایی نو برای ساخت آینده بیابید و سدّ بیراهههایی شوید که غرب را به نقطهی کنونی رسانده است.
درست است که امروز تروریسم درد مشترک ما و شما است، امّا لازم است بدانید که ناامنی و اضطرابی که در حوادث اخیر تجربه کردید، با رنجی که مردم عراق، یمن، سوریه، و افغانستان طیّ سالهای متمادی تحمّل کردهاند دو تفاوت عمده دارد؛ نخست اینکه دنیای اسلام در ابعادی بمراتب وسیعتر، در حجمی انبوهتر و به مدّت بسیار طولانیتر قربانی وحشتافکنی و خشونت بوده است؛ و دوّم اینکه متأسّفانه این خشونتها همواره از طرف برخی از قدرتهای بزرگ به شیوههای گوناگون و به شکل مؤثّر حمایت شده است. امروز کمتر کسی از نقش ایالات متّحدهی آمریکا در ایجاد یا تقویت و تسلیح القاعده، طالبان و دنبالههای شوم آنان بیاطّلاع است. در کنار این پشتیبانی مستقیم، حامیان آشکار و شناختهشدهی تروریسم تکفیری، علیرغم داشتن عقبماندهترین نظامهای سیاسی، همواره در ردیف متّحدان غرب جای گرفتهاند، و این در حالی است که پیشروترین و روشنترین اندیشههای برخاسته از مردمسالاریهای پویا در منطقه، بیرحمانه مورد سرکوب قرار گرفته است. برخورد دوگانهی غرب با جنبش بیداری در جهان اسلام، نمونهی گویایی از تضاد در سیاستهای غربی است.
چهرهی دیگر این تضاد، در پشتیبانی از تروریسم دولتی اسرائیل دیده میشود. مردم ستمدیدهی فلسطین بیش از شصت سال است که بدترین نوع تروریسم را تجربه میکنند. اگر مردم اروپا اکنون چند روزی در خانههای خود پناه میگیرند و از حضور در مجامع و مراکز پرجمعیّت پرهیز میکنند، یک خانوادهی فلسطینی دهها سال است که حتّی در خانهی خود از ماشین کشتار و تخریب رژیم صهیونیست در امان نیست. امروزه چه نوع خشونتی را میتوان از نظر شدّت قساوت با شهرکسازیهای رژیم صهیونیست مقایسه کرد؟ این رژیم بدون اینکه هرگز بهطور جدّی و مؤثّر مورد سرزنش متّحدان پرنفوذ خود و یا لااقل نهادهای بظاهر مستقلّ بینالمللی قرار گیرد، هر روز خانهی فلسطینیان را ویران و باغها و مزارعشان را نابود میکند، بیآنکه حتّی فرصت انتقال اسباب زندگی یا مجال جمعآوری محصول کشاورزی را به آنان بدهد؛ و همهی اینها اغلب در برابر دیدگان وحشتزده و چشمان اشکبار زنان و کودکانی روی میدهد که شاهد ضرب و جرح اعضای خانوادهی خود و در مواردی انتقال آنها به شکنجهگاههای مخوفند. آیا در دنیای امروز، قساوت دیگری را در این حجم و ابعاد و با این تداوم زمانی میشناسید؟ به گلوله بستن بانویی در وسط خیابان فقط به جرم اعتراض به سربازِ تا دندان مسلّح، اگر تروریسم نیست پس چیست؟ این بربریّت چون توسّط نیروی نظامی یک دولت اشغالگر انجام میشود، نباید افراطیگری خوانده شود؟ یا شاید این تصاویر فقط به این علّت که شصت سال مکرّراً از صفحهی تلویزیونها دیده شده، دیگر نباید وجدان ما را تحریک کند.
لشکرکشیهای سالهای اخیر به دنیای اسلام که خود قربانیان بیشماری داشت، نمونهای دیگر از منطق متناقض غرب است. کشورهای مورد تهاجم، علاوه بر خسارتهای انسانی، زیرساختهای اقتصادی و صنعتی خود را از دست دادهاند، حرکت آنها به سوی رشد و توسعه به توقّف یا کندی گراییده، و در مواردی دهها سال به عقب برگشتهاند؛ با وجود این، گستاخانه از آنان خواسته میشود که خود را ستمدیده ندانند. چگونه میتوان کشوری را به ویرانه تبدیل کرد و شهر و روستایش را به خاکستر نشاند، سپس به آنها گفت که لطفاً خود را ستمدیده ندانید! به جای دعوت به نفهمیدن و یا از یاد بردن فاجعهها، آیا عذرخواهیِ صادقانه بهتر نیست؟ رنجی که در این سالها دنیای اسلام از دورویی و چهرهآرایی مهاجمان کشیده است، کمتر از خسارتهای مادّی نیست.
جوانان عزیز! من امید دارم که شما در حال یا آینده، این ذهنیّت آلوده به تزویر را تغییر دهید؛ ذهنیّتی که هنرش پنهان کردن اهداف دور و آراستن اغراض موذیانه است. به نظر من نخستین مرحله در ایجاد امنیّت و آرامش، اصلاح این اندیشهی خشونتزا است. تا زمانی که معیارهای دوگانه بر سیاست غرب مسلّط باشد، و تا وقتی که تروریسم در نگاه حامیان قدرتمندش به انواع خوب و بد تقسیم شود، و تا روزی که منافع دولتها بر ارزشهای انسانی و اخلاقی ترجیح داده شود، نباید ریشههای خشونت را در جای دیگر جستجو کرد.
متأسّفانه این ریشهها طیّ سالیان متمادی، بتدریج در اعماق سیاستهای فرهنگی غرب نیز رسوخ کرده و یک هجوم نرم و خاموش را سامان داده است. بسیاری از کشورهای دنیا به فرهنگ بومی و ملّی خود افتخار میکنند، فرهنگهایی که در عین بالندگی و زایش، صدها سال جوامع بشری را بخوبی تغذیه کرده است؛ دنیای اسلام نیز از این امر مستثنا نبوده است. امّا در دورهی معاصر، جهان غرب با بهرهگیری از ابزارهای پیشرفته، بر شبیهسازی و همانندسازی فرهنگی جهان پافشاری میکند. من تحمیل فرهنگ غرب بر سایر ملّتها و کوچک شمردن فرهنگهای مستقل را یک خشونت خاموش و بسیار زیانبار تلقّی میکنم. تحقیر فرهنگهای غنی و اهانت به محترمترین بخشهای آنها در حالی صورت میگیردکه فرهنگ جایگزین، بههیچوجه از ظرفیّت جانشینی برخوردار نیست. به طور مثال، دو عنصر «پرخاشگری» و «بیبندوباری اخلاقی» که متأسّفانه به مؤلّفههای اصلی فرهنگ غربی تبدیل شده است، مقبولیّت و جایگاه آن را حتّی در خاستگاهش تنزّل داده است. اینک سؤال این است که اگر ما یک فرهنگ ستیزهجو، مبتذل و معناگریز را نخواهیم، گنهکاریم؟ اگر مانع سیل ویرانگری شویم که در قالب انواع محصولات شبه هنری به سوی جوانان ما روانه میشود، مقصّریم؟ من اهمّیّت و ارزش پیوندهای فرهنگی را انکار نمیکنم. این پیوندها هر گاه در شرایط طبیعی و با احترام به جامعهی پذیرا صورت گرفته، رشد و بالندگی و غنا را به ارمغان آورده است. در مقابل، پیوندهای ناهمگون و تحمیلی، ناموفّق و خسارتبار بوده است. با کمال تأسّف باید بگویم که گروههای فرومایهای مثل داعش، زاییدهی اینگونه وصلتهای ناموفّق با فرهنگهای وارداتی است. اگر مشکل واقعاً عقیدتی بود، میبایست پیش از عصر استعمار نیز نظیر این پدیدهها در جهان اسلام مشاهده میشد، درحالیکه تاریخ، خلاف آن را گواهی میدهد. مستندات مسلّم تاریخی بروشنی نشان میدهد که چگونه تلاقیاستعمار با یک تفکّر افراطی و مطرود، آنهم در دل یک قبیلهی بدوی، بذر تندروی را در این منطقه کاشت. وگرنه چگونه ممکن است از یکی از اخلاقیترین و انسانیترین مکاتب دینی جهان که در متن بنیادینِ خود، گرفتن جان یک انسان را به مثابهی کشتن همهی بشریّت میداند، زبالهای مثل داعش بیرون بیاید؟
از طرف دیگر باید پرسید چرا کسانی که در اروپا متولّد شدهاند و در همان محیط، پرورش فکری و روحی یافتهاند، جذب این نوع گروهها میشوند؟ آیا میتوان باور کرد که افراد با یکی دو سفر به مناطق جنگی، ناگهان آنقدر افراطی شوند که هموطنان خود را گلولهباران کنند؟ قطعاً نباید تأثیر یک عمر تغذیهی فرهنگی ناسالم در محیط آلوده و مولّد خشونت را فراموش کرد. باید در این زمینه تحلیلی جامع داشت، تحلیلی که آلودگیهای پیدا و پنهان جامعه را بیابد. شاید نفرت عمیقی که طیّ سالهای شکوفایی صنعتی و اقتصادی، در اثر نابرابریها و احیاناً تبعیضهای قانونی و ساختاری در دل اقشاری از جوامع غربی کاشته شده، عقدههایی را ایجاد کرده که هر از چندی بیمارگونه به این صورت گشوده میشود.
بههرحال این شما هستید که باید لایههای ظاهری جامعهی خود را بشکافید، گرهها و کینهها را بیابید و بزدایید. شکافها را به جای تعمیق، باید ترمیم کرد. اشتباه بزرگ در مبارزه با تروریسم، واکنشهای عجولانهای است که گسستهای موجود را افزایش دهد. هر حرکت هیجانی و شتابزده که جامعهی مسلمان ساکن اروپا و آمریکا را که متشکّل از میلیونها انسان فعّال و مسئولیّتپذیر است، در انزوا یا هراس و اضطراب قرار دهد و بیش از گذشته آنان را از حقوق اصلیشان محروم سازد و از صحنهی اجتماع کنار گذارَد، نه تنها مشکل را حل نخواهد کرد بلکه فاصلهها را عمق، و کدورتها را وسعت خواهد داد. تدابیر سطحی و واکنشی ــ مخصوصاً اگر وجاهت قانونی بیابد ــ جز اینکه با افزایش قطببندیهای موجود، راه را بر بحرانهای آینده بگشاید، ثمر دیگری نخواهد داشت. طبق اخبار رسیده، در برخی از کشورهای اروپایی مقرّراتی وضع شده است که شهروندان را به جاسوسی علیه مسلمانان وامیدارد؛ این رفتارها ظالمانه است و همه میدانیم که ظلم، خواهناخواه خاصیّت برگشتپذیری دارد. وانگهی مسلمانان، شایستهی این ناسپاسیها نیستند. دنیای باختر قرنها است که مسلمانان را بخوبی میشناسد؛ هم آن روز که غربیان در خاک اسلام میهمان شدند و به ثروت صاحبخانه چشم دوختند، و هم روز دیگر که میزبان بودند و از کار و فکر مسلمانان بهره جستند، اغلب جز مهربانی و شکیبایی ندیدند. بنابراین من از شما جوانان میخواهم که بر مبنای یک شناخت درست و با ژرفبینی و استفاده از تجربههای ناگوار، بنیانهای یک تعامل صحیح و شرافتمندانه را با جهان اسلام پیریزی کنید. در این صورت، در آیندهای نهچندان دور خواهید دید بنایی که بر چنین شالودهای استوار کردهاید، سایهی اطمینان و اعتماد را بر سر معمارانش میگستراند، گرمای امنیّت و آرامش را به آنان هدیه میدهد، و فروغ امید به آیندهای روشن را بر صفحهی گیتی میتاباند.
.
بدحجابی، پدیدهای پیچیده، چندوجهی و برخاسته از علل و عوامل مختلف است و در جامعهی امروز ایران، نوعی آسیب اجتماعی جدّی تلقی میشود که در صورت مهار نشدن آن، میتواند به یک بحران اجتماعی با پیامدهای گسترده، عمیق و غیرقابل پیشگیری تبدیل شود . مسئلهی «بدحجابی» را میتوان از جهات مختلفی مانند واکاوی ریشهها یا پیامدها، در حوزههای مختلف تاریخی، جامعهشناختی، روانشناختی، علوم سیاسی و حتی علوم اقتصادی مورد بحث و بررسی قرار داد. در این نوشتار برآنیم در حوزههای علوم اجتماعی و روانشناسی، با بررسیمهمترین ریشههای رشد و گسترش «بدحجابی»، به ارائهی راهکارهایی عملی در جهت حل این معضل فراگیر بپردازیم.
«حجاب» یکی از اساسیترین احکام دین اسلام و از ضروریات و واجبات آن به شمار میآید که شامل مجموعهای از اصول مورد تأکید این دین در زمینهی پوشش، رفتار و گفتار زنان در جامعهی اسلامی است. بر این اساس، «بدحجابی» مفهومی است که با کوتاهی در التزام عملی به بخش یا بخشهایی از اجزای تشکیل دهندهی حجاب، محقق میشود و عمدتاً به پوشش و رفتار غیراسلامی زن در عرصهی اجتماع ناظر میباشد. هرچند که پوشش مردان نیز در شریعت اسلام، شرایط و ویژگیهای خاص خود را دارا میباشد و جامعهی کنونی ما، از حالت مطلوب آن فاصلهی بسیاری گرفته است؛ اما در این مجال به دلیل اهمیت خاص حجاب زن در دیدگاه اسلام و از سوی دیگر، نقش بیبدیل آن در تأمین سلامت و پیشبرد اهداف جامعهی اسلامی؛ عوامل گسترش روزافزون «بدحجابی» در جامعهی کنونی ایران مورد بحث قرار گرفته است.
«جان آدامز»، از رهبران جنگهای استقلال آمریکا، اهمیت پاکدامنی زنان - که یکی از ثمرات حجاب آنان است - را در پیشبرد اهداف جامعه این چنین توصیف میکند: «با مطالعهی تاریخ دولتها، زندگی و رفتار آدمها به این نتیجه رسیدهایم که رفتار زنان قابل اطمینانترین و کم خطاترین شاخص برای تعیین میزان پایبندی یک ملت به اخلاقیات و پاکدامنی است. یهودیان، یونانیها، سوئیسیها و آلمانیها همگی زمانی هویت ملی و شکل استقلال طلبانهی دولتهایشان را از دست دادند که پاکدامنی خانوادگی و حجب و حیای زنانشان از دست رفت.»[1]
«همفر»، جاسوس انگلیسی در کشورهای اسلامی، در کتاب خاطرات خود اذعان میدارد که؛ یکی از نقاط قوت و نیرومندی اسلام و از علل پیشرفت مسلمانان، حجاب زنان است که موجب جلوگیری از فساد و روابط نامشروع میگردد و باید برای نیل به اهداف استعمارگرانه، نابودی آن را در سولوحهی اقدامات وزارت مستعمرات انگلیس قرار داد. او همچنین در این بارهمیگوید: «در مسئلهی بیحجابی زنان، باید کوشش فوقالعاده به عمل آوریم تا زنان مسلمان به بیحجابی و رها کردن چادر مشتاق شوند... پس از آنکه حجاب زن با تبلیغات وسیعی از میان رفت، وظیفهی مأموران ما آن است که جوانان را به عشق بازی و روابط جنسی نامشروع با زنان تشویق کنند و بدین وسیله فساد را در جوامع اسلامی گسترش دهند.»[2]
بر این اساس، ریشهیابی و درمان معضل «بدحجابی» را میتوان از جهات متفاوتی حائز اهمیت دانست و این اهمیت عمدتاً در گرو ماهیت اجتماعی این مسئله است. در حقیقت، «بدحجابی»، افزون بر آثار و تبعات فردی مانند افزایش مزاحمتها، آزارها وخشونتهای جنسی؛ دارای پیامدهای اجتماعی متعددی است که به طور مستقیم نهادهای اجتماعی مانند خانواده و حقوق دیگر افراد جامعه مانند سلامت روانی و جنسی آنها را نشانه رفته است و از این بابت، سزاوار اقدامات جدّی حکومت اسلامی در مبارزه و کنترل این پدیدهی مخرب میباشد.
منظور از حجاب زن به طور مشخص، پوشانیدن تمامی بدن و برجستگیهای آن به جز گردی صورت و دستها از مچ به پایین، با رنگهای متناسب با عرف جامعه یا غیرزننده است، که همراه با رفتار و گفتار متین و به دور از عشوهگری و خضوع در کلام باشد و منجر به خودنمایی و جلب نظر در جامعه نگردد. بنابراین، هر آنچه اعم از لباسهای تنگ و کوتاه، با رنگها، نوشتهها ونقشهای محرک، آرایش صورت و مو، رفتار، گفتار و حرکات عشوهگرانه، استفاده از زیورآلات، عطرهای محرک و زننده، کفشهای صدادار، غیرمعمول و ... را میتوان از مصادیق بدحجابی زنان به شمار آورد.
ریشههای اجتماعی «بدحجابی»
«بدحجابی» را از دو جهت میتوان نوعی ناهنجاری یا کجروی اجتماعی به شمار آورد و بر مبنای نظریات مطرح در جامعهشناسی انحرافات به تحلیل و تبیین آن پرداخت. از یک سو، «بدحجابی» خلاف بین اعتقادات مذهبی و دینی قشر قابل توجهی از متدینین کشورمان است و از این جهت، به دلیل نقض هنجارهای اخلاقی و دینیِ این قشر، نوعی ناهنجاری و کجرفتاری به شمار میرود. از سوی دیگر، «بدحجابی»، نقض قوانین موضوعهی کشورمان است که به طور مشخص در مادهی 638 قانون مجازات اسلامی، مورد جرم انگاری قرار گرفته است. این شاخصه، اهمیت بهسزایی در تعیین رفتارهای نابهنجار دارد. چرا که مهمترین و اولین عامل در تعیین کجرفتاریهای اجتماعی، نقض قوانین به عنوان قویترین هنجارهای هر جامعه،میباشد[3].
از نظریات مطرح در جامعهشناسی انحرافات که در حال حاضر میتواند در ریشهیابی جامعه شناختی «بدحجابی» مورد استفاده قرار گیرد، نظریهی نظارت اجتماعی است. در این دیدگاه، افراد اصولاً دارای قابلیت بهنجار بودن یا نابهنجار بودن هستند. نکتهی اصلی این است که جامعه چه رفتاری با فرد داشته باشد. بر اساس این نظریه، رفتار بهنجار و نابهنجار تنها در درون جامعه دارای معناست و هر جامعهای سعی میکند که هنجارهای خود را بر فرد تحمیل کند. موضوع مورد نظر این نظریه این است که چه عواملی باعث محدود شدن رفتارها میگردد.
«هیرشی» که پایهگذار اصلی این نظریه به شمار میرود، در همین راستا موضوع پیوند اجتماعی را مطرح میسازد و بر این اعتقاد است که کجرفتاری، زمانی واقع میگردد که پیوند میان فرد و جامعه، ضعیف یا گسسته شود. او بر این باور است که چهار عنصر اصلی، باعث پیوند فرد و جامعه میشود و به کنترل و کاهش کجرفتاری میانجامد. این عناصر عبارتاند از:«وابستگی، تعهد، درگیری و اعتقاد.»[4] استفاده از این عناصر در ریشهیابی بدحجابی، تا حدود زیادی عوامل اصلی این پدیده را مکشوف مینماید.
- وابستگی؛
از نظر هیرشی، مبنای اصلی درونی کردن هنجارها، وابستگی به دیگران است. در اینجا مفهوم «وجدان» به شکل یک عامل مستقل مطرح نمیشود، بلکه آنچه اهمیت دارد رابطهی اجتماعی فرد است. به همین خاطر؛ وابستگی به دیگران را میتوان یکی از متغیرهای مهم در کنترل رفتار محسوب نمود؛ به طوری که به علت وابستگی اجتماعی، این احساس در فرد به وجودمیآید که به انتظارات و خواستههای دیگران پاسخ دهد. بیشتر افراد سعی میکنند که آسیبی به خویشاوندان خود وارد نسازند و رفتارشان باعث ناراحتی و شرمندگی نزدیکان آنها نشود. با داشتن این احساس، افراد، وابسته و محدود میشوند و کمتر خود را آزاد و رها میبینند که هنجارهای اجتماعی را نقض کنند. وابستگی به دیگران، بُعد جامعهشناختی وجدان در روانشناسی تلقی میشود.
از نظریات مطرح در جامعهشناسی انحرافات که در حال حاضر میتواند در ریشهیابی جامعه شناختی «بدحجابی» مورد استفاده قرار گیرد، نظریهی نظارت اجتماعی است. بر اساس این نظریه، رفتار بهنجار و نابهنجار تنها در درون جامعه دارای معناست و هر جامعهای سعی میکند که هنجارهای خود را بر فرد تحمیل کند. موضوع مورد نظر این نظریه این است که چه عواملی باعث محدود شدن رفتارها میگردد.
بر این اساس، میتوان یکی از مهمترین ریشههای شیوع روزافزون مسئلهی «بدحجابی» که در دو دههی اخیر، به وضوح در جامعه مشاهده میشود را؛ افزایش آستانهی تحمل افراد جامعه در مقابل این ناهنجاری و به عبارت دیگر، کاهش قبح و زشتی این عمل، در نظر افراد جامعه دانست. در هر حال، دختران بسیاری از مادران محجبه و متدین جامعهی اسلامی ایران، در ردیف بدحجابان جامعه قرار گرفتهاند و فراوان دیده میشود که افراد یک خانواده، نسبت به اعضای بدحجاب خانوادهی خویش کمترین انزجار و اعتراضی از خود نشان نمیدهند.
گذشته از عقبهی دینی مقوله «تذکر» در دین مبین اسلام که ذیل عنوان فقهی «نهی از منکر» و در زمرهی واجبات مؤکد دینی مطرح میباشد، در گذشتهی نه چندان دور، اغلب افراد جامعه در مقابل کسانی که حرمت حجاب و عفاف را خدشهدارمیکردند، عمدتاً به دلیل پایبندی به احکام شرعی، تذکر و هشدار به سهلانگاران در امر حجاب را وظیفه و مسئولیت دینی و وجدانی خویش میدانستند.
تأثیر چنین واکنشی از سوی این افراد، تا بدانجا بود که افراد بدحجاب، از بیم انزوا و کنار گذاشته شدن توسط بستگان و دوستان خویش، دست کم در ظاهر، خود را ملتزم به پوشش اسلامی نشان میدادند. با اُفول مراتب اعتقادی برخی متدینین و اُفول حساسیت ایشان نسبت به برخی حرمتشکنیها، بدحجابی نیز در جامعهی ما به تدریج در طول دهههای 70 و 80، از شکل کجرفتاری خارج شده و امری مقبول و پذیرفته به شمار آمد؛ به طوری که، افراد بدحجاب، به واسطهی وابستگی هرچند نزدیک خود با افراد محجّبه، بدحجابیِ خود را باعث ناراحتی و شرمندگی آنها ندیده و بدین ترتیب، عامل «وابستگی» که امیدمیرفت، باعث ترمیم و یا لااقل مانع رشد تصاعدی این کجرفتاری گردد، مغلوب برخی توجیهات همچون «عدم دخالت در حریم خصوصی دیگران»، «بینتیجه بودن سختگیری در مسائل عقیدتی» و «رعایت احترام و همزیستی مسالمتآمیز و پرهیز از مرافعه» واقع گردید.
در این باره میتوان به تحقیقی که دکتر «رفیعپور»، در سال 1371 به عمل آورده است نیز استناد نمود. بر اساس نتایج حاصله از این تحقیق؛ 86.2درصد پاسخگویان معتقد بودند در سال 1365، رعایت نکردن حجاب از نظر مردم عیب تلقی میشده است؛ بدین معنا که زنان متمایل به بدحجابی، به علت اینکه احساس میکردند مردم از بیحجابی اکراه دارند و احتمال دارد آنها را، به گونهای مورد اهانت (مجازات) قرار دهند، بیشتر حجاب را رعایت میکردند. این ارزیابی برای سال 1371 به 41.5درصد رسید.[5] از این رو میتوان گفت قبح بدحجابی در اذهان افراد جامعه، در عرض 6 سال به حدود نصف رسیده است؛ که این نتیجهمیتواند فرضیات مطرح شده در مورد کاهش تأثیر عنصر «وابستگی» بر کنترل «بدحجابی» را تأیید نماید.
عوامل بسیاری که عمدتاً ناشی از تلاش رسانههای بیگانه در تغییر پوشش زنان ایرانی و در پی آن، کاهش سطح حجاب دررسانههای داخلی به ویژه فیلمهای سینماییِ اکران شده و نشده که به راحتی در دسترس مردم جامعه قرار میگرفت و مفاهیم تجدّدخواهی و آزادیطلبی به معنای لاابالیگری و عصیانگری را به وضوح، مورد تبلیغ قرار میداد؛ موجب تجری و جرئت بخشی نسل جوان، در هنجارشکنی و شکستن ارزشهای اعتقادی بهخصوص حجاب گردید. در تأیید این نظر میتوان به پژوهش دکتر رفیعپور در زمینهی مقایسهی وضعیت پوشش زنان در فیلمهای سینمایی ساخته شده در دهههای اول و دوم انقلاب اشاره نمود.
بنا بر این پژوهش؛ حد پوشش و حجاب در فیلمهای دههی دوم انقلاب نسبت به دههی ماقبل، کاهش چشمگیری داشته است[6] و این روند با شتاب افزونتری، در دهههای بعد نیز ادامه یافت که عمدتاً با تحقیر یا تضعیف پوشش چادر نیز همراه بوده است.[7]
- تعهد؛
- تعهد؛
از نقطه نظر هیرشی، تعهد نیز بُعد جامعهشناختی مفهوم «خود» در روانشناسی است؛ به این معنا که ما وقت و انرژی خود را در راه دستیابی به اهدافی مانند تحصیل، کار و داشتن شهرت خوب در میان دیگران صرف میکنیم. فردی که به فعالیتهای متعارف در زندگی روزمره متعهد باشد به منظور حفظ موقعیتی که با کوشش برای خود به دست آورده، کجرفتاری نمیکند و خود را به خطر نمیاندازد. بیشتر افراد میخواهند آیندهی خوب داشته باشند و برای این منظور، شیوهی زندگی متعارف را دنبال میکنند. از دیدگاه نظریهی نظارت اجتماعی؛ عمل کننده، هزینهها و منافع ناشی از هر عمل خود را میسنجد و بر آن اساس انتخاب میکند. حال اگر هزینهی کجرفتاری سنگین باشد، فرد کوشش میکند تا از آن اجتناب کند.[8]
تاریخچهی ظهور و گسترش پدیدهی بدحجابی در ایران نشان میدهد که برخورد مسئولین ذیربط در طول زمان نسبت به این پدیده، با تغییرات بسیاری همراه بوده است و یکی از مهمترین این تغییرات در زمینهی برخورد با بدحجابان، در بهرهی آنها ازفرصتهای شغلی و امکان حضور در اماکن مختلف نظیر ادارهها، فروشگاهها، رستورانها و ... بوده است. در اوایل دورهی شروع بدحجابی که عمدتاً از سال 1362 آغاز میگردد؛ صدور اطلاعیهها و اعمال نظارتهای جدّی مبنی بر محروم نمودن زنان بدحجاب از حضور در اماکن مختلف صورت گرفت که این محرومیت، به معنای از دست دادن موقعیتهای مختلف حضور اجتماعی و در پی آن بالا رفتن هزینهی کجرفتاری برای بدحجابان تلقی میشد.
ملاحظهی اطلاعیهای که در تاریخ 4 مرداد 1363 توسط دادستان عمومی تهران در روزنامهی جمهوری اسلامی منتشر شده است، شدت اهمیت بدحجابی را در نظر مسئولین برنامهریز و اجرایی کشور و عزم راسخ آنان در برخورد با این مسئله را به خوبی نشان میدهد: «به کلیهی مسئولان در ادارات و سازمانهای دولتی و شرکتها و سایر واحدهای دولتی و خصوصی، اماکن عمومی از قبیل هتلها، مسافرخانهها، تالارها و باشگاههای برگزار کنندهی مجالس جشن عروسی، غذاخوری و سایر اماکن عمومی اعلام و ابلاغ میدارد از تاریخ انتشار این اطلاعیه موظفاند از ورود بانوانی که رعایت حجاب و پوشش اسلامی را نمیکنند، جلوگیری به عمل آورند.»
در این دوران، بدحجابان احساس انزوای زیادی میکنند و بسیاری از ادارات، اماکن اقامتی و فروشگاهها در عمل یا از پذیرش بانوان بدحجاب خودداری میکنند و یا ضمن تذکر، ایشان را به اصلاح حجاب دعوت مینمایند. این توصیفات را میتوان با وضعیت کنونی در این زمینه مقایسه نموده و به یکی از ریشههای اجتماعی گسترش بدحجابی دست یافت.
در حال حاضر یکی از ارکان ثابت در بسیاری از مؤسسههای خصوصی، حضور منشی یا کارمند با پوشش و رفتار غیراسلامی است که بدون اِعمال هیچگونه نظارتی از سوی دستگاههای مسئول، به فعالیت خود مشغول میباشند. فراتر اینکه؛ در بسیاری از ادارههای دولتی، اختلاط بیمورد، غیرضروری و در برخی موارد منافی شئونات اسلامی در میان کارمندان زن و مرد مشاهده میشود. در حالی که اجبار ادارههای دولتی و مؤسسههای خصوصی به تفکیک جنسیت و رعایت شئونات اسلامی توسط کارمندان در محیط کار و نظارت بر حُسن اجرای این مهم، هزینه و اقدام ویژه و هنگفتی را در قیاس با آسیبهایی که به دنبال دارد، نمیطلبد.
بدین ترتیب، با ضعف نظارتهای اداری، هنجارهای اجتماعی لازم الإجرا نیز فاقد ضمانت اجرا گردید که این خود، مؤثرترین عنصر در رشد چشمگیر بدحجابی و حضور فزایندهی زنان بدحجاب در جامعه بود؛ چرا که با ضعف اهرمهای نظارتی، ایشان نیز لزومی به التزام عملی در حفظ حدود شرعی حجاب نمیدیدند. جوّ غالب جامعه اعم از دانشگاهها و مراکز آموزشی، محیطهای کاری، مراکز تفریحی و .... نیز محدودیتی برای حضور آنها ایجاد نکرد. از این رو، یکی از ریشههای افزایش بدحجابی در کشور رامیتوان فقدان یا کاهش نظارت حکومتی بر چگونگی پوشش زنان در حضور ایشان در عرصههای مختلف اجتماعی، به ویژهحوزههای کاری و آموزشی دانست.
تاریخچهی ظهور و گسترش پدیدهی بدحجابی در ایران نشان میدهد که برخورد مسئولین ذیربط در طول زمان نسبت به این پدیده، با تغییرات بسیاری همراه بوده است و یکی از مهمترین این تغییرات در زمینهی برخورد با بدحجابان، در بهرهی آنها از فرصتهای شغلی و امکان حضور در اماکن مختلف نظیر ادارهها، فروشگاهها، رستورانها و ... بوده است.
- درگیری؛
عنصر سوم نظریهی نظارت اجتماعی که به کاهش کجرفتاری منجر میشود، درگیری است. به اعتقاد هیرشی، بیشتر افراد در طول زندگی خود زمان و انرژی محدودی دارند. درگیری در امور زندگی روزمره وقت زیادی نیاز دارد و خود باعث محدود شدن رفتار میشود. افراد بیکار و بیهوده وقت بیشتری برای هنجارشکنی دارند در حالی که کسی که کار میکند خانوادهای تشکیل داده و سعی میکند در حرفهی خود موفق باشد، وقت و انرژی اضافی برای ارتکاب جرایم را ندارد. به همین دلیل بیشتر جرمشناسان معتقدند که افزایش سالهای تحصیل، انجام خدمت نظام وظیفه، و فراهم بودن تسهیلات ورزشی، باعث کاهشکجرفتاری در میان نوجوانان میگردد.[9]
عامل درگیری به طور مؤثر میتواند در کاهش انواع ناهنجاریهای اجتماعی و اخلاقی مؤثر باشد، اما پیرامون مسئلهی «بدحجابی» میبایست با تردید به این عامل نگریست زیرا در طول دو دههی اخیر؛ این معضل، در بین اقشار مختلفی از زنان مشاهده شده است. اما حالتهای خاص بدحجابی که به صورت مدگرایی افراطی و تنوعگرایی روزافزون بروز مییابد؛ عمدتاً در زنانی با دغدغهها و درگیریهای اجتماعی کمتر مشاهده میشود زیرا به دلیل تبلیغات گستردهی کالاهای مصرفی و تغییر سریع مدها، یکی از فعالیتهای ثابت برخی از زنان و دختران غیرشاغل و غیرمحصل و عمدتاً از طبقات مرفه جامعه، برای پر کردن اوقات فراغت، تغییر در نوع پوشش و آرایش با شیوههای متفاوت است.
ریشهیابی روانشناختی «بدحجابی»
در بحث از ریشهیابی روانشناختی بدحجابی میتوان از دو دسته نظریات روانکاوی و روانشناسی رفتاری بهره گرفت. در نظریات روانکاوی، بر زمینههای زیستی- روانی مانند شخصیت، هوش و ویژگیهای جنسیتی در انجام کجرفتاری تأکیدمیشود. مهمترین رکن نظریات روانکاوی در ریشهیابی انحرافات، رابطهی اجزای شخصیتی افراد است. به طور کلی، برای ساختار شخصیت انسان سه مجموعه نیرو که عوامل کنترل رفتاری نامیده میشوند، میتوان بر شمرد: «ضمیر (تابع اصل لذت)، خود (تابع اصل واقعیت) و فراخود (تابع وجدان فرد).» در میان این اجزا، «خود» که امکان درک و اندیشیدن در مورد واقعیتهای اجتماعی زندگی را به فرد میدهد، باید بر سایر اجزای درونیِ شخص کنترل داشته باشد. هنگامی که این کنترل نباشد یا ضعیف باشد، فرد در ارضای نیازهایش ممکن است مرتکب رفتار انحرافی شود.[13]
در مورد گسترش معضل بدحجابی این بحث قابل درک است. یکی از ریشههای روانی بدحجابی برخاسته از تسلط اصل لذت بر شخصیت افراد است. تعدادی از زنان، فلسفه و آثار حجاب را میدانند اما در عمل به دلیل لذتگرایی و تنوعطلبی ملتزم به آن نیستند. احساساتی چون تنوعطلبی، زیباییخواهی، لذتگرایی، تمایل به تبرج و خودآرایی، تمایل به جلب توجه دیگران و به رخ کشیدن زیباییها و برانگیختن تحسین و تمجید دیگران؛ در تمامی زنان وجود دارد. اما برخی، به واسطهی دریافتآموزشهای درست و به موقع توسط خانواده و محیط آموزشی و اجتماعیِ خود، راههای کنترل این احساسات و بروز صحیح و سودمند آنها را یاد گرفتهاند و از همین الطاف الهی که در اختیار زنان قرار داده شده است، برای حفظ و زیبایی و استحکام روابط خانوادگی، بهرهی کافی و وافی را میبرند.
بنابراین، نبود آموزشهای صحیح و به موقع خانوادگی و اجتماعی در مورد تمامی زمینههای مرتبط با حجاب برای دختران نوجوان و جوان در دو دههی اخیر توانسته است به پیروی نسلهای جدید انقلاب از احساسات درونی میدان دهد و بر گسترش روزافزون و قارچ گونهی بدحجابی دامن زند. حتی تدابیر آموزشی و فرهنگی حکومت اسلامی باید به گونهای باشد که تأثیراتخانوادههای غیرمعتقد یا ناآگاه را خنثی نماید. زیرا تمایلات طبیعی انسانها تنها در پرتو فرهنگ و نظام ارزشی جامعه شکل و جهت مییابد و در مجاری صحیح و سودمند آن جلوهگر میشود. افزون بر نظریات روانکاوی، برخی از نظریات روانشناسی اجتماعی نیز میتواند در ریشهیابی بدحجابی استفاده شود.
مهمترین مفاهیم مطرح در روانشناسی اجتماعی که میتواند به طور مؤثر در ریشهیابی بدحجابی مورد استفاده قرار گیرد؛ مفاهیم کنترلهای درونی و بیرونی، جامعهپذیری، تقلید و الگوسازی است. نظریهی کنترل اجتماعی از نظریات مطرح درروانشناسی رفتاری است و بر این پیش فرض استوار است که برای کاستن از تمایل به کجرفتاری باید همهی افراد کنترل شوند.
این نظریه رفتار انحرافی را عمومی و جهان شمول دانسته و آن را نتیجهی کارکرد ضعیف سازوکارهای کنترل اجتماعی وکنترلهای شخصی و درونی میداند. کنترلهای اجتماعی از کنترلهای رسمی نظیر قوانین و کنترلهای غیررسمی همچونضمانتهای اجتماعی (تذکر، توصیه، تمسخر، طرد، تهدید موقعیت و اعتبار اجتماعی و ... ) منتج میشوند و عوامل مؤثر بر کنترلهای شخصی و درونی؛ احساسات شخصی، خودپنداره، ناکامی، روان پریشی، اعتماد به نفس، وسواس، ترس، تنش، لذتجوییهای آنی و ... میباشند.[14]
به سبب وجود کنترلهای درونی است که برخی از افراد علیرغم وجود فرصت بروز رفتار انحرافی به سبب کنترلهای اجتماعی ضعیف، این رفتارها را انجام نمیدهند. برای نمونه میتوان به خانوادهها و به ویژه زنانی اشاره داشت که در دوران قبل از انقلاب، با وجود موقعیتهای بدحجابی و به طور کلی فساد و بزهکاری، مرتکب چنین رفتارهایی نمیشدند و حتی بسیاری از این بانوان، در زمان کشف حجاب توسط رضاخان تا مدتهای مدیدی از منزل خود خارج نشدند.
اگرچه تحقیقات تجربی بازدارندههای شخصی و درونی را در رفتار انحرافی مؤثر میداند، ولی در شرایطی که عوامل اجتماعی و محیطی نظیر خانواده، مدرسه و گروههای همسالان فعال هستند، عوامل درونی و شخصی به تنهایی قادر به کنترل رفتار فرد نیستند.[15] از عوامل مؤثر بر افزایش بدحجابی، ضعف کنترلهای درونی و اجتماعی(رسمی و غیررسمی) است. در وجود این ضعف نیز نبود آموزشهای هدفمند و سیستمی بسیار مؤثر است. میتوان با ارتقای سطح محتوایی و اجرایی مراکز فرهنگی و آموزشی در ایجاد شخصیتهای سالم و با قدرت خودکنترلی بالا اقدام کرد و از سوی دیگر با افزایش کنترلهای اجتماعی، برای افراد بدحجاب این احساس را ایجاد کرد که در برخورداری از امکانات اجتماعی با مشکلات اساسی روبهرو هستند و باید حوزههای شخصی اعتقادات خویش را از فعالیتهای اجتماعیشان تفکیک کنند.
از دیگر نظریات مطرح در روانشناسی اجتماعی که به طور مؤثر در ریشهیابی گسترش بدحجابی میتوان مورد استفاده قرار داد، نظریههای یادگیری اجتماعی- شامل نظریهی همنشینی افتراقی و نظریهی تقلید- است. بر اساس این نظریه، بدحجابی رفتاری است که در فرآیند رابطه با افراد دیگر، با کمک فرآیند الگوسازی و از راه مشاهده و تقلید به خصوص در گروههای کوچک (تصادفی و آگاهانه) آموخته میشود. انتخاب الگوی یادگیری توسط شخص، تحت تأثیر عوامل مختلفی نظیر سن، جنس و موقعیت اجتماعی است.
پژوهشهایی که در مورد بیحجابی انجام شده است، تأثیر عنصر تقلید و الگوبرداری بر گسترش بدحجابی را به خوبی آشکار میسازد. نتایج پژوهشهایی در این زمینه نشان میدهد که نوع پوشش مادر و خواهران با نوع پوشش دختران همبستگی دارد. همچنین این پژوهشها نشان میدهد که دختران در زمینهی حجاب، بیشترین الگوگیری را از اعضای خانودهی خود دارند. از دیگر نتایج این پژوهش که البته بسیار تأسف برانگیز است، این نتیجه است که؛ با افزایش میزان استفاده از رسانههای جمعی و کالاهای فرهنگی، نگرش افراد به حجاب، منفیتر میشود.[16]
این نتیجه به وضوح نشان میدهد که متأسفانه در حال حاضر رسانههای جمعی و کالاهای فرهنگی موجود در جامعهی ما در ایجاد الگو برای افزایش بدحجابی و کاهش علاقه در جوانان و نوجوانان به ویژه دانشجویان نسبت به حجاب بسیار موفق عملمیکنند. همین امر نیز از مهمترین ریشههای روانی و اجتماعیِ بدحجابی به شمار میرود.
احساساتی چون تنوعطلبی، زیباییخواهی، لذتگرایی، تمایل به تبرج و خودآرایی، تمایل به جلب توجه دیگران و به رخ کشیدن زیباییها و برانگیختن تحسین و تمجید دیگران؛ در تمامی زنان وجود دارد. اما برخی، به واسطهی دریافت آموزشهای درست و به موقع توسط خانواده و محیط آموزشی و اجتماعیِ خود، راههای کنترل این احساسات و بروز صحیح و سودمند آنها را یاد گرفتهاند.
حفظ ارزشهای جامعه و انتقال فرهنگی ازنسلی به نسل دیگر، بدون تأکید بر ابزار تقلید امکانپذیر نیست. میتوان از تقلید به عنوان ابزاری کارآمد در راستای جامعهپذیری مفید و سازنده بهره جست به شرط آنکه اسوهها و الگوهای دینی و فرهنگی خویش را به نسل بعد معرفی کنیم. حضور نمونهها و سرمشقهای شایسته در زندگی به عنوان محرکهایی جهت دهنده و مثبت مورد تأکید قرآن کریم است تا از حضور محرکهای بازدارنده و منفی بکاهد.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ